محمدرضا کردلو: این جزیره، تنها 150کیلومتر با جزایر مرجانی فلوریدا فاصله داشت. کوبا اصلا قرار بود بخشی از ایالات متحده باشد. استقلال کوبا قرار نبود اتفاق بیفتد، اما انقلاب عید سال نو در ژانویه 1959 حتی به استعمار نو آمریکا در کوبا برای مدت بیش از 60 سال پایان داد و این روزها هرکس خبر بازگشایی سفارت ایالات متحده در کوبا را میشنود، به عکسها و فیلمهایی که از روزهای پرتنش کاسترو، چهگوآرا و «هیأتمدیره انقلابی» باقی مانده است به دیده تردید یا حسرت مینگرد و سوال میکند: «آیا انقلاب میتواند واقعیت داشته باشد؟»
ایالات متحده به فاصله کوتاهی پس از کسب استقلال از بریتانیای کبیر توجه خود را به کوبا معطوف کرد. «توماس جفرسون» سومین رئیسجمهور آمریکا، مرتب به این فکر میکرد که چطور میتواند کوبا را به دست بیاورد. ثروت فزاینده کوبا از آن یک عضو جدید ثروتمند برای ایالتهای موجود میساخت. او سالها پس از ترک مقام خود، نوشت: «صادقانه اعتراف میکنم همواره به کوبا به عنوان دلچسبترین عضو جدیدی که میتوانست به نظام ایالتی ما افزوده شود، نگریستهام». جفرسون در نقش مشاور رؤسای جمهوری بعدی همچنان به دنبال الحاق کوبا به ایالات متحده بود.
«جیمز مدیسون» رئیسجمهور بعدی در پی تهدید حمله بریتانیا به کوبا و نقشه اسپانیا - که آن روزها تحت قدرت ناپلئون بود - برای بازپسگیری کوبا با لحنی که اروپاییها را از علاقه شدید آمریکا به کوبا خبردار کند، نوشت: «موقعیت کوبا چنان توجه عمیق ایالات متحده را نسبت به سرنوشت این جزیره برمیانگیزد که نمیتواند به نظاره سقوط آن با دست هر حکومت اروپایی رضایت دهد».
«جیمز مونرو» پنجمین رئیسجمهور آمریکا 13 سال بعد درباره کوبا صاحباختیارتر از «مدیسون» صحبت کرد. او گفت: «از این پس هیچ قدرت اروپایی نباید قاره آمریکا را به چشم مستعمرات آیندهاش بنگرد».
اما بردهداران ثروتمند از این قضیه خرسند بودند. درصورتی که کوبا به یک ایالت از ایالات متحده تبدیل میشد، آنها بودند که منفعتطلبانه به سیاست «میوه رسیده» رسیده بودند. از نظر آنها موضع ایالات متحده حفظ کوبا روی درخت اسپانیا بود. زمانی که میوه – کوبا - میرسید به دامن ایالات متحده میافتاد. اما این سیاستها با شورشهای آغاز قرن 19 در آمریکای لاتین همزمان شد. در بیش از 13 کشور حدفاصل سالهای 1806 تا 1823 علیه قدرتهای اروپایی شورش شد و کوباییها هم در نیمه همین قرن به آزادی از هرگونه وابستگی به ایالات متحده بسط دادند. 1868 میلادی نخستین جنگ استقلال کوبا آغاز شد و یک دهه به طول انجامید. فرماندار نظامی اسپانیا با تشکیل سپاه داوطلب به مواجهه با شورشیها پرداخت. کوباییها که برای استقلالشان میجنگیدند تا مدتها به یاد داشتند ایالات متحده اسلحه در اختیار دشمنانشان قرار داد و به آنها چیزی نداد. کوباییها در این شورش شکست خوردند اما این شورشها کهنهسربازانی تربیت کرد که با نفرتی عمیق به دشمن مینگریستند، چنانکه در دهههای بعدی بزرگترین اتفاقات در تاریخ کوبا را همین شکست رقم زد. در واقع شکست در شورش 10 ساله مقدمه پیروزیهایی بود که بعدها حاصل شد.
«اولیس اسگرانت» که به قهرمان جنگ ایالات متحده معروف شده بود، سال شروع شورش کوبا، در آمریکا رئیسجمهور شد. او که بنا بود کشور را پس از جنگ داخلی بازسازی کند، وزیر خارجه خود -همیلتون فیش - را مأمور رسیدگی به کوبا کرد. او جنبش مردمی کوبا را به رسمیت نشناخت.
11 آوریل 1895 توسط دسته کوچکی که «خوزه مارتی» در سواحل شمالی کوبا پیاده کرد، مقدمات جنگ دوم استقلال کوبا فراهم شد. مارتی که بهخاطر نوشتههای سیاسیاش شهرت یافت بعدها الگوی انقلابیون کوبا شده بود. مارتی که مدت زیادی را در ایالات متحده گذرانده بود روز پیش از مرگش در نامهای به یک دوست نوشت: «ما باید از توسعهطلبی ایالات متحده در جزایر انتیل و حملهور شدن آن با کمک توان افزوده آنها به سرزمینهای قاره آمریکا بموقع جلوگیری کنیم. من در این غول زندگی کردهام و درونش را خوب میشناسم؛ و قلاب سنگ من همان قلاب سنگ داوود است».
در آخرین سالهای قرن 19، آمریکاییها کوبا را تصرف کردند و با اسپانیاییها درگیر شدند. این جنگ در پایان سال 1898 و پس از جان باختن 400 هزار نفر از مردم کوبا، در پاریس و با قرارداد صلح میان آمریکا و اسپانیا با نام «استقلال کوبا» به پایان رسید. کوباییهایی که در نتیجه جنگ با کشوری تخریبشده مواجه بودند و بسیاری از مردانشان در اردوگاههای کار اجباری کار میکردند و خسارتهای فراوانی را متحمل شده بودند، نظر دیگری درباره معاهده پاریس داشتند. آنها که از داشتن نماینده در اجلاس پاریس محروم بودند، این معاهده را بیشتر جابهجایی سلطه یکی با دیگری تلقی میکردند. کوباییها از اینکه به آنان اجازه داده نشده بود درباره سرنوشت خودشان اظهار نظر کنند، آزرده و خشمگین بودند. آمریکاییها در آخرین لحظات جنگ در سانتیاگو، زادگاه انقلاب کوبا، پرچم ایالات متحده را جای پرچم کوبا بر فراز کاخ استانداری برافراشتند. پس استقلالی در کار نبود. از نظر بسیاری از کوباییها نتیجه سالها مبارزه آنان تنها انتقال مهار زندگیشان از دست اسپانیاییها به دست آمریکاییها بود.
جمهوری کوبا در 1902 تاسیس شد اما اولین رئیسجمهور کوبا «توماس استراداپالما» همان نقشی را برای کوبا ایفا کرد که این روزها حکام عرب برای کشورهایشان ایفا میکنند. ایالات متحده از دم و دستگاه خود پشتیبانی میکرد؛ چون دولت دستنشانده از اموال آمریکاییها حفاظت میکرد، به آمریکاییها اجازه میداد در کوبا یا از کوبا پول دربیاورند، افسران آمریکایی میتوانستند به عیش در هاوانا و سواحل شمالی کوبا بپردازند و منطقهای تحت نفوذ برای مدیریت منطقه به وجود میآورد.
نفوذ سیاسی و اقتصادی ایالات متحده تا مدتها ادامه پیدا کرد و تا آنجا پیش رفت که دولتهای پی در پی کوبا از هرگونه قدرت و اختیارات واقعی محروم بودند. کسانی که در رأس دولتهای کوبا بودند به واسطه اینکه کاری از دستشان برنمیآمد، در غیاب اقتدار واقعی شخصی به فساد و اختلاس روی میآوردند. دولتها از پی هم میآمدند تا نوبت به «خراردو ماچادو» رسید. او در دوره دوم ریاست جمهوری آنقدر مولفههای یک دیکتاتور را داشت که بشود با یک انقلاب کارگری در
1933 سقوط کند. رئیسجمهور بعدی باز هم دستنشانده آمریکا بود چون گزینه دیگری وجود نداشت. تا اینکه «باتیستا» که یک سرهنگ بود در 1940 به ریاستجمهوری انتخاب شد. پس از او «سن مارتین» که پیش از این نیز رئیسجمهور بود، دوباره رئیسجمهور شد. پس از او «پریوسو کاراس» تا دهم مارس 1952که باتیستا با کودتا سر کار آمد رئیسجمهور بود. در واقع تصرف غیرقانونی قدرت توسط باتیستا زمینه مهمی برای شکلگیری انقلاب کوبا توسط کاسترو بود. باتیستا یک مستبد بود که دوران وحشتناکی را در کوبا رقم زد.
«فیدل کاسترو» که در جایی گفته بود: «من چریک به دنیا آمدهام چون شبهنگام و در ساعت 2 بامداد به دنیا آمدهام»، از مادری که در زمان تولد فیدل هیچ نسبتی با پدرش نداشت زاده شد. او سرشناسترین ناجی کوبا بود و پس از چند انقلاب ناموفق، بازداشت و آزادی، سرانجام ژانویه 1959 توانست باتیستا را به زیر بکشد و در کوبا انقلاب کند. انقلابی که تا بیش از 60 سال بعد به عنوان یک هژمون علیه آمریکا بسیاری از حرکتهای ضدآمریکایی را الهامبخش بود. مانند آنچه در جنبش دانشجویی 1968 در آمریکا اتفاق افتاده بود. کمتر از 10 سال بعد از انقلاب کوبا در آمریکا، تصاویر چهگوآرا و کاسترو در دستان جوانانی بود که انقلاب کوبا را مدل موفقی برای تغییر در داخل ایالات متحده میدانستند. اتفاقی که کاسترو حتی با همه نگاههای ایدهآلیست حزب انقلابی خود حتی فکرش را هم نمیکرد.
کاسترو یکی از پیروان «خوزه مارتی» ضدآمریکایی بود. او خود بعد از آزادی از زندان در 1955 گفته بود: «من به عنوان یکی از پیروان مارتی، معتقدم زمان آن فرارسیده است که حقوقمان را بگیریم، نه آنکه آن را تمنا کنیم. بجنگیم به جای آنکه التماس کنیم. من در جایی در حوزه دریای کارائیب اقامت خواهم گزید. آدم یا از چنین سفرهایی بازنمیگردد یا هنگامی بازمیگردد که استبداد در برابر قدمهایش گردن زده میشود».
کاسترو برای انقلاب از همه ظرفیتهایی که وجود داشت استفاده میکرد. در حالی که «پریو» رئیسجمهور سابق کوبا مظهر همه آن چیزهایی بود که کاسترو از آنها نفرت داشت، اما به خاطر ثروتی که در اختیار داشت مورد توجه کاسترو قرار گرفت و حتی از وی نیز مبالغ زیادی برای کمک به انقلاب دریافت کرد. کاسترو بعد از انقلاب تعداد اعلامنشدهای از باتیستاییها را اعدام کرد. روزنامهها در ایالات متحده به این اعدامها واکنش نشان دادند و خواستار پایان «حمام خون» در کوبا شدند. کاسترو در پاسخ گفت: «اجرای عدالت ادامه خواهد یافت و اگر آمریکاییها از این کار خوششان نمیآید میتوانند تفنگداران دریایی خود را به اینجا بفرستند؛ آن وقت 200 هزار بیگانه کشته خواهند شد».
انقلاب در تعریف کلاسیک خود اوج خشونت یک ملت است. توفانی است که کسی نمیداند پس از آن آثار ویرانی برجای میماند یا رنگینکمان در پهنه آسمان دیده خواهد شد. انقلابها در اکثر موارد در خشونت زاده میشوند و باز هم در اکثر موارد خشونت بر آنها غلبه دارد. فرمانروای انقلابی کوبا به خاطر حس ناامنی به حذف فوری و قطعی دشمنانش پرداخت. این مواجهه بخشی از سرشت انقلابی فیدل بود.
ایالات متحده شاید نه از ترس تهدید کاسترو بلکه بهخاطر اینکه برای مواجهه با این پدیده جدید و محیرالعقول زمان کافی داشته باشد، نسبت به اعدامهای انقلابی کاسترو واکنش نشان نداد و به قول فیدل: عدالت اجرا شد.
کاسترو معتقد بود جنایتکاران جنگی را اعدام میکند. قریب به اتفاق مردم کوبا با او همنظر بودند چون سالهای وحشتناک حکومت باتیستا را هنوز به یاد داشتند. با وجود سالهای طولانی حکومت باتیستا، درآمد ملی کوبا در 1957،
2311200000 دلار بود. تنها کشورهای بسیار بزرگتری چون مکزیک، آرژانتین و ونزوئلا از ثروت بیشتری برخوردار بودند. اما کوبا بیشتر درآمد خود را مدیون قماربازی، مواد مخدر و روسپیگری بود. همان رذیلتهایی که فیدل داشت نهایت تلاش خود را میکرد تا کشور را از شر آنها نجات دهد. هیأتمدیره انقلابی باید به دنبال منابع جدید میگشت. اما آنها در اداره حکومت اطلاعات اندکی داشتند. «مانوئل اوروتیا» رئیسجمهور بود اما همه نخستوزیر یعنی کاسترو را به عنوان رهبر اعلا میشناختند. کاسترو به همسایه غولش در شمال نه علاقه و نه اعتماد داشت؛ که بازتاب احساسات الگویش خوزه مارتی در اواخر قرن نوزدهم بود. او میدانست اکثر گرفتاریهای اقتصادی کوبا از آمریکای شمالی سرمایهدار، استعمارگر و امپریالیست ناشی میشود. او پس از ارتباط گرفتن با کشورهای جنوبی و بلوک شرق امیدوار بود همه پیوندها با ایالات متحده را بگسلد.
کاسترو در 1959 از سوی انجمن آمریکایی سردبیران روزنامهها به واشنگتن دیسی دعوت شد. اما او به واشنگتن نرفت که تقاضای کمک مالی کند، چون عقیده داشت ایالات متحده خواهد کوشید بر حکومتش مسلط شود. فیدل اما در یکشنبه آرام حضورش در واشنگتن با «نیکسون» معاون وقت رئیسجمهور آمریکا جلسهای 2 ساعته برگزار کرد. نیکسون بعدها گفته بود: «کاسترو جوانی آرمانگرا و رویایی است. کاسترو ارزش این 2 ساعت را داشت».
نخستوزیر کوبا اما با دلخوری واشنگتن را ترک کرد چرا که پرزیدنت «آیزنهاور» ترجیح داده بود به جای دیدار با او در آتلانتا گلف بازی کند.
فیدل پس از بازگشت از آمریکا طرح اصلاحات ارضی را رهبری کرد. رئیسجمهور تشریفاتی قبلی را کنار گذاشت و رئیسجمهور دیگری انتخاب کرد. فیدل در همین مدت کوتاه با 2 تن از اعضای هیأتمدیره انقلابی و شورشیان وفادار خود نیز به چالش برخورد. او، ماتوس را که در نامهای به کاسترو نوشته بود: «مردان بزرگ وقتی دست به بیعدالتی میزنند، کوچک میشوند»، محاکمه و به 20 سال زندان محکوم کرد و «سیئنفوئگوس» را جایگزین وی در کاماگوئه کرد. اما چون او نیز منتقد کاسترو بود، به طرز مشکوکی ناپدید شد.
فوریه 1960به دعوت کاسترو، معاون نخستوزیر شوروی وارد هاوانا شد. چهگوآرا متقابلا به شوروی رفت و چندین توافقنامه اقتصادی با این کشور به امضا رساند. تا ماه مارس همان سال کاسترو همه داراییهای آمریکا را در کوبا به دست گرفت. «آیزنهاور» 6 جولای واردات شکر از کوبا را قطع کرد و این اقدام را مجازات اقتصادی کاسترو دانست. 3 روز بعد «خروشچف» نخستوزیر روسیه اعلام کرد به مردم کوبا کمک خواهد کرد. خروشچف به کاسترو پیام داد: رفیق! خروشچف شما را رهبر قابل اعتماد انقلاب میداند.
ماه مجمع عمومی سازمان ملل، سپتامبر بود که کاسترو به سازمان ملل رفت تا درباره انقلاب کوبا توضیح دهد. آنجا بسیار صمیمانه خروشچف را در آغوش گرفت تا دنیا پیوند میان شوروی و کوبا را از نزدیک لمس کند. ایالات متحده در اکتبر
1960 سفیر خود را فراخواند. روز بعد آیزنهاور صدور اقلام خوراکی، دارویی، تجهیزات پزشکی و... را به کوبا قطع کرد. محاصره کوبا آغاز شد. شانزدهم ژانویه 1961درست در 2 سالگی انقلاب فیدل، آیزنهاور روابط دیپلماتیک با کوبا را قطع کرد. سال 1964 بود که «تئودور دراپر» تاریخنگار نوشت: «بیش از 3 سال است رژیم کاسترو مردم را بیشتر با خیالپردازی تغذیه کرده است تا غذا».
امیدهای بربادرفته درباره اصلاحات ارضی تا رویای فروخوردهاش درباره 10 میلیون تن محصول شکر، فیدل را در حوزه داخلی متحمل شکستهای فراوانی کرد. او برای اولین بار پس از انقلاب وعده نداد و گلایه کرد و گفت: «همه در خواستن همه چیز در صف مقدمند اما وقتی حرف از تولید میشود عقب میکشند». کاسترو بعضی روزها برای تحریک مردم به تولید، خود در زمینهای کشاورزی حاضر میشد و به برداشت نیشکر میپرداخت. او در قدم بعدی تصمیم گرفت نژاد برتر گاو را پرورش دهد. امیدوار بود خود را در نظر علم و دنیا پدر جدید ژنتیک نشان دهد. همزمان میخواست اقتصادی مبتنی بر دامپروری به وجود آورد. طبع گاوهای ماده اجازه پرورش دورگهها را نداد و او شکست خورد.
با این همه اما انقلاب فیدل، به یاری عرق جبین و اشک و ترس و کمک کشورهای بلوک کمونیست بازهم به پیشروی ادامه داد.
غول شمال اما از وجود یک کشور با هژمونی کمونیستی در 144کیلومتری جزیره مرجانیاش خشنود نبود. «جان افکندی» و ماجرای خلیج خوکها از اینجا وارد کتاب تاریخ شد. کندی با استفاده از کوباییان تبعیدی قصد داشت حکومت کوبا را سرنگون کند.
آموزش تبعیدیان از آغاز انقلاب کوبا در گوآنتانامو و توسط سیا شروع شده بود.
2 سال بعد در 15 آوریل 6 بمبافکن متوسط به 3 فرودگاه نظامی کوبا حمله کردند. کاسترو روز بعد در گورستان کولون در مراسم خاکسپاری 70 قربانی این حمله برای اولین بار به انقلابش لقب کمونیستی داد و بعد از مقایسه این حمله با حمله «پرل هاربر» گفت: «ایالات متحده نمیتواند ما را به خاطر دست زدن به یک انقلاب سوسیالیستی در بیخ گوشش ببخشد».
نبرد آزادسازی کوبا توسط تبعیدیان آموزشدیده آمریکا در خلیج خوکها آغاز شد. این حمله بعد از 2 روز شکست خورد؛ بد هم شکست خورد. فیدل با خوشحالی فراوان از رادیو اعلام کرد: «مهاجمان نابود شدند. انقلاب در کمتر از 72 ساعت ارتشی را که حکومت امپریالیست ایالات متحده طی چندین ماه سازماندهی کرده بود نابود کرد».
این تهاجم محبوبیت رهبر کوبا را افزایش داد و نامهنگاریهای تند میان خروشچف و کندی آغاز شد. کندی 22 اکتبر1962 در برنامه تلویزیونی افشا کرد موشکهای شوروی از کوبا آماده تهاجم است. او گفت: «جتهای بمبافکن ما قادر به پرتاب جنگافزارهای هستهای هستند». کندی نیروهای ایالات متحده را در حالت آمادهباش قرار داد. خروشچف از حمله به خلیج خوکها به عنوان نقطه آغاز تلاش برای استقرار مخفیانه موشکهای شوروی در کوبا استفاده کرده بود. در آن مقطع جهان وارد دوره 8 روزه نگرانی و وحشت شد چرا که هر آینه جنگ هستهای نزدیک مینمود. نهایتا در پی نامهنگاریها، خروشچف پذیرفت ساخت پایگاههای موشکی در کوبا را متوقف کند.
در همان روزها مواجهه جدید و تلاشها برای بهکارگیری شیوه نوین فروپاشی توسط آمریکا نیز مدنظر بود. در گزارش شورای امنیت ملی آمریکا آمده بود: «ایالات متحده به مردم کوبا کمک خواهد کرد تا رژیم کمونیستی را سرنگون سازند و حکومت جدیدی ایجاد کنند که ایالات متحده بتواند با آن در صلح و همزیستی به سر برد».
از پایان دوران مککارتیسم تاکنون آمریکا همین شیوه را در پیش گرفته. در روزهای پس از فروپاشی شوروی و به زیر کشیدن مجسمههای «استالین» و «لنین» در جمهوریهای مستقل امروز، پشتیبانی مالی درازمدت شوروی از کوبا پایان یافت. همین موضوع گویا کاسترو را با چالش مشروعیت مواجه کرد. حضور مردم در خیابانها در دفاع از رهبر اعلای کوبا اما او را به تغییر امیدوار کرد. کوباییها یک سال پس از فروپاشی شوروی در حضوری شگفتانگیز در خیابانهای پایتخت در حمایت از کاسترو تظاهرات کردند. با وجود دشواریهایی که بسیاری از کوباییها با آن مواجهند، بیشترشان به رهبر جنجالی خود وفادار مانده بودند.
اما سرزمین طلای نیشکر نمیتوانست ادامه دهد. او در 1993 برای یک دوره 5 ساله به ریاست شورای دولتی انتخاب شد. او سال قبل از این انتخاب سوداپیشگان آمریکایی را برای صحبت درباره فرصتهای سرمایهگذاری در کوبا فراخوانده بود. اما وقتی آنان درباره دموکراسی در کوبا گفته بودند، کاسترو بیدرنگ به آنان گفته بود: «شما خیال میکنید در لسآنجلس که پلیس مردم را میکشد، دموکراسی وجود دارد؟»
کوباییها دنبال تقلید از ایالات متحده نبودند، آنها در پاسخ به پرسشهای مکرر خبرنگاران آمریکایی میگفتند: «تقلید از آمریکا برای چه؟»
اما تاثیرات استراتژی تغییر ذهنیت در میان مردم کوبا برای رسیدن به یک زندگی آمریکایی که دقیقا نمیدانند چیست و چه معنایی دارد، اثر گذاشته است. اگرچه آمریکا از تحریمهای 60 ساله علیه کوبا به خاطر بینتیجه ماندن آنها عقب کشیده است، اما کوبا هم دیگر کوبای خلیج خوکها نیست. و حالا حتی تولید میلیونها تن نیشکر در سال نمیتواند جای هژمونی دهههای پیشین در کوبا را بگیرد؛ هژمونیای که یک روز در داخل خاک آمریکا، آمریکا را به چالش کشیده بود و الهامبخش انقلابها بود. حالا صحبتهای اوباما در سازمان ملل حتی از اقدام آمریکاییها در بالا بردن پرچم این کشور بهجای کوبا در سانتیاگو در ابتدای جمهوری کوبا هم تحقیرکنندهتر است. در بهترین حالت شاید کوبا به روزهای آغاز جمهوری برگردد؛ روزهایی که هاوانا محل عیش و نوش افسران آمریکایی بود و سفارت آمریکا کار نهاد ریاست جمهوری را میکرد!