آثار «داستایوفسکی» نویسنده بزرگ روس و یکی از بزرگترین نویسندگان همه تاریخها و اقوام متضمن درسهای بسیار مهم در باب تجدد و تجددمآبی است. به نظر او، آدم متجددمآب (روس) در رفتار، فکر، فهم، تصمیمگیری و همه اموری که به دنیای تجدد مربوط میشود، با متجدد اروپایی تفاوت دارد. اینکه این تفاوت چیست و از کجاست و چه آثاری دارد، مطلبی است که در جای خود باید مورد بحث قرار گیرد. اگر قیاس من بیوجه نباشد و اختلاف فهمها مورد قبول قرار گیرد، میخواهم بگویم هر ایسمی و از جمله آنها پوزیتیویسم هم در جهان تجددمآبی با ایسمها و پوزیتیویسم اروپایی تفاوت ذاتی و جوهری دارد. «اگوست کنت» علم را صورت جامعه جدید میدانست و فکر میکرد با دائرمدار شدن علم در جامعه همه مشکلات رفع میشود. اعضای حوزه وین بویژه کارناپ تمام سعی و جهد خود را به خرج دادند تا از طرح دکارتی یقینی بودن علم (یا قابل اثبات بودن و لااقل قابل تایید بودن احکام علمی) دفاع کنند و چون از عهده برنیامدند به مقتضای روح علمی اصرار نکردند و تعصب نورزیدند. پوپر هم که به پوزیتیویستها نزدیک بود از ابتدا نه فقط احکام علمی را ابطالپذیر می7دانست بلکه امکان ابطال را شرط علمی بودن قضایا قرار داده بود. این قول بویژه در کشور ما یکی از مشهورترین (و نمیدانم چرا) مقبولترین اقوال پوپر است. در این باره میتوان گفت پوپر هم حق دارد و هم حق ندارد. او از آن جهت حق دارد که فرضها و فرضیههای علمی را با روش علمی میسنجند و فرضیهای که در بوته آزمون (روش) تاب نیاورد، از دایره علم کنار گذاشته میشود اما سخن پوپر از آن جهت نادرست یا غیردقیق است که با روش و در روش علمی، علم ابطال نمیشود بلکه آنچه ابطال میشود، فرضیههاست. اصحاب فلسفه علم اشکالهای دیگری هم بر این رأی کردهاند که جای بیان آن اینجا نیست پس در مورد امکان ابطال بیش از این چیزی نمیگویم، زیرا میترسم بحث به درازا بکشد. فقط اشاره میکنم پوپر شاید در این مورد معانی و مفاهیم امکان عام و خاص و ابطال و کنارگذاشتن را با هم خلط کرده باشد اما اهمیت کار پوپر در جای دیگر است. او طرحی از جهان سوم درافکنده است؛ با اینکه به درستی از عهده وصف و تعیین مقام آن در جهان علم برنیامده است، هرچه باشد راه او را از پوزیتیویسم جدا میکند و مطلب مهمتر گذشت از نظر کسانی است که علم را مجموعه اطلاعات علمی و انبان مقالات و کتابها میدانند. او در مقاله مهمی که عنوان «دلو و نورافکن» دارد، نشان داده است علم گردآوری اطلاعات و مقالات نیست و این مطلب مهمی است که حتی بعضی پوزیتیویستها هم به آن رسیده بودند. اکنون دیگر در فلسفه علم این قضیه محرز است که توسعه علم را با شمارش مقالات و کتابها تعیین نمیکنند. نه اینکه علم بیمقاله و کتاب محقق شود؛ کتاب و مقاله لازمه و نتیجه پرداختن به علم است ولی این پرداختن اگر جهت و نظم نداشته باشد هرچند حاصلش مقالات بسیار باشد، علم را پیش نمیبرد و آن را ملاک و میزان پیشرفت علم نمیتوان دانست. ما اکنون از تولید علم بسیار حرف میزنیم. تولید برای بازار مصرف است پس باید توجه کنیم کالای تولیدشده ما در بازار چه اندازه خریدار و مصرفکننده دارد ولی انیشتین، هایزنبرگ، پلانگ، نیوتون، پاسکال، دکارت، لایب نیتس، کٌپرنیک، ابوریحان بیرونی، ابنسینا، محمد زکریای رازی، بطلمیوس، ادوکس، بقراط و افلاطون، علم تولید نمیکردند. آنها تحقیق میکردند و طرح نو درمیانداختند و راههای تازه نشان میدادند، در حقیقت با تحقیق و علم خود جلوههای کمال و عظمت وجود بشر را بازمییافتند و آن را در جهان خود انتشار میدادند. جامعه یونانی با ادوکس، بقراط و افلاطون واجد چیزهایی شد که پیش از آن نداشت. در عالم اسلام هم فیلسوفان و دانشمندان مجموعهای از کمالات را پیش آوردند و جامعه متجدد با متفکران و دانشمندانش راه تاریخی خود را پیمود. تولید و مصرف علم امری مربوط به جامعه جدید و دوران غلبه تکنیک است. علم وقتی به مرحله تولید میرسد عین تکنولوژی است الا اینکه ممکن است تولید علم در زمانی، در جایی صورت تقلیدی پیدا کند و دانشمندانی همت خود را صرف تهیه مقالاتی کنند که نه متضمن نظریهای است و نه در چرخه تکنولوژی جایی پیدا میکند. این دو تولید را با هم اشتباه نباید کرد. اگر تولید علم هماهنگ و بر وفق نظم و برنامه باشد، علاوه بر فواید تکنولوژیک که دارد به صاحبانش نیز قدری صبر و ثبات و توانایی و پایداری و امید میدهد اما اگر پراکنده و بینظم باشد، راهی به غایت و مقصد علم نمیبرد و صرفاً از آن جهت میتواند موجه باشد که سنت پژوهش با آن تا حدی رعایت شده و محفوظ و محترم مانده است. اگر این معنی را ندانیم چه بسا بهترین نیرو و استعداد خود را در راهی صرف کنیم که حاصلش اندک باشد. ما که مدام بر قدرت و اختیار بشر تأکید میکنیم، بیاییم این رسم تاریخی غیرعادلانه متداول در کشورهای توسعهنیافته یعنی بذل جهد و سعی کثیر برای کسب نفع قلیل را برهم زنیم (و این کشورها گاهی از سعی کثیر خود هیچ سود نمیبرند). بیاییم چشمها را بشوییم و وقتی به غرب و جهان متجدد نگاه میکنیم، چیزها را در جای خود و با شأن حقیقی آن ببینیم. مؤسسه گردآوری فهرست مقالات و آثار علمی، مؤسسه خوبی است و کار خوبی میکند که منبع و مرجعی برای جویندگان آثار علمی فراهم میآورد اما یک مؤسسه علمی- تجاری معمولی است، چرا باید آن را از جایگاه خود بیرون آورد و آن را داور علم کشورها دانست و سیاست علم کشور را به آن وابسته کرد. مقالهنویسان، مقاله خود را در هرجا که میخواهند و میتوانند چاپ کنند، چه بهتر که در مجلاتی چاپ کنند که در جایی مثل ISI یا هر جای دیگر فهرست شود اما با فهرست شدن مقالات، علم کشور دگرگون نمیشود. البته دانشدوستان و دانشطلبان را باید به علمآموزی و پژوهش تشویق کرد و از استادان و پژوهندگان که خواهی نخواهی کارمندان دفتر دانشند، پرسید که در کار علم چه کردهاند و در سعی خود به کجا رسیدهاند اما نقد و سنجش آثار علمی آنان در جای خود و با ملاکهای خاص هر کشور توسط اهل علم آن کشور باید صورت گیرد و به عبارت دیگر ملاک و میزان ارزیابی باید مناسب مقام باشد. رشد و توسعه علم را با ملاک ISI نمیتوان سنجید. پیشنهاد کردهاند که همه دانشگاهیان در مجلات ISI مقاله بنویسند تا ما در عداد 10 کشور اول تولیدکننده علم قرار گیریم. پیداست که نیتشان خیر و مقصدشان اعتلای نام کشور است اما کار تاریخ را بسیار آسان گرفتهاند. اگر کارها به این آسانی است چرا پیشنهاد نکنیم همه استادان حداقل 2 مقاله بنویسند تا ما در زمره 5 کشور اول قرار گیریم. در مسائل دشوار با تأمل باید وارد شد. در این مورد خاص بهتر است دانشمندان کار اهل سیاست را به سیاستمداران واگذارند و خود به علم بپردازند. نمیگویم دانشمندان به سیاست کاری نداشته باشند و در سیاست دخالت نکنند بلکه میگویم مشغله خاطر دانشمند نباید سیاست باشد. علم نباید با سیاست آمیخته شود که اگر بشود، دیگر علم نیست. در این صورت دانشمند راهی غیر از راه دانش پیش گرفته و به چیزی غیر از دانش تعلق خاطر پیدا کرده است. معهذا دانشمندان باید در طرح سیاست علمی کشور شریک باشند البته این مشارکت بیشتر از طریق مشورت صورت میگیرد. آنها هم که وظیفه و شغل تدوین سیاست علمی را برعهده دارند، باید حساب سیاست علم را از ملاحظات سیاسی جدا کنند. اطلاع از سیاست و اوضاع سیاسی جهان یک فضیلت است اما واضعان و مجریان سیاست علمی بویژه باید از وضع علم در جهان و نظام علمی و امکانهای تاریخی آموزش و پژوهش و از آنچه در تاریخ و فلسفه و جامعهشناسی علم گذشته است و میگذرد، آگاه باشند و اگر نباشند، این خطر وجود دارد که پیشنهادهای اشخاص غیرمطلع مبنای تصمیمگیریها قرار گیرد و چنانکه میدانیم در نظر مردمان غیربصیر، پیشنهادهای سهلانگارانه و بیدردسر آسانتر مقبول میافتد. تدابیری را هم که در جاهای دیگر اتخاذ میشود بیتأمل نباید پذیرفت و پیروی نباید کرد ولی میگویند قبول رسم درست تقلید نیست. از کجا فهمیدهاید که فلان رسم یا تدبیر درست است؟ هر رسم و تدبیری جایی و مقامی دارد و ریشهاش در اندیشه خاصی است. این درد را به که باید بگوییم که حتی وقتی فلسفهای در جهان متجددمآب مد میشود، این مد فکری نه فقط در حد فهم و درک، ناقص است بلکه غالباً اجزای اصلی آن از نظر میافتد. پوپر که در کشور ما شهرت پیدا کرد، ابطالپذیری علم هم لقلقه زبان شد اما کسی این نظر او را نگفت یا اگر گفت در گوشها نگرفت که علم با روی هم انباشتن مقالات به کمال نمیرسد. اگر در جایی صدها هزار مقاله تولید شود اما نظم و سامان در کار پژوهش و برنامه علمی وجود نداشته باشد، سعی دانشمندان و تولیدکنندگان هدر میرود. من هم میدانم در همه جا کاچی بهتر از هیچی است و در جایی که شور، شوق و نشاط علمی نباشد و آموزش و پژوهش به صرف شغل و وظیفه رسمی برای تأمین معاش تحویل شود، افزایش تعداد کتابها و مقالات هم غنیمتی است ولی ما که نمیخواهیم خود را با آمدن ناممان در یک فهرست دلخوش کنیم و هیچ جامعه علمی نباید به این دلخوشی اکتفا کند.
توجه کنیم که اگر تاریخ مدرنیته (تجدد) تاریخ جنبش و جوشش و ماجرایی پر از کشش، کوشش و مخاطره بود، مدرنیزاسیون (تجددمآبی) هم که معمولاً پیمودن راه طیشده تجدد تلقی میشود، به آسانی محقق نمیشود هرچند در این وضع جنبش، جوشش و ذوق خطر کردن کمتر وجود دارد پس ناگزیر باید به حداقل قانع بود، زیرا افزایش کمی در قیاس با رکود و سکون چیز بدی نیست. پیشرفتهای علمی سالهای اخیر بویژه در رشتههای پزشکی را نباید ناچیز و نادیده انگاشت اما درک وضع علم در کشور نباید تابع ملاحظات باشد. اصلاً اینجا بحث در قدردانی از دانشمندان و نشناختن قدر ایشان نیست بلکه بیشتر نظر به دانش است نه دانشمند. میگویند دانش از دانشمند جدا نیست. درست میگویند اما سخن درستشان دقیق نیست. دانش را همه جا میتوان آموخت و همه مردم روی زمین میتوانند بیاموزند اما آن را جز در هوا و فضای خاص پرورش نمیتوان داد. دانش تقلیدی هرگز به دانش تأسیسی نمیرسد. البته در عالم علم، علم تقلیدی (بویژه مرتبه بالای آن یا به قول کوهن علم پارادایمی) هم جایی دارد و جای خود را پیدا میکند و مؤثر و مفید میشود. در عالم علم پارادایمی، احتمال بیرون شدن از حکومت پارادایم نیز همواره وجود دارد اما آنجا که عالم علم برقرار نیست، علم پراکنده است و معمولاً در جای خود قرار نمیگیرد و اثربخشی ندارد. در جهان متجدد علم به صورت طبیعی در جای خود قرار داشته و رشد کرده و متجددان نیاز نداشتهاند علم را در جایگاه خود قرار دهند. آن عالم با علم (نه بر وفق علم بلکه با ملازمت علم) ساخته شده است اما جهان تجددمآب نشاط و نیروی سازندگی و سامانبخشی و نظامدهنده را در وجود خود ندارد بلکه آن را از بیرون اخذ میکند و به این جهت باید بکوشد به مدد برنامهریزی به هماهنگی و سامان برسد. در این جهان علم، تکنولوژی، فرهنگ، بروکراسی، قانون و سیاست اموری انتزاعی و اجزای جدا از یکدیگرند که باید بهم بسته شوند و در جای مناسب خود قرار گیرند. این کار را حتی هوشمندان ممتاز جهان توسعهنیافته هم نمیتوانند بهخوبی و به آسانی انجام دهند و چه بسا علم و هوششان در برابر ضرورتهای این جهان بیاثر میشود و شرایطی به وجود میآید که علم با سلیقه برابر مینشیند. پیداست که با اعمال سلیقه نمیتوان به عالم نظم داد و چگونه ممکن است در باب علم تحقیق نکرده باشیم و جای و جایگاه آن را بدانیم (پژوهش در علم با تحقیق در باب علم یکی نیست. چه بسا یک ریاضیدان بزرگ هرگز در باب صفر یا حتی در باب عدد و مخصوصاً در باب جایگاه علم ریاضی و شرایط پیشرفت آن فکر نکرده باشد اما ریاضیدان است). جهان متجدد چنانکه اشاره کردیم نیاز به این درک و بینش نداشت، زیرا با نیرویی که در درون داشت، سیر میکرد (و البته کم و بیش از آن بهرهمند بود) ولی جهان متجددمآب برای طرح برنامه و اجرای آن باید بداند علم در کجا قرار دارد و چه میکند و مردمان چه سر و کاری با آن دارند. اینکه علم شریف و محترم است، حرف خوبی است اما در برنامهریزی علم کمکی نمیکند و شاید گاهی زبان را در برابر کسانی که کارهای پراکنده و تفننی در علم را مهم و عمده میانگارند، ببندد و موجب این وسوسه و سودا شود که مبادا وقتی از ناکافی بودن تولید انبوه پژوهش و مقاله میگوییم، به علم و عالم جسارت شده باشد. از اصرار در لزوم طرح برنامه پژوهش در کشور، نفی آزادی دانشمند هم نباید استنباط شود. دانشمندان در جهان علم تابع قدرتی بیرون از علم نیستند. علم به سیاست مدد میرساند و سیاستها از راههای مختلف در تعیین مسیرهای فرعی پژوهش دخالت میکنند و اثر میگذارند اما علم تابع دلخواه هیچ شخص و گروه و سیاستی نیست. دانشمند نمیتواند در چارچوب ایدئولوژی پژوهش کند. در جامعه علمی یک افق راهبر وجود دارد که پژوهشهای علمی را هماهنگ میکند. در این میان چه بسا پژوهشهایی بیرون از خط سیر مرسوم هم صورت گیرد که نه فقط انحراف نیست بلکه با بعضی از آنهاست که جهشهای علمی و بنای دورههای جدید علمی آغاز میشود اما اگر هیچ نظم و هماهنگی و برنامه علمی نباشد و همه دانشمندان بیخبر از یکدیگر و بیرون از یک برنامه و طرح کلی به پژوهش بپردازند، استعدادها، ذوقها و زحمتها هدر میشود. من همیشه در این 3-2 دهه اخیر از خود پرسیدهام چرا کسانی که متصدی نشر و تعلیم فلسفه علم بودند، فلسفهای نیاموختند که بتوان از آن برای نظم دادن به آموزش و پژوهش بهره برد. آنها هم طبق رسم معمول به بیان و نقل اقوال اکتفا کردند و احیاناً بر مطالبی که سودی نداشت، بیشتر تأکید کردند. اکنون هم فکر نمیکنند، چرا ما از پوپر این سخن بیاهمیت را آموختیم که علم ابطالپذیر است و سخن مهمی را که در باب بیهودگی روی هم انباشتن علم گفته بود و میتوانست برای ما سیاستگذاران علم کشور متضمن درسی باشد، مهمل گذاشتند. وقتی این همه از گزینش و حق گزینش میگوییم، خوب است قدری هم فکر کنیم شاید بعضی از گزینشهایمان از روی فکر و با اندیشه نباشد. حتی وقتی فلسفه میخوانیم چه بسا یک یا چند سخن فیلسوفی را لقلقه زبان کنیم و مطالب مهمتر از نظرمان پوشیده بماند. پوزیتیویسم در جهان متجدد از ابتدا تا این اواخر شأن علم را اثبات کرده است. این امر را هم نباید اتفاقی دانست که فلسفه تحصلی (پوزیتیویسم) را فیلسوفی تدوین و پیشنهاد کرده است که جامعهشناسی را بنیاد گذاشته است. جامعهشناسی چه مناسبتی با پوزیتیویسم داشت؟ جامعهشناسی باید در جامعه جدید بر نظم امور و روابط و مناسباتشان نظارت داشته باشد. علم در زمان اگوست کنت و در قرن نوزدهم در اروپا مقام و شأن خود را مسلم کرده بود اما وقتی فیلسوفی به تاریخ معتقد باشد قهراً نگران تغییرها و تحولهاست هرچند نگرانی متفکران قرن نوزدهم اروپا درباره آینده علم بسیار اندک و ناچیز بود و شاید با آنچه در ادبیات روسیه پدیدار شد، قابل قیاس نباشد (هرچند اگر به تفاوت روسیه با اروپا توجه کنیم، این قیاس را چندان مناسب نمییابیم). اروپاییان به آسانی نمیتوانستند و نمیخواستند به علم و تجدد در بیرون از عالم اروپای غربی بیندیشند. آنها هنوز هم (با اینکه تفکر پستمدرنشان با وضع تجددمآبی مناسبت تام و تمام دارد) چنانکه باید به اندیشه و فرهنگ جهان تجددمآب توجه نکردهاند (شرقشناسی نه همیشه با نظر تحقیقی بلکه احیاناً با نظر تحقیر به اندیشه و فرهنگ غیرغربی نگاه کرده است). غیرغربیها نیز به این معانی کاری نداشتهاند و اگر داشتهاند، بیشتر همراهی با شرقشناسان یا پیروی از آنان کردهاند. پوزیتیویسم اروپا نگران ساختمان و بنای علم بود و باید نسبت آن را با فلسفه و هنر و دین معین کند و این مهم را با تحقیق انجام میداد اما جهان متجددمآب بیآنکه چندان در بند چنین پژوهشهایی باشد، درست بودن و مطلق بودن احکام علمی و میزان حقیقت بودن علم را مثل یک عقیده جزمی پذیرفت و نیازی ندید در آنچه پذیرفته است، تأمل کند. در این جهان علم و سیاست و دین و فلسفه و ادب و تاریخ و تکنولوژی اموری جدا از هم که البته میتوانند در یکدیگر تأثیر بگذارند، تلقی شدند و... با این تلقی برنامهریزی توسعه محال و بیهوده میشود و سلیقه و آرای اشخاص جای برنامه حقیقی را میگیرد. نام این تلقی را پوزیتیویسم نباید گذاشت (من هم از روی مسامحه و به ملاحظه مشابهت ظاهری به آن نام پوزیتیویسم دادهام). اگر ما میتوانستیم مثل اسلاف خود که فلسفه یونانی را فراگرفتند فلسفه جدید را بیاموزیم، به علم هم بهتر از این مینگریستیم و نتایج علمی مهمتر و مؤثرتری میگرفتیم. متقدمان ما فلسفه یونانی را تقریباً در تمامیتش فراگرفتند و در آن تأمل و تحقیق کردند. جهان متجددمآب که فلسفه اروپایی را فرامیگیرد، در معرض این خطر است که هنگام اخذ و اختیار و رد آرا و افکار در سطح و ظاهر بماند و قبول و رد مطالب سطحی و ظاهری و ورود در نزاعهای بیهوده را اختیار و انتخاب آزادانه بداند و میان بد فهمیدن یا نفهمیدن و درک اجتهادی خلط کند. تا آنجا که من میدانم، اگرچه در جهان متجددمآب علم از احترام فراوان برخوردار است ولی جایگاه معلوم ندارد. به این جهت ممکن است بیشتر سعی و کوشش صرف این شود که تعداد مقالات افزایش یابد و گمان کنند با بخشنامه و دستورالعمل و الزام، میتوان علم را توسعه داد. در چنین وضعی کمتر به فکر تمهید مقدمات و فراهم ساختن امکانات میافتند ولی اگر به راستی میخواهند تعداد مقالات افزایش یابد و مقالات پیوسته تحقیقیتر شود، باید در فکر برنامه علمی و جایگاه علم و شرایط و لوازم پژوهش بود و مقدم بر همه چیز از این سودای سادهلوحانه که پول میدهیم و پژوهش میگیریم، منصرف شد. پیداست پژوهش هزینه دارد و پژوهشگران باید از جهت معاش آسودهخاطر باشند اما پول سواد نمیآورد. قدرت و ثروت جهان متجدد در علم است و نه بالعکس. اگر در این جهان ارقام بزرگی از بودجه دولت و مؤسسات فنی و اقتصادی صرف پژوهش میشود وجهش این است که به پژوهش نیاز دارند و از پژوهشها سود میبرند اگرنه با صرف هزینه کردن پول، علم پدید نمیآید. قیاس بودجه علمی کشورها بدون در نظر گرفتن شرایط و امکانهای پژوهش قیاس بد و گمراهکنندهای است مگر اینکه مقصود، رسیدن به چیزی غیر از علم باشد. در یک جمله بگویم سیاست علم و پژوهش باید مبنای استوار داشته باشد و با بصیرت تدوین شود و اگر سیاست کنونی علم واجد این صفت است، باید آن را اثبات کنند. من این اشارات را از سر تعلق خاطر به علم و پروای آینده آن نوشتم و امیدوارم سیاستگذاران علم کشور به آن بیندیشند و از تلخی سخن آزرده نشوند. علم سازمان، نظام و برنامه جامع میخواهد. البته حفظ ظاهر و صورت و توسل به وسایل نشر و پخش علم نیز مغتنم است به شرط آنکه غایت پژوهش انگاشته نشود اما متأسفانه این اشتباه گاهی در طراحی سیاست علم و در نظر بعضی پژوهندگان پرکار ما بیتأثیر نبوده است تا جایی که حتی تذکر این معنی را مخالفت با پژوهش و نشناختن قدر دانشمند تلقی کردهاند ولی من گمان نمیکنم کسی که تمام عمرش را صرف آموختن کرده است، به خود حق بدهد به دانش و دانشمند جسارت کند. اگر بر من معلوم شود که با سخنانم اندک خدشهای به حرمت دانش و دانشمند وارد شده، در این ایام آخر عمر زبان درمیکشم و قلم را میشکنم ولی بیشتر احتمال میدهم سوءتفاهمی پیش آمده است که باید آن را رفع کنم. من نه دانش و دانشمندی بلکه دانش تکراری بیمساله را با دانش زنده و حلال مسائل سنجیدهام و در این قیاس دومی را ترجیح داده و مطلوب دانستهام، زیرا دانش تکراری و رسمی هرچند ظاهر دانش دارد اما کارساز نیست. گویی ریشه در زمین زندگی مردم و جامعه ندارد. دانش در هرجا که باشد باید در جایگاه و عالم خود قرار گیرد تا با زندگی یگانه شود و بیشترین فایدهاش به مردم برسد. دانش سودمند، دانش هماهنگشده با نبض زندگی جامعه است و برای اینکه بتوانیم این هماهنگی را دریابیم و به وجود آوریم، باید شرایط امکان رشد دانش را بشناسیم. جهان ما تنها به دانش نیاز ندارد بلکه به «دانشِ دانش» هم نیازمند است.
با توجه به این نکات معلوم میشود من هیچ صورتی از علم را کوچک نشمردهام بلکه نظرم به قوام جهان علم و بهبود وضع پژوهش بوده است. به نظر من حتی دانش تکراری و پژوهش رسمی را هم باید گرامی داشت اما به چنین دانش و پژوهشی اکتفا نباید کرد. امید به گذشت از این صورت علم و پژوهش و تمنای دانش زنده و کارساز، بیاحترامی به علم نیست.
منبع: نشریه فرهنگستان علوم، شماره 22