printlogo


کد خبر: 147220تاریخ: 1394/7/25 00:00
تسلط شیطان

حجت‌الاسلام و المسلمین سید سعید لواسانی: دیدیم که عُجب دین ما را از بین می‌برد، زیرا هر کردار نیکویی که انجام داده‌ایم، بی‌اثر می‌کند. امام صادق صلوات‌الله علیه می‌فرمایند: «إِنَ‏ الرَّجُلَ‏ لَیُذْنِبُ‏ الذَّنْبَ‏ فَیَنْدَمُ عَلَیْهِ وَ یَعْمَلُ الْعَمَلَ فَیَسُرُّهُ ذَلِکَ فَیَتَرَاخَى عَنْ حَالِهِ تِلْکَ فَلَأَنْ یَکُونَ عَلَى حَالِهِ تِلْکَ خَیْرٌ لَهُ مِمَّا دَخَلَ فِیهِ» [الکافی: 2/313] «مردی گناهی می‌کند و از آن پشیمان می‌شود و کار خوبی انجام می‌دهد و از آن خوشحال می‌شود. پس از حال شرمندگی بیرون می‌آید. اما اگر او  در حال شرمندگی بود، به مراتب بهتر بود از حال سروری که در او پیدا شد».  ما در پیشگاه خدا شرمنده باشیم بهتر است یا اینکه تصور کنیم طاعتی آورده‌ایم و خوشحال باشیم؟ پاسخ روشن است، اولیای الهی در  کارهای خوب خود شرمنده بودند، حالا ما حداقل تمام عمر باید از کارهای بد خود در پیشگاه خدا شرمنده باشیم و اگر کار خوبی هم انجام دادیم، بدانیم و یقین داشته باشیم لطف و عنایت خدا بوده است، نه عمل ما؛ تا در دام عُجب گرفتار نشویم. خوب توجه کنیم که بندگی باید فقر و ذلت در پیشگاه حضرت حق بیاورد، اگرنه عبادت و بندگی نیست. بنابراین چه جای خوشحالی و سرور و بعد هم عُجب از کارهای خوبی که به ما نسبت می‌دهند!
 این نکته هم از روایت استیفاد می‌شود که آن ‌که گناه می‌کند و از گناه خود پشیمان می‌شود و توبه می‌کند، در پیشگاه خدا شرمنده است. به دلیل این حالات، خدا او را پاک می‌کند. اما آن ‌که عبادت کرد و عُجب گرفت، فاسق شده است و از جرگه بندگی بیرون آمده است.
اما امام صادق علیه‌السلام داستانی از رسول خدا صلی‌الله علیه و آله و سلم نقل می‌کند که بسیار پرمعنی و دقیق است. داستان ملاقات ابلیس با حضرت موسی علیه‌السلام؛  داستان را مرحوم کلینی [الکافی:2/ 314]  نقل کرده است. روایت مشکلی است، زیرا در آن تمثیل وجود دارد و باید به تمثیل‌ها توجه کرد.
«بَیْنَمَا مُوسَی جَالِساً إِذْ أَقْبَلَ إِبْلِیسُ وَ عَلَیْهِ بُرْنُسٌ ذُو أَلْوَانٍ» «موسی نشسته بود، ابلیس به نزد او آمد، در حالی که بر سر او کلاهی عریض و طویل و رنگارنگ بود.» یعنی شیطان بر موسی تمثل پیدا کرد، او برای اولیای الهی تمثل پیدا می‌کند اما نفوذ ندارد ودر ماها نفوذ دارد و تمثل ندارد! «فَلَمَّا دَنَا مِنْ مُوسَى خَلَعَ الْبُرْنُسَ وَ قَامَ إِلَى مُوسَى فَسَلَّمَ عَلَیْهِ» «وقتی نزدیک موسی رسید، کلاه را برداشت و نزد موسی ایستاد و بر او سلام کرد.» منظور از «بُرنس» (کلاه عریض و طویل رنگارنگ) انواع حیله‌ها و وسوسه‌های شیطان است. حضرت موسی چون معصوم است، ابلیس مجبور است  کلاه نیرنگ و فریب را از سربردارد و مجبور است به او سلام و اعلام کند که من به تو راهی ندارم و نمی‌تواند در نزد او بنشیند، بلکه باید به احترام ایستاده باشد، این مقام عصمت است. اما در مقابل ما، هم کلاه برسر دارد و هم بر ما بلا می‌آورد و هم بر ما سوار می‌شود! «فَقَالَ لَهُ مُوسَى: مَنْ أَنْتَ؟»  «موسی پرسید: تو کیستی؟» «فَقَالَ: أَنَا إِبْلِیسُ» «او گفت: من ابلیس هستم.» «قَالَ: أَنْتَ فَلَا قَرَّبَ اللَّهُ دَارَکَ‏» «موسی گفت: تو هستی! خدا به تو منزلت و کرامت ندهد!» این نفرین است. «قَالَ: إِنِّی إِنَّمَا جِئْتُ لِأُسَلِّمَ عَلَیْکَ لِمَکَانِکَ مِنَ اللَّهِ» «ابلیس گفت: من آمده‌ام به تو به دلیل مکانتی که نزد خدا داری، سلام کنم.» ملاحظه می‌فرمایید، به مکانت و عصمت موسی اعتراف دارد. رسول‌الله صلی‌الله علیه و آله و سلم فرمودند: «فَقَالَ لَهُ مُوسَى: فَمَا هَذَا الْبُرْنُسُ؟» «این کلاه چیست؟» «قَالَ: بِهِ أَخْتَطِفُ قُلُوبَ بَنِی آدَمَ‏» «ابلیس گفت: با آن دل‌های فرزندان آدم را می‌ربایم.» توجه کنیم، مرکز حمله شیطان قلب ما است. او قلب ما را که محل تجلی خداست، از ما می‌رباید. قلب که رفت، همه وجود ما رفته است، هم ذهن ما و هم اندیشه‌های ما و هم زبان و گوش و چشم ما رفته است و شیطان جای آن نشسته است. خطر را احساس می‌کنیم؟ «فَقَالَ مُوسَى: فَأَخْبِرْنِی بِالذَّنْبِ الَّذِی إِذَا أَذْنَبَهُ ابْنُ آدَمَ اسْتَحْوَذْتَ عَلَیْهِ» «مرا خبر بده، چه گناهی است که فرزندان آدم انجام می‌دهند و تو بر آنان تسلط پیدا می‌کنی؟» سوال مهمی است. معلوم است که برخی گناهان موجب تسلط شیطان بر ما می‌شود. «قَالَ: إِذَا أَعْجَبَتْهُ نَفْسُهُ وَ اسْتَکْثَرَ عَمَلَهُ وَ صَغُرَ فِی عَیْنِهِ ذَنْبُهُ»  «ابلیس گفت: هنگامی که بر خودش عُجب می‌گیرد، از کارهای خودش خوشش می‌آید و کارهایش را زیاد می‌پندارد و گناهانش در چشمانش کوچک شمرده می‌شود.» تسلط شیطان در عُجب است. یعنی عُجب کار ما را می‌سازد.
داستان موسی و ابلیس تمام شد، اما پیامبر اکرم صلی‌الله علیه و آله و سلم ادامه می‌دهد. «قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ- لِدَاوُدَ: یَا دَاوُدُ بَشِّرِ الْمُذْنِبِینَ وَ أَنْذِرِ الصِّدِّیقِینَ» «خداوند به داوود فرمود: داوود! به گناهکاران بشارت بده و صدیقان را بیم ده.» «قَالَ: کَیْفَ أُبَشِّرُ الْمُذْنِبِینَ وَ أُنْذِرُ الصِّدِّیقِینَ؟» «داوود عرض کرد: چگونه گناهکاران را بشارت دهم و صدیقان را بیم دهم؟» قاعده این است که گناهکاران را بیم دهند و صدیقان را بشارت، اما چرا برعکس؟ «قَالَ: یَا دَاوُدُ بَشِّرِ الْمُذْنِبِینَ أَنِّی أَقْبَلُ التَّوْبَةَ وَ أَعْفُو عَنِ الذَّنْبِ وَ أَنْذِرِ الصِّدِّیقِینَ أَلَّا یُعْجَبُوا بِأَعْمَالِهِمْ فَإِنَّهُ لَیْسَ عَبْدٌ أَنْصِبُهُ لِلْحِسَابِ إِلَّا هَلَکَ» «فرمود: داوود! گناهکاران را بشارت بده که من توبه را می‌پذیرم و از گناهان در می‌گذرم و صدیقین را بیم بده که مبادا به کارهای خود عُجب بورزند که بنده‌ای نیست که حساب برای او برپا شود، مگر اینکه هلاک شود.» اینگونه نیست که کارهای خوب موجب نجات باشد، زیرا خدا توفیق و ابزار انجام کارهای خوب را داده است و نجات تنها در لطف و رحمت خداست و دیگر جایی برای عُجب باقی نمی‌ماند.
 


Page Generated in 0/0057 sec