بعد از 13آبان 58 و در ایامی که دانشجویان تسخیرکننده سفارت آمریکا در لانه جاسوسی حضور داشتند به این دلیل که اجازه بیرون رفتن از سفارت کمتر داده میشد، فرصت مناسبی برای تشکیل کلاسهای آموزشی و عقیدتی به دست آمده بود. محمدهاشم پوریزدانپرست درباره کلاسهایی که در دوره گروگانگیری و تسخیر سفارت در داخل لانه جاسوسی تشکیل میشود، اینطور تعریف میکند: به علت اینکه آنچا بچهها حق خروج از لانه را نداشتند، فرصت خوبی پیدا شده بود برای برگزاری کلاسهای آموزشی. آقای «محیالدین حائریشیرازی» که بعداً امام جمعه شیراز شد نیز بودند که البته فقط در ماه رمضان یک کلاس عمومی تفسیر قرآن داشتند و تفسیر سوره آلعمران میگفتند و گاهگاهی جلساتی تقریباً خصوصی و با تعدادی اندک از دانشجویان نیز داشتند. متن یادداشتهایم از سخنان ایشان در تفسیر سوره آلعمران را هنوز در اختیار دارم. معصومه نورمحمدی یکی از پاکترین و تأثیرگذارترین روابط را روابطی میداند که بچهها با آقای حائری داشتند: ایشان کلاسهای اخلاق را برای بچهها گذاشتند و واقعاً هم خودشان مجسمه اخلاق اسلامی بودند. من خیلی استفاده کردم و یادم هست ایشان شبها بلند میشدند، حالا یا برای خواندن نماز یا به هر دلیلی، میآمدند بیرون و یک خسته نباشید به بچههایی که پاس میدادند میگفتند. این برای ما خیلی ارزشمند و شیرین بود که ایشان را میبینیم. محمدهاشم پوریزدانپرست ادامه میدهد: آقای «حسین شریعتمداری» مدیر مسؤول کنونی کیهان مدتی تفسیر دعای «ابوحمزه ثمالی» داشتند و تعدادی نهچندان زیاد از دانشجویان در آن شرکت میکردند. یادم هست جلسهای برگزار شد. درباره ماهیت امپریالیسم که استاد را هم نمیشناختم، شرکتکنندگان در کلاس هم زیاد نبودند. شاید 20-15 نفری بودند. من یک جلسه بیشتر نرفتم. دلیلش هم آن بود که به نظرم بحثهایش بسیار روشنفکری میآمد و من هم در آن مقطع از بحثهای روشنفکری شدیداً متنفر شده بودم. بعداً فهمیدم به فردی که ظاهراً تدریس میکرد و با دانشجویان هم تفاوت سنی زیادی نداشت، «سعید حجاریان» میگویند البته جزو دانشجویان خط امام نبود و فقط برای تدریس به آنجا آمده بود. «شیخ علی تهرانی» بود که آن موقع ماهیتش رو نشده بود. در کلاسهای او من احساس بیفایدگی میکردم. فکر میکردم من سطح علمیام پایین است و مشکل از من است. اما کمکم متوجه شدم مطالب اصلاً انسجام ندارد. یک بار ایشان گفت من چند روزی نیستم و میخواهم به مشهد بروم. رفت و بعد از 2 هفته برگشت. متأسفانه در این سفر منافقین که از مدتی قبل اطراف او را گرفته بودند، کار خودشان را کردند و توانستند او را که شدیداً مخالف آقای خامنهای بود و به ایشان که برادر همسرشان بود و بهتازگی با وجود سن کم از جانب امام به امامت جمعه تهران برگزیده شده بود نیز شدیداً حسادت میکرد، علیه 3 بزرگواری که تمام دشمنان انقلاب آنان را میکوبیدند، یعنی آقایان بهشتی، خامنهای و هاشمی، تحریک کنند. یک روز در محوطه داخلی سفارت، مقابل در جنوبی (خیابان طالقانی) ایستاده بودم، دیدم در باز شد و شیخ علی تهرانی به داخل آمد. از همان لحظه ورود به هر کسی که میرسید کاغذی (که اطلاعیه بود) میداد. من تعجب کردم. «شیخ علی تهرانی» خودش دارد اطلاعیه پخش میکند؟! خلاصه به من که رسید، گفت: «رسوایشان کردم»! یک نامه نوشته بود و کلی اهانت کرده بود به شهید آیتالله دکتر بهشتی، آیتالله خامنهای و آقای هاشمی. شاید من در عمرم چند ساعت به شهید بهشتی شک کردم که مبادا آنگونه که دیگران میگویند، باشد و من تا حالا در مورد ایشان اشتباه کردهام که این هم به خاطر همین اعلامیه بود، چون شیخ علی هم قبلاً شاگرد امام بود و هنوز ماهیتش معلوم نشده بود و مخالفت او با شهید بهشتی با مخالفت گروههای ضدانقلاب فرق میکرد.
الحمدلله عصر همان روز امام سخنرانی کردند و یک کنایهای هم به «شیخ علی تهرانی» زدند و گفتند: «عیب از خودتان است». هنوز از این چند ساعت که درباره آن شهید بزرگوار شک کردم، ناراحت هستم. علاوه بر آن افراد دیگری نیز دائماً دعوت میشدند و در پشتبام اتاق نگهبانی در ورودی، برای مردم و دانشجویان سخنرانی میکردند. مرحوم فخرالدین حجازی، بارها و بارها به مناسبتهای مختلف دعوت شدند و آمدند و با آن قدرت اعجازانگیزی که در سخنرانیهای انقلابی داشتند، در آنجا سخنرانی کردند. آقای پرورش بارها برای برپایی دعای کمیل در شبهای جمعه دعوت شدند و دعای کمیل را با حضور دهها هزار نفر از مردم بر پا کردند. آقای خامنهای هم دعوت شدند و در پشتبام اتاق نگهبانی برای مردم سخنرانی کردند. آقای رجایی هم یکبار آمدند. آنجا شده بود یک کلاس بزرگ برای ملت ایران و شاید بشود گفت برای مردم مستضعف جهان.