مرتضی اسماعیلدوست: فیلم «سقوط کاخسفید» یکی از شعاریترین ساختههای هالیوود در سالهای اخیر به شمار میرود. اثری از رولند امریش، خالق فیلم آخرالزمانی «2012» که به رونماییترین و باسمهایترین حالت میخواهد قهرمانی ملی از دل اتفاقات تروریستی منطقه بیافریند و با قرار دادن مقدمهای ناخوانا و بدون نقطهگذاری لازم در فیلمنامه به کاشت داستانی تحمیلی از هجوم نیروهای بیگانه به کاخسفید و دلاوریهای مردی آمریکایی در نجات جان رئیسجمهور بپردازد. جان کیل، شخصیت محوری فیلم که علاقه وافری به عضویت در سرویس مخفی کاخسفید و محافظت از شخص رئیسجمهور دارد، در روزی آفتابی ناگهان تصمیم میگیرد دختر کمسن و سال خود را به بازدید از کاخسفید ببرد و در این میان با حمله گروهی تروریست به این کاخ رویاپردازانه(!) مواجه میشود و این فرصتی است برای افسانهپردازی سردمداران هالیوود تا از دل روایتی پوشالی، قهرمانی جان بر کف برای رئیسجمهور بسازند! «سقوط کاخسفید» دومین فیلم سینمایی ساختهشده در سال 2013 بوده که حمله به کاخسفید و تلاش برای نجات جان رئیسجمهور آمریکا را خط داستانی روایت خود قرار داده است، چرا که 3 ماه پیش از اکران این فیلم در رویهای همگون، فیلم «سقوط المپیوس» به کارگردانی آنتونی فوکوآ رونمایی شد که در آن هم قهرمانی خودساخته از سوی غربیها با نام مایک بانینگ یکتنه مقابل تروریستهای مخوف کرهای ایستاده بود! از سویی تمایز آشکاری که در جهان حقایق با حمایت غربیها از رخدادهای آشکار تروریستی صورت میگیرد در مقابل تصاویر فریبنده صلحطلبانهای که توسط سازندگان هالیوود القا میشود، نمایانگر نگاه منافقانه آمریکاییها بوده که هر کجا تروریستها در خدمت منافعشان قرار گیرند، تروریسم حلال و در جایی که با اهداف سیاسی آمریکا در تعارض باشند، تروریسم حرام تلقی میشود! سیاست کلان آمریکا استفاده ابزاری از تروریسم جهانی برای مقابله با کشورهای مستقل و همچنین پیشبرد اهداف خودشان در منطقه و جهان است، به طوری که آنها همواره از گروهکهای تروریستی طالبان، القاعده، داعش و جبهه النصره برای تحقق اهداف شومورزانه خود استفاده کرده و از این رو تعبیر و تفسیر سیاستهای آمریکا به پدیده تروریسم لحنی کاملا منفعتطلبانه به خود خواهد گرفت. از سویی اگر سری به تاریخ هالیوود از ابتدای پیدایش تا عصر حاضر بزنیم، وجود کاراکترهای ناجی از نوع غربی برای نجات میهن، جهان و حتی عالمی دیگر به روندی کلیشهای تبدیل شده است. مردان آهنین، عنکبوتی، بتمن، ایکس و شوالیهها با ظواهری متفاوت در دل قصههایی فریبنده به سوی غارت اذهان عمومی پیش رفته و در میان همه فعل و انفعالات فیلمنامه در نهایت به پیوندیابی اسطورهای غربی برای نجات جهانی ناامن میرسیم! فیلم «سقوط کاخسفید» نیز به کارگردانی رولند امریش یهودی نگاهی ناجیانه به شمایل قهرمان خود بخشیده و در فضایی حماسهای و در عین حال با نمایش صلحطلبی آمریکاییها و شخص پرزیدنت(!) در نهایت به سکانس پایانی در پرداختی قهرمانانه از کاراکتر «جان» ختم میشود که پرچم آمریکا را به اهتزاز درمیآورد! در این فیلم حتی اشاراتی نیز به رابطه ایران و آمریکا و مذاکرات هستهای شده است؛ آنجا که به نقش دیپلماسی تلفنی در ارتباطاتی جدید میان آمریکا و ایران میپردازد و در رویهای از دیپلماسی بیم و امید، از سویی خبر از شرایطی مسالمتآمیز داده و در تصویری دیگر اشاره به 8 شهر ایران میکند که مورد هجوم کلاهکهای هستهای غرب قرار دارند!
فیلم «سقوط کاخسفید» دارای فیلمنامهای فاقد فرآیند مناسب ساختاری بوده و حفرههایی بسیار از پرده اول روایت و چگونگی چینش حادثه محرک به چشم میخورد و از سویی پرداخت مناسبی برای نقطههای عطف فیلمنامه وجود ندارد. رولند امریش در اجرای اثر هم به دنبال این بوده که با استفاده از جلوههای ویژهای غلیظ، معضلات ساختاری اثر را برای مخاطب بهگونهای دیگر نمایان کند، این در حالی است که فیلم از بودجه مناسب 150 میلیون دلاری بهره برده و سعی داشته با سکانسهایی از تخریب کاخسفید و بهرهمندی از امکانات هواپیمای بوئینگ 747 و موارد دیگر در جهت ربایش نگاه بیننده رفتار کند. در این میان، حضور جیمز وندربیلت در قامت نویسنده فیلمنامه که در گذشته به خلق قهرمانان ساختگی همچون «مرد عنکبوتی شگفتانگیز» پرداخته بود، برملاکننده برنامهریزی هالیوود برای خلق نمایندهای برای نگهبانی از مرکز ثقلی همچون کاخسفید بوده که برخلاف عنوانش در واقعیت رویایی تاریک برای جهانیان دارد و هالیوود در رویهای معکوس با تصاویری جذاب و داستانهایی تخیلی سعی دارد در پیمایشی هدفمند به تسخیر اذهانی گمراه دست یابد. در این باره سرهنگ رالف پیترز که از فرماندهان حمله به عراق بود، در کتاب خود اعتراف کرده است که سیستم فرهنگی آمریکا اقدام به فریب جهانیان در افشای رویهای وارونه از حقیقت دارد. پیترز، فرهنگ معاصر را فریبندهترین فرهنگ در جهان و برای عوام دانست که به راحتطلبی و سطحی بودن گرایش دارند، به نحوی که اگر زمانی کارل مارکس، دین را افیون تودهها میدانست، اکنون محصولات هالیوود چنین نقشی دارند. در این میان رابطه پنتاگون و هالیوود از جمله محورهای قابل ردیابی خواهد بود، به نحوی که گاه به طور مستقیم اقدام به رتوش چهره تاریکزده غربیها در پرده نقرهای سینما میکند و این مساله به شکل علنی برای نخستین بار در سال 1995 طی قرارداد منعقده میان هالیوود و سازمان سیا به امضا رسید که براساس آن قرار شد یکی از ماموران کهنهکار سازمان سیا به نام چیس براندون بر فیلمنامهها و پروژههای سینمایی با موضوعاتی امنیتی نظارت داشته باشد. مساله دخالت آشکار نهادهای دفاعی و امنیتی آمریکا بر محصولات هالیوود که در کتاب «سیا در هالیوود» اثر تریشا جنکینز نیز برملا شده است، نمایانسازی چهرهای خیرخواهانه از شمایل غرب بوده که در نگارگریهایی به سبک هالیوود، تصویری متمایز نزد جهانیان مییابد و در ساختههای غرب شاهدیم که از وزارت دفاع تا وزارت خارجه، سازمان سیا و افبیآی به دنبال تلاش برای انحراف اذهان بیننده از واقعیت هستند. برای نمونهای از نقش سانسورکننده سیاستورزان غربی در سینما میتوان به فیلم «سقوط شاهین سیاه» به کارگردانی «ریدلی اسکات» اشاره داشت که درباره حمله نیروهای آمریکا با حمایت سازمان ملل علیه شبهنظامیان سومالیایی است و شخصیت اصلی فیلم که یک سرباز بیاخلاق و متجاوز آمریکایی بوده در نهایت به دستور وزارت دفاع، نمادی از قهرمانی صلحطلب، آرمانخواه و اخلاقگرا مییابد! فیلمهای هالیوود با انگارهای از وجود قهرمانانی ناجی به خلق «منهای»! دستساز خود ادامه میدهد و ابر قهرمانها با چهره و نقاب و شال و بند و رخساری نو به بازار خیالپردازانه هالیوودنشینان گام مینهند و هر یک قصهای تازه از غصه گسترده غربیها را در نبود قهرمانانی واقعی در صحنه زندگی زار میزنند! اگر چه ساخت و عرضه این قهرمانان پوشالی در پرده تماشای جهانیان با فناوریهای دقیقی از صنعت رو به رشد سینمایی همراه بوده است اما مایهای شکننده، مفهومی الحادی و پرداختی شعارگونه، این آثار را به سطح بازیهای کامپیوتری در عالم کودکی قابل تعریف خواهد کرد.