«شاخههای روز» رمانی بومی انقلابی در فضای سال 57 است، پیش از این، آثار بسیاری در این زمینه به چاپ رسیده است اما وجه تمایز اثر کی قبادی پرداختن به موضوع انقلاب در بستر بومی آن است، در واقع ما در این اثر با ژانری مواجهیم که درک محیطی در آن بر سایر زمینههایش غلبه دارد. «شاخههای روز» اولین رمان بومی سبزوار است که به مساله انقلاب سبزوار پرداخته و بعضی از وقایع آن را بیان کرده است. رمان در دو زمان روایت میشود؛ زمان حال و زمان انقلاب. راوی زمان حال، جوان 24 سالهای است که از اول عمر تا به حال، با مادر و برادرش زندگی میکرده است. برادرش برای تحصیل به خارج از کشور رفته و حالا یک ماهی است که پاکتی حاوی چند برگ کاغذ، توسط دختری ناشناس به مادرش رسیده و روند طبیعی زندگی آنها را به هم ریخته است. مادر عازم سفر حج است و راوی، این کاغذها را با سختی زیاد پیدا میکند تا پی ببرد چرا مادرش با خواندن این نوشتهها، اینگونه آشفته و به هم ریخته شده است. رمان در طول سفر مادر در حج، با گریز به مطالبی که در کاغذها نوشته شده ادامه پیدا میکند. مطالب این کاغذها با محوریت انقلاب سبزوار و قهرمانی شخصی به اسم گودرز دنبال میشود. در نهایت پس از رفتوآمد در زمان حال و گذشته، ما رابطه این کاغذها با مادر و دیگر شخصیتها و ماجراها را متوجه میشویم.
علت نامگذاری «شاخههای روز» برای این رمان این است که اگر ما انقلاب را به روز و روز را به درخت تعبیر کنیم، این درخت یکسری شاخهها دارد که شاخههایش را در این رمان میبینیم. به گزارش فارس، حسن کیقبادی 2 رمان به نامهای «42روز کچل» و «روزگار بوسه و خون» و همچنین 2 فیلم مستند لبیک در کیلومتر 665 و نور جهان را در کارنامه خود دارد و «شاخههای روز» در 450 صفحه توسط انتشارات شهرستان ادب به چاپ رسیده است. داستان در 2 فضای متفاوت اما در دل هم روایت میشود. نیمی از وقایع در گذشته و نیمی در حال شکل میگیرد. راوی جوانی است که پدرش شهید شده و به تازگی مادرش به حج رفته، او حالا دنبال برگههایی میگردد که حالات روحی مادرش را مدتی است به هم ریخته. جوان کاغذها را پیدا میکند و اینجاست که زندگی مبارزی به نام گودرز در داستان شکل میگیرد، در ادامه خواننده با فراز و فرودهای بسیاری مواجه است که همین نکته رمان کیقبادی را جذابتر کرده است. در واقع گودرز قهرمان داستان در زمان گذشته یا همان انقلاب است، آنچه در این داستان حائز اهمیت است گره خوردن ماجراهایی از زندگی، مبارزه، عشق و گذشته است. حسن کیقبادی کوشیده است در پیرنگی منسجم روابط علی و معلولی را طوری طراحی کند که نقطه ابهامی در داستان باقی نماند تا حوادث سلسلهوار و در کنار همدیگر کل واحدی را تشکیل دهند که در آن کمتر تضاد معنایی به چشم میخورد. داستان با زاویه دید اول شخص روایت میشود، ما در این نوشتار با اثری یک خطی مواجهیم و هرچند نثر چندان فراز و فرودی ندارد اما زبان اثر همه فهم و به دور از اطناب واژگان ادبی است. «حالا که وقت رفتنش به حج شده پاشو کرده تو یه کفش که نمیرم. میپرسم چی شده مامان؟ تو که گفتی طلب شدی، هر روز قند تو دلت آب میشد وای که این نوشتهها با تو چه کرده؟»
از همین دیالوگ ساده اما پر حادثه، داستان وارد جریان اصلیاش میشود. کمکم با یک فلاشبک سر و کله گودرز که شخصی مبارز و فعال در زمان انقلاب است پیدا میشود. او از آن دست آدمهایی است که کمتر در پی اشتغالات روزمره است، مدام در تلاش و تکاپو است و از همه مهمتر فعالیتهای انقلابی میکند، تشکیلاتی هم دارد. در مقابل گودرز، شخصی دیگر که ضد دین و بیرحم و خیانتکار است پیدایش میشود و همین سرهنگ منوچهر است که دائما با گودرز درگیر است و او را شکنجه میکند تا دست از مبارزه بردارد. دیالوگها اغلب محترمانه و بومی است، مگر در پارهای و آن هم دیالوگهای مربوط به سرهنگ و تیمسارهای شاهنشاهی، آنجاست که ما گاهی از زبانشان فحش و بد و بیراه و پارهای سخنان سخیف میشنویم که برای ارائه تصویری از شخصیتشان شاید بیربط هم نباشد. نویسنده کوشیده است فضا را طوری ترسیم کند که در خواننده حس همزادپنداری ایجاد شود؛ فضایی پر از تلاش و شور زندگی. در همین بازه زمانی است که انقلاب شکل پررنگتری به خود میگیرد. شخصیتهای رمان باورپذیر بوده و دارای فعل و انفعالات کنشدار هستند، آدمهایی زنده که گویی در اطراف ما میزیستهاند و دغدغههایشان دور از ذهن نیست. در داستان اندیشههای انقلابی همه جا به چشم میخورد، در دیالوگ، شخصیتپردازی و فضاسازی و در واقع میتوان گفت نویسنده به هدف خود که ارائه اثر انقلابی و احساسی و عاطفی است نائل آمده است.