مرتضی اسماعیلدوست: در آستانه گرامیداشت هفته دفاعمقدس، همکلام با مردی شدم که همرزم شهید خرازی و از دوستان شهید احمد کاظمی بوده است و حالا از دریچه سینما به دنبال ثبت روایاتی غرورآفرین بر پرده تماشای نسلهای بعد از جنگ است. فیلم «دلتنگیهای عاشقانه» بخشی از زندگی عاشقانه و مومنامه شهید منوچهر مدق در جبهههای مقاومت و زندگی است که چند روزی است به اکران درآمده. همان شهیدی که عضو لشکر 27 محمد رسولالله(ص) بوده و در وصیتنامه خود آورده است: «از ریا دوری کنید و از ته قلب و با عشق کار کنید». برای رسیدن به زوایایی نزدیکتر از دوران حماسه و عشق، گفتوگویی با رضا اعظمیان، نویسنده و کارگردان فیلم «دلتنگیهای عاشقانه» شکل گرفت تا پیوندی میان دیروز حماسهها و امروز خاطرهها رخ دهد.
***
در این سالهای بسیار، آثار کمی ساختید و دچار معضلات بسیاری در فیلمسازی شدید. علت بنبستهای سینما برای شما چه بود؟
شروع فعالیت من از اوایل دهه 70 در انجمن سینمای جوان اصفهان بود اما در این سالها به دلایلی نتوانستم بهراحتی کار کنم. از دوران دانشجویی چند فیلمنامه نوشتم و به دوستان داده بودم که خیلی خوششان آمده بود.
از اولین کارها تا به حال هم اصرار به ساخت آثاری در زمینه دفاعمقدس داشتهاید.
بله! در همان دورانی که مشغول تحصیل در دانشکده سینما تئاتر بودم، چند فیلمنامهام برای ساخت مورد تصویب قرار گرفت و همان سالها فیلمی دفاعمقدسی با نام «صخرههای شاهد» ساختم. سپس فیلم نیمهبلندی با نام «لحظه لبخند» را در سال 75 با دوربین 35 و با موضوع دفاعمقدس ساختم. بعد از آن تصمیم گرفتم فیلم «خزههای هور» را که اثر اکشن جنگی با تکنیکال بالا بود بسازم که مصادف با تغییر دولت شد و با وجودی که در گذشته تصویب شده بود، مسؤولان سینمایی به دلیل هزینه بالای کار با ساخت آن مخالفت کردند. «خزههای هور» اگر ساخته میشد، جزو کارهای پُرمخاطب جنگی محسوب میشد. بعد از منتفی شدن آن فیلمنامه «آتش عشق» را نوشتم که مربوط به اولین روز جنگ بود که آقای ذوالقدر خیلی از فیلمنامه خوششان آمده بود. آن زمان از طریق موسسه روایت فتح برای ساخت اقدام کردیم و قرار بود با مشارکت سیما فیلم ساخته شود که آن هم به سرانجام نرسید. فیلمنامه «آتش عشق»، روایت ارزندهای بود درباره سربازی که آخرین روزهای خدمتش را در منطقه دنبال میکرد که ناگهان حمله عراقیها شکل گرفت و او نتوانست از منطقه برود.
هیچ وقت سعی نکردید از اعتبار رزمندگی خود برای به سرانجام رساندن فیلمها بهره ببرید؟!
مثل خیلیها اهل ریا نیستم و حضور در جبهه برایم مفهوم دیگری داشت و با عشق در کنار دوستان میجنگیدم. در آن دوران فقط خانوادههای ما چشمانتظار و نگران بودند و سختی کشیدند و ما در جبهه دوران خوب و لذتبخشی داشتیم. در آن ایام هر موتوری که از مقابل خانه رزمندهای که در جبهه حضور داشت عبور میکرد یا هر زنگ خانهای که به صدا درمیآمد، خانواده نگران این بودند که خبر شهادت عزیزشان را خواهند شنید! اما برای رزمندگان حضور در جبهه بسیار دلنشین بود، چون در کنار انسانهای بزرگی بودند که دیگر شبیه آنها در این ایام پیدا نمیشود.
آن دوستان رزمنده زمانی که شما مشغول فیلمسازی شدید هم با شما در ارتباط بودند و آثار شما را دنبال میکردند؟
یادم میآید سردار احمد کاظمی در دورانی که فیلمنامه «آتش عشق» را نوشته بودم آن را خوانده بود و خدا بیامرز خوشش آمده بود. در آن زمان سردار ذوالقدر به من پیشنهاد کرد که داستان فیلمنامه را به جای ارتش، سپاه قرار دهم تا برای ساخت فیلم سرمایهگذاری کنند اما چون در آن دوران شکل انجام وظیفه در سپاه فرق داشت، نمیشد وضعیت سرباز را در فیلمنامه تغییر داد.
ارتباطتان با سردار کاظمی تا چه زمانی ادامه یافت؟
با سردار کاظمی رفیق بودم و از دوران جنگ او را میشناختم. سردار مردی مبارز، شجاع و دلیر بود. در آن سالها همچنان دنبال ساخت فیلم بودم و در سال 1376 قرار بود در کمیتهای با نام تالیف و تدوین عملیات آبی که اعضای آن سردار علائی، سردار فدوی، سردار سلامی، سردار رودکی و سردار ابوشهاب بودند، سریال «روزهای سخت دفاع» درباره عملیات کربلای 3 را بسازم که آن هم به سرانجامی نرسید. سردار سلامی خیلی تلاش کرد در دوران سردار صفوی این سریال ساخته شود که موفق نشد. رفتم سراغ ساخت «مرزی برای زندگی» که با حوزه هنری کار کردم و داستان این اثر درباره مواجهه یک بسیجی ایرانی و یک سرباز عراقی بود. این فیلم با وجودی که در سال 82 در بخش اصلی جشنواره فجر پذیرفته نشد اما در میان فیلمهای اول و دوم سیمرغ گرفت و در چند جشنواره بینالمللی جایزه کسب کرد.
فیلم «مرزی برای زندگی» در سینماها اکران نشد و حتی به شبکه نمایش خانگی هم نیامد!
اصلا هیچ نسخهای از این فیلم در بازار وجود ندارد و از تلویزیون هم پخش نشد. متاسفانه 25 هزار نسخه از فیلم نابود شد. فیلمی که در افتتاحیه جشنواره معتبر فوکویاما به نمایش درآمده بود، در رسانههای داخلی هیچ بازتابی نیافت. در پایان فیلم «مرزی برای زندگی»، سرباز عراقی به دلیل شخصیت والای جوان بسیجی متحول میشود. این فیلم در هر جایی به نمایش درمیآمد نشان میداد ایرانیها اصلا دنبال جنگ نبودهاند و انسانهای صلحطلبی هستند.
برای ساخت فیلم «کارناوال مرگ» هم با تهیهکننده دچار مشکل شدید و اسمتان از تیتراژ خارج شد؟
خودم گفتم که اسم من را در تیتراژ نیاورند. 70 درصد آن فیلم را من ساختم و کار خوبی شده بود اما دخالتها و عدم حمایت تهیهکننده باعث شد دیگر ادامه ندهم. آقای حبیبالله کاسهساز میخواست فیلم را به شکل تلویزیونی دربیاورد و دنبال تغییرات زیادی در آن بود. فیلم «کارناوال مرگ» رفتارهای نامناسب برخی افراد در جامعه را مورد نقد قرار داده و پایان آن بیانیهای برای اخلاق بود اما متاسفانه بیبرنامگی برای ساخت این فیلم پیش آمد. برای ساخت یک فیلم باید همه مسائل و زمان ساخت اثر را در نظر گرفت و همه چیز را طبق برنامه پیش برد.
با مشکلات بسیاری که طی سالهای طولانی فیلمسازی داشتید، واهمهای برای تقبل ساخت فیلم «دلتنگیهای عاشقانه» نداشتید؟
انجمن سینمای دفاعمقدس در سال 1389 به من پیشنهاد ساخت فیلم «دلتنگیهای عاشقانه» را براساس داستان «اینک شوکران» داد. در این کار هم مشکلاتی پیش آمد و کار ساخت آن به دلیل مشکلات مالی مدتی متوقف شد. قبل از ساخت این فیلم، فیلمنامه «فریاد بیصدا» که قرار بود توسط مرکز گسترش سینمای مستند و تجربی ساخته شود به دستور آقای شفیع آقامحمدیان مبنیبر عدم همکاری مرکز در ساخت فیلمهای بلند منتفی شد، در صورتی که پروژه چندمیلیاردی «لاله» توسط آن مرکز در دست تولید قرار گرفت! فیلمنامه «فریاد بیصدا» داستان یک بسیجی واقعی بود و میتوانست بازتاب جهانی پیدا کند. به نظرم بسیجی بودن یک تفکر است که میتواند در هر فردی با هر آیین و مذهبی شکل بگیرد و افراد مخلص بسیجی کم پیدا میشوند. باید فرهنگ واقعی بسیج را برای نسل جوان به تصویر درآورد. برای ساخت فیلم «دلتنگیهای عاشقانه» من از ابتدا مخالف تهیهکنندگی آقای شرفالدین بودم، چرا که ایشان مسؤول انجمن سینمای دفاعمقدس بود و فرصت همراهی با فیلم را نداشت. مشکل من در فیلم «کارناوال مرگ» هم این بود که تهیهکننده در کنار ما نبود. اینجا باید از آقای پژمان لشکریپور تشکر ویژه کنم که با پذیرفتن مدیریت پس از تولید به ساخت فیلم «دلتنگیهای عاشقانه» کمک کرد.
برای رسیدن به شخصیتی ملموس مانند منوچهر مدق و همسرش، چقدر به جمعآوری اطلاعات دست زدید؟ و آیا فیلم ساختهشده اقتباسی سینمایی از کتاب «اینک شوکران، منوچهر مدق به روایت همسر شهید» بوده یا برداشتی از کتاب داشتهاید؟
نمیشد همه بخشهای کتاب را در فیلم بگنجانیم و برخی قسمتهای آن خیلی غمگین و تلخ بود. من برداشتی از کتاب داشتم و براساس دریافتم، شور و شعف و شادمانی را در عشق فرشته ملکی نسبت به همسرش منوچهر مدق دیدم و سعی کردم این عشق فراموششده را برای نسل جدید بازگو کنم.
با همسر شهید مدق هم پیش از ساخت فیلم دیدار کردید؟ و آیا خانواده این شهید گرانقدر، اثر ساختهشده را تماشا کردند؟
بله! یک جلسه قبل از ساخت فیلم با خانم فرشته ملکی صحبت کردم و ایشان خاطراتی را از آن زمان گفتند که ما در فیلم گذاشتیم و بعد از اتمام کار در جشنواره فجر هم فیلم را دیدند و اظهار رضایت کردند.
با همه محدودیتها و معضلات، خودتان از «دلتنگیهای عاشقانه» به عنوان اثری با ساختار سینمایی دفاع میکنید؟
من خودم از 20 به فیلم نمره 8 میدهم اما با این وجود همین «دلتنگیهای عاشقانه» از بسیاری فیلمهایی که اکران شده بود از لحاظ ساختاری یک سر و گردن بالاتر است! وقتی همه ابزارها را از من میگیرند، کاری نمیتوانم بکنم. ما سکانس اول را به دلیل نداشتن لوکیشن مناسب حذف کردیم و مشکلات دیگری هم داشتیم.
مهمترین هدف شما از ساخت فیلم «دلتنگیهای عاشقانه» رسیدن به وجوه شخصیت شهید مدق بود یا یادآوری عشقی حقیقی و ماندگار که فراموش شده است؟
من میخواستم ضمن نشان دادن شخصیت مردی مانند شهید مدق از دریچه همسرش به وقایع بپردازم. خانوادههای رزمندگان در این سالها خیلی سختی کشیدند و در سینما کمتر به آنها پرداخته شد. فرشته ملکی چنان در عالم واقعیت شیفته رفتار و نگاه منوچهر مدق میشود که همه مشکلات را عاشقانه میپذیرد. این برای نسل امروز ما بیگانه است، چون بیشتر از واقعیت در فضای مجازی به سر میبرند و من میخواستم مفهوم عمیق عشق را نشان دهم. خانم فرشته ملکی خواستگاران بسیار متمولی داشتند و با وجودی که خانوادهشان در ابتدا مخالف بودند اما همچنان وفادار و علاقهمند به شخصیت بزرگی چون منوچهر مدق باقی ماندند. فرشته با منوچهر به رشد رسید و چادر سرش کرد. یک عشق اصیلی در فرشته شکل گرفته بود که با سختیهای زندگی جنگید و این برای نسل امروز ما بیگانه شده است. حتی دخترانم که فیلم را دیدند از این همه ایثار این خانم تعجب کردند! به نظرم فرشته در ابتدا دلبسته شده و بعد در کنار منوچهر به بلوغ دست یافت سپس به استقلال فکری رسید. فرشته تا جایی خودخواهانه منوچهر را برای خودش میخواست اما بعد که منوچهر به او میگوید تو را به فاطمه زهرا(س) اجازه بده بروم، آنجاست که فرشته واقعا عاشق میشود و دل میکند، چرا که به کمال باور خود میرسد. زندگی آنها چنان عاشقانه بود که منوچهر مدق بیشتر از خود برای خاطر فرشته قبول میکند شیمیدرمانی شود و قبل از شهادتش به نوعی از او اجازه عروج میگیرد.
چرا تاکنون در سینما کمتر توانستیم شاهد ارائه تصویری روشن و ماندگار از قهرمانان دفاعمقدس باشیم؟
برای اینکه متاسفانه برخیها فقط دنبال منافع شخصی هستند و براساس سلیقه خود میخواهند واقعیت را به شکل دیگری در سینما ببینند. من با مردان بزرگی در جبهه همراه بودم که با وجودی که خیلی بزرگ بودند اما اصلا خودشان را بزرگ نمیدیدند مانند شهید خرازی که واقعا مرد ارزشمندی بود. ما اجازه پرداختن به همه ابعاد زندگی چنین افرادی را در سینما نداریم. من دوست دارم مثلا موضوع مکفارلین را نشان دهم و کلی هم تماشاگر میآید اما آیا میشود آن را به شکلی واقعی ساخت؟ من میخواهم همه ابعاد عملیات کربلای 4 را نشان دهم، آیا حمایت لازم میشود؟ متاسفانه دنبال ریاکاری در فیلمسازی هستند و من اینگونه نیستم.
چگونه در سینمای هالیوود امکان پرداختن به همه ابعاد زندگی قهرمانان وجود دارد؟
در آمریکا، مایکل مور فیلم «سیکو» را در نقد شرکتهای بیمه کشورش میسازد و اجازه این کار به او داده میشود. در هالیوود بیش از 49 درصد سکانسها در ضدیت با نظام و قانون آن کشور است و در نهایت آنچه برایشان مهم است، پیام نهایی فیلم است که نشانهای از قدرت و صلابت خواهد بود اما اینجا برای نحوه گریم یک بازیگر باید پاسخ بدهیم! متاسفانه اندیشه در این زمانه دور شده است، در صورتی که در همان اول انقلاب حضرت امام میگفت با اندیشه انتخاب کنید. من برخلاف خیلی از فیلمها سعی کردم در آثارم شخصیتهایی زمینی و واقعی درست کنم.
با توجه به اینکه به هفته گرانقدر دفاعمقدس نزدیک میشویم، میخواستم از زبان شما خاطرهای را از دوران جبهه و همجواری با مردانی بزرگ چون شهید خرازی بشنوم.
بچههای جبهه خالصترین و بیریاترین آدمهای دوران بودند. آنها به کاری که میکردند اعتقاد کامل داشتند. من دوران 8 ساله دفاعمقدس را به 3 بخش تقسیم میکنم. اولین بخش از ابتدای جنگ تا زمان عزل بنیصدر از فرماندهی کل قوا بود که نقطه عطف مهمی است و آنجا شهید خرازی نیروهایی را آماده میکند و درست در شب عزل بنیصدر از فرماندهی کل قوا با فرماندهی عملیاتی نشان میدهد بچههای رزمنده چگونه میتوانند حماسه بیافرینند. مرحله دوم از حصرآبادان تا عملیات بیتالمقدس است و بعد از والفجر 8 تا پایان جنگ هم مرحله سوم است. بچههای ما طی سالها شکست و مقاومت به پیروزی دست یافتند. آن مردان در جبهه پخته شدند، مانند سردار سلیمانی که حالا قدرت بزرگی است. شما در آن ایام اگر شهید خرازی را میدیدید فکر نمیکردید که او اصلا فرمانده باشد، چرا که فردی کاملا خاکی بود. بچههای جنگ دنبال مطرح کردن خود نبودند.
برای شما شهید خرازی یک اسطوره بود؟
نمیخواهم بگویم اسطوره، چراکه شعاری و دور از دسترس میشود. برای من شهید خرازی یک انسان واقعی و یک مرد بزرگ بود. یادم میآید روزی به دلیلی از ایشان دلخور شدم و نامهای انتقادی برایش نوشتم. چون واقعا چنان حیایی در چهره داشت که آدم شرم میکرد به او مستقیم چیزی بگوید. شهید خرازی وقتی نامهام را خواند من را صدا کرد و گفت: اگر عینک سبز بگذاری، سبز میبینی و اگر قرمز بزنی، قرمز میبینی. یک عینک بیرنگ بزن که دنیا را همانطور که هست ببینی. او به من گفت که تنها از طرف خدا برای این لشکر انتخاب شده است. این حرف خیلی تکانم داد و از دیدگاه اشتباه خود خجالت کشیدم. امروز از جامعه هم همین را میخواهم که عینکی بیرنگ بزنند و مسؤولان به فیلمسازان این مملکت اعتماد کنند. من هنوز هم وقتی دچار مشکل میشوم با یاد شهید خرازی آرام میگیرم. شهید خرازی خاکی بود و وقتی میخواست به جایی برود منتظر ماشین خاصی نبود و پشت وانت مینشست البته نشان دادن مردان جبهه هنر میخواهد و وقتی در فیلم خود افراد معتاد را در حال ورق بازی نشان میدهیم، دیگر نباید ادعای این را داشته باشیم که فیلم دفاعمقدسی ساختهایم! چگونه میتوان پذیرفت که مثلا در لشکر شهید کاظمی کسی جرات کند که دست به خلاف بزند. افراد ناجوری هم مانند کاراکترهای فیلم «اخراجیها» اگر آنجا بودند اصلا خجالت میکشیدند رفتار بدی از خود نشان دهند.