مهدی محمدی: حدود 2 ماه قبل، چند روز پس از اعلام برجام، وقتی یک مقام مسؤول در جلسهای خصوصی به مخاطبانش گفت: «اشتباه نکنید! بزرگترین دستاورد این دو سال مذاکره، برجام نبوده بلکه شکلگیری یک زیرساخت ارتباط با آمریکا بوده است» - و این خبر عمدا به بیرون درز داده شد - کمتر کسی توانست به عمق مساله پی ببرد. این سخن، مستقیما موید آن تئوری بود که مدتها پیش از اعلام برجام به جد معتقد بود تبعات فراهستهای و فرامتنی برجام بسیار مهمتر از چیزی است که درون متن نوشته شده و اساسا بخش عمده خطر متن به دلیل «بستر»ی است که قرار است این متن در آن بنشیند و اجرا شود.
از آن زمان، مکررا شاهد به دست آمدن شواهدی بودهایم که این دیدگاه را تایید میکند. آنچه پیدرپی در حال تایید شدن است این است که برجام بخشی از یک برنامه بزرگتر است و برای طرف آمریکایی ـ و برخی در دولت روحانی نیز - فقط تا جایی ارزش دارد که تکمیلکننده پازل بزرگتر «گذار از نهضت به نظام» در ایران باشد. از دید آمریکا و دوستان داخلیاش، برجام قرار است زیرساختی فراهم کند که با شکلدهی یک سلسله اتفاقات در حوزههای افکار عمومی، دیپلماسی، اقتصاد و فرهنگ، ایران را از کشوری انقلابی به کشوری عادی بدل کند. زمانی شاید این ادعا گزاف بود اما امروز با اطمینان میتوان گفت دو طرف یک نقشه راه تعریف شده و مذاکره شده در این باره دارند و طبق یک جدول زمانبندی در حال پیش بردن آن هستند. این نوشته جای بحث تفصیلی درباره جزئیات این مساله و اینکه چه میزان از این پروژه «وابسته به متن» و چه مقدار از آن «وابسته به فرامتن» است، نیست. این مساله را بزودی در نوشتهای بسیار تفصیلیتر بررسی خواهیم کرد. آنچه در اینجا اهمیت دارد این است که معنای درست آنچه را اکنون - به تعبیر آقای رئیسجمهور- در جهان پس از برجام در حال رخ دادن است دریابیم و در ظواهر متوقف نشویم.
قبل از هر چیز، واضح است که تلاشی جدی برای تغییر ادبیات نسبت به آمریکا در دولت آقای روحانی وجود دارد با این پیش فرض که همان طور که رئیسجمهور با لحنی تهدیدآمیز گفته، پس از توافق نمیتوان با جهان همانگونه سخن گفت که پیش از آن سخن میگفتیم. پس از آن، دیدیم که آقای رئیسجمهور وعده میدهد مشتاقان گشایش سیاسی و اجتماعی در داخل کشور پس از توافق هستهای، منتظر تحقق قریبالوقوع رویای خود باشند. اندکی بعد از آن، دولت آشکارا وارد مذاکرات منطقهای در چارچوبی شد که حقیقت آن چیزی جز «مذاکره ژئوپلیتیک با آمریکا» نیست ولو اینکه در هزار لفافه پیچیده شده باشد. در همین اثنا، رئیسجمهور چندین بار در سخنان علنیاش کنایهوار از شکلگیری نوع جدیدی از قدرت در ایران با عنوان قدرت سیاسی و دیپلماتیک سخن گفت که میتواند جانشین انواع سنتیتر قدرت یعنی قدرت نظامی شود و اکنون جلوتر آمده و به دیدار و مصافحه تصادفی محمد جواد ظریف و باراک اوباما رسیدهایم.
توجه کنید که همه اتفاقات به اتکای برجام رخ میدهد اما لزوما ربطی به متن آن ندارد. پیش فرض همه این تحولات این است که دنیای پسابرجام دنیای جدیدی است، قواعد خود را دارد و در آن میتوان ریسکهای جدیدی کرد با هزینهای بسیار کمتر نسبت به آنچه پیشتر وجود داشت.
به همین نمونه آخر توجه کنید. میدانیم که در سطح رئیسجمهور آمریکا هیچ چیز تصادفی رخ نمیدهد. این را هم میدانیم که حسن روحانی و محمدجواد ظریف پیش از سفر به نیویورک و در حین آن بارها گفته بودند برنامهای برای دیدار با اوباما ندارند اما اکنون این اتفاق رخ داده است. نه فقط دیدار رخ داده بلکه آنگونه که منابع آگاه ایرانی به رسانهایهای نزدیک به دولت گفتهاند دقایقی هم به خوش و بش گذشته است.
بسیار سادهدلانه خواهد بود اگر کسی تصور کند همه این اتفاقات بدون هیچ قصد و نیتی و صرفا به قول آن مرحوم «همینجوری» در حال رخ دادن است. کاملا واضح است که دولت در حال نگهبانی از زیرساخت رابطه با آمریکاست بدون اینکه به افکار عمومی توضیح بدهد در ازای به حراج گذاشتن سرمایه انقلابی و اعتبار ملت ایران مشخصا چه دستاوردی جز تعطیلی حقوق ملت یا تحقیر شدن توسط حکومت جاهلی عربستان سعودی به دست آورده است؟ برنامه سیاست خارجی دولت روحانی را فعلا در یک جمله میتوان خلاصه کرد: پیدا کردن بهانههایی جدید برای باز ماندن مسیر تماس با آمریکا یا به تعبیر آن جانباز بصیر در دیدار با رهبر معظم انقلاب اسلامی «نگه داشتن پا لای در». مهمترین سوالی هم که پیش روی این نوع دیپلماسی است این است که تماس با آمریکا صرفا بیزینس سیاسی دولت روحانی است یا اینکه بناست ملت ایران هم چیزی از آن عاید شود؟ اکنون که روابط با آمریکا خوب شده و در راهروهای سازمان ملل اوباما را هم تصادفا میشود دید، چرا همپیمان منطقهای آمریکا عزت و آبروی ایران را به بازی گرفته و برای صدور یک ویزا حاجت به زانو زدن و واسطه تراشیدن افتاده است؟ آیا همین خود نشانهای از واقعیتهای «جهان پسابرجام» که دولت عامدانه درصدد تحریف مشخصات واقعی آن است، نیست؟
نکته جالب در این میان اما این است که این روند چندان هم نگرانکننده نیست. مردم ایران خیلی زودتر از آنچه تصور میشد در حال فهمیدن این حقیقت هستند که «دیپلماسی هپروتی» راه به هیچ کجا نمیبرد. این نوع از دیپلماسی، در نوع خود مدلی ویژه است. در حالی که همه جهان را مصیبت فراگرفته، در حالی که تروریسم پشت مرز کشورها پا بر زمین میکوبد، در حالی که 400 جنازه ایرانی در صحرای تفتیده منا روی زمین مانده و در حالی که دولت ورشکسته سعودی برای ایران شاخ و شانه میکشد، این نوع خاص از دیپلماتها لبخند بر لب، عاشقانه آستانه کاخ سفید را مینگرند تا شاید معجزهای نمایان شود. مردم ایران اکنون دیگر میدانند که از این نوع دیپلماسی بزم و تفریح برای عدهای، شاید؛ اما حل مشکلات آنها بیرون نخواهد آمد و میهمانی که تمام شد آنچه باید انتظارش را داشته باشند، علاوه بر برنامهریزی برای میهمانی بعدی، این است که آقای صاحبمنصب بیرون بیاید و بگوید: «انتظارها خیلی بالا رفته، توقع نداشته باشید مشکلات به این زودیها حل شود»! این تصورکه دولت فقط باید درباره برجام پاسخگو باشد، هم اشتباه و هم بینهایت خطرناک است. پرسش بزرگتر این است که برجام بخشی از کدام چشمانداز بزرگتر است و چه برنامههایی در پیش است؟ جامعه ایرانی به اینکه توافق هستهای گرهگشای زندگی و معیشتش باشد ظاهرا نباید چندان امید ببندد اما حداقل حق دارد بداند در گامهای بعدی برای کدام بخش از آبرو و عزت آن نقشه کشیدهاند.