دوران حکومت رضاخان پهلوی شاهد ترورهای بسیاری بود. یکی از دردناکترین ترورها، کشتن محمدکیوان قزوینی، مدیر روزنامه «نصیحت» قزوین بود. ترور وی تنها به خاطر شباهت چهره او با ملکالشعرای بهار رخ داد. «بهار» محکوم به مرگ شده بود و «قزوینی» به جای وی توسط آدمکشان رضاخان کشته شد.
ملکالشعرای بهار که در 1302 از سوی مردم «ترشیز» و «کاشمر» به مجلس پنجم راه یافته بود، در مخالفت با رضاخان در کنار سیدحسن مدرس قرار گرفته بود. او در غروب روز هشتم آبان 1304 نطق تندی علیه رضاخان که در آن زمان نخستوزیر بود، ایراد کرد و تلاشهایی را که در جهت تحکیم اقتدار وی در مجلس صورت میگرفت، مورد انتقاد شدید قرار داد. در پی این نطق، ملکالشعرای بهار که از بهار 1301 همواره تحت نظر بوده و در مهر 1303 مصونیت سیاسیاش لغو شده بود، مورد غضب رضاخان قرار گرفت و دستور اعدام وی صادر شد.
بهار میگوید: «قبل از آنکه نطق کنم، یکی از پادوهای اکثریت به من نزدیک شد و گفت: پس از نطق، نایست، زود برو!» بهار ادامه میدهد: «من نیز پس از نطق نایستادم، زیرا معلوم بود طرفداران رضاخان چه برنامهای داشتند. من رفتم اما نه از مجلس بیرون، بلکه در اتاقی تنها نشسته و سیگاری آتش زده بودم و به اوضاع کشور، آتیه مملکت و آتیه خود فکر میکردم. آنها (آدمکشان) فکر کردند من بیرون رفتم تا بگریزم».
در همین موقع واعظ قزوینی، مدیر روزنامه نصیحت قزوین که از قزوین برای اقدام در رفع توقیف روزنامهاش به تهران آمده بود و اتفاقاً در آن شب به مجلس آمده و یک برگ ورود به پارلمان را تحصیل کرده بود، پس از اخذ بلیت ورودی به آبدارخانه مجلس رفته و مشغول خوردن چای بود، پس از صرف چای از آبدارخانه خارج شد که به طرف پارلمان برود. قیافه واعظ قزوینی بیشباهت به ملکالشعرا نبود، طرز لباس، عبا، عمامه و قد نسبتاً بلند او از دور به ملکالشعرا شباهت داشت و چون قبلاً دستور داده شده بود که کلک ملکالشعرا را بکنند همین که واعظ نزدیک در بهارستان رسید که از مجلس خارج شده و به طرف در سرسرای پارلمان برود و داخل جلسه شود تروریستها دست به کار شده، چند تیر به طرف وی شلیک کردند. یکی از تیرها به گردن واعظ اصابت کرد. بیچاره واعظ که از همه جا بیخبر بود و نمیدانست ماجرا چیست در حالی که خون از گردنش جاری بود به طرف مدرسه سپهسالار پا به فرار گذاشت. تروریستها در تعقیب او شروع به دویدن کردند. جلوی در مدرسه سپهسالار پلهای بود که بیچاره واعظ در آن حال نتوانست تشخیص دهد ناچار به زمین خورد، تروریستها رسیدند، پهلوانزاده یزدی با چاقو مشغول بریدن سر واعظ شد، هنوز سر او را جدا نکرده بودند که به اشتباه خود واقف شدند. در همین موقع سردارسپه در سفارت فرانسه میهمانی بود، فوراً به او تلفن میکنند که ملکالشعرا کشته شد. سردارسپه هم نتوانست این قضیه را مکتوم دارد تا بعد خبر کامل چگونگی قتل ملکالشعرا به او برسد، فوراً به اطرافیان خود میگوید: ملت جلوی بهارستان ملکالشعرا را کشتند. ولی بعداً که جلسه به هم میخورد و عدهای از نمایندگان به سفارت فرانسه میروند تا در جلسه میهمانی حضور به هم رسانند، یکی، دو نفر از آنها ابتدا ملکالشعرا را در درشکه خود گذاشته و تا در منزلش او را مشایعت کردند که از خطر احتمالی وی را نجات دهند. سپس به سفارت فرانسه رفتند. سردارسپه از تازهواردان که از مجلس آمده بودند سوال میکند که ملکالشعرا را چگونه کشتند؟ آنها جواب دادند که ملکالشعرا را نکشتهاند بلکه شیخ دیگری را کشتهاند. ما خودمان ملکالشعرا را تا در منزلش مشایعت کرده و اینجا آمدیم. سردارسپه با نگرانی میگوید «معلوم میشود اشتباهی کشتهاند.» وی سپس سراسیمه سفارت را ترک کرد.
به این ترتیب بیچاره واعظ قزوینی به جای ملکالشعرا مقتول شد. بعداً قرار شد مبلغ 500 تومان به عنوان خونبها به ورثه واعظ قزوینی بپردازند ولی گویا ورثهاش هر چه این طرف و آن طرف زدند و اقدام کردند وجه مزبور را نتوانستند دریافت کنند و خون واعظ بیچاره پایمال شد.
منابع:
ـ ترور در بهارستان، مهدی نورمحمدی، انتشارات حدیث امروز
ـ تاریخ معاصر ایران، مؤسسه پژوهشی و مطالعات فرهنگی، 1369، کتاب دوم
ـ شاهکشی در ایران و جهان، انتشارات پژمان، 1381