printlogo


کد خبر: 148519تاریخ: 1394/8/18 00:00
نقد و بررسی فیلم «ختم سیاه» (Black Mass)
نابودگر

داستان واقعی وایتی بولگر، برادر سناتور ماساچوست و بی‌رحم‌ترین و بدنام‌ترین جنایتکار در تاریخ بوستون که با اف‌بی‌آی برای سرنگونی یکی از گروه‌های مافیایی که در حال نفوذ در قلمروی او بودند دست به یک معامله زد، دستمایه ساخت فیلم «توده سیاه» قرار گرفته است.  به گزارش نقد فارسی، «ختم سیاه» اثر گانگستری «اسکات کوپر» فیلمی بزرگ، بی‌پروا و بشدت تماشایی بر اساس یک داستان واقعی اما بسیار جالب ساخته شده است و بسیاری از ویژگی‌های فیلم‌های خوب این ژانر را در خود جای داده است.  «جانی دپ» در نقش خلافکار باهوش اهل جنوب بوستون «جیمز وایتی بولگر» حضور دارد، با آن سر تراشیده و چشم‌های آبی‌اش که یک اجتماع‌ستیز به نظر می‌آید و صدای گرفته‌اش هم بسیار شبیه به «ری لیوتا» در «رفقای خوب» است.  او همچنین صحنه‌هایی «خنده‌دار» را نیز همچون «جو پشی» در فیلم یادشده دارد؛ او سر میز شام سر به سر همکار فاسد‌ش که مامور اف‌بی‌آی است می‌گذارد و او را مجبور می‌کند راز خانوادگی درست کردن استیک‌های خوشمزه‌شان را فاش کند و بعد به شکلی جدی می‌گوید چقدر راحت می‌تواند یکی از زیر دستانش را مجبور کند این راز را برملا کند، سپس با خنده می‌گوید فقط شوخی می‎کرده در حالی که همه بسیار شوکه شده‌اند. اما کوپر و فیلمنامه‌نویسانش «مارک مالوک» و «جز باتروُرث» نکته‌ بسیار خوبی را به این ژانر اضافه کرده‌اند اینکه گانگسترها به طور اتفاقی همچون شخصیت‌های منفی کمیک‌بوک‌ها به راه خلاف کشیده نمی‌شوند. آنها به خاطر فساد سیاسی و دولتی و تاثیرات ادارات ایالتی به این راه سوق پیدا می‌کنند و توسط پلیس‌های ساده‌لوحی که با قراردادهای موقت به استخدام درآمده‌اند تحت تعقیب قرار می‌گیرند. فیلم بر اساس یکی از بهترین داستان‌های واقعی درباره مغلطه‌های سیاسی و دولتی است، چیزی که عجیب‌تر از یک داستان است و برای کسانی که آن لحظه‌ «پدرخوانده» که در آن خود «دون» درباره «سناتور کورلئونه» خیال‌پردازی می‌کرد را به یاد دارند بسیار جالب خواهد بود. در دهه‌های‌ 70 و 80، «وایتی بولگر» (با بازی «جانی دپ») یک خلافکار خشن و شیطان‌صفت در جنوب بوستون بود در حالی که برادرش «بیلی بولگر» سناتور ماساچوست بود که نقشش را «بندیکت کامبربچ» با وسواس خاصی ایفا می‌کند. برادران بولگر در همان خیابان‌های خشنی بزرگ شدند که «جان کانلی» با بازی «جوئل ادگرتون»، یک مامور اف‌بی‌آی با ایده‌هایی طلایی زندگی می‌کرد. «جانی دپ» و «جوئل ادگرتون» هر دو با القای خصوصیات اخلاقی مردسالارانه، همچون خودمحوری و غرور به شخصیت‌هایشان، بشدت غنی و جذاب نقش‌شان را ایفا کرده‌اند. شخصیت دپ یک جنایتکار بزرگ است که بارها به انزجار شدید‌ش نسبت به خبرچینی و جاسوسی اشاره کرده اما در حقیقت خودش یک خبرچینی بسیار بزرگ می‌کند. شخصیت ادگرتون هم یک مرد قانون است که از دلالان مواد مخدر بیزار است اما او خودش با همدستی با یک گانگستر که کارش آشنا کردن بچه‌های 12 ساله با مواد مخدر است بسیار ثروتمند و پرنفوذ شده است. فیلمنامه‌ مالوک و باتروُرث چند شوک جالب و چند اتفاق ناراحت‌کننده را هم شامل می‌شود. آن لحظه‌ای در زندگی وایتی که باید ما را تحت تاثیر قرار دهد جایی است که پسر او پس از یک تب ساده بشدت بیمار می‌شود و برای ادامه‌ زندگی نیازمند دستگاه‌های پزشکی می‌شود، همسر درمانده‌ او «لیندزی» (با حضور کوتاه «داکوتا جانسون») هم می‌گوید آماده است «دستگاه را از برق بکشد». بعدتر و در سکانسی، «کوین بیکن» دقیقاً از همین اصطلاح استفاده می‌کند و با آن به کانلی هشدار می‌دهد، به این معنی که اگر به برنامه‌ گرفتن اطلاعات از بولگر ادامه دهد دیگر از او حمایت نخواهد کرد.  جلوتر سکانسی با همین حال و هوا وجود دارد؛ جایی که با اصرار وایتی بر ملاقات با همسر کانلی «ماریان» («جولین نیکُلسون») که وانمود می‌کند بیمار است و نمی‌تواند با کسی ارتباط برقرار کند، دوباره آن وضعیت وخیم پسر در حال زوال بولگر برایش تداعی می‌شود. با یک نقشه‌ شوم و نگران نشان دادن خود، وایتی از سر میز شام بلند می‌شود و به سمت اتاق ماریان می‌رود، دستی روی گلوی او می‌کشد و به آرامی به او می‌گوید مراقب خودش باشد؛ تهدید او بشدت رعب‌آور است اما خاطره‌ پسر فقید او این سکانس را بسیار پیچیده و مهیب‌ می‌کند. «ختم سیاه» عنوانی است که ممکن است شما را به یاد مراسمی با همین نام در کلیساهای کاتولیک بیندازد و پیش خود فکر کنید حتماً ارتباطی هم میان فیلم و آن وجود دارد، در هر حال، این مساله درباره آن محله وجود دارد، بچه‌های کوچک همانگونه که کشیش و قدیس می‌شوند، پلیس و تبهکار می‌شوند.  در حقیقت، کلیسا ارتباط چندانی با وقایع ندارد. این یک داستان نه‌چندان معنوی و البته بدبینانه درباره این است که چگونه تبهکاران همچون میکروب در یک ظرف کثیف، به علت فساد رشد می‌کنند و زیاد می‌شوند. بازیگران و کارگردان فیلم را با شجاعت و اشتیاقی ستودنی ساخته‌اند. فیلمنامه‌ «مارک مالوک» و «جز باتروُرث» که اقتباسی از کتاب 2 روزنامه‌نگار بوستونی است که در سال 2001 منتشر شد، نمی‌تواند انگیزه‌ بولگر از جنایت‌هایش را به‌خوبی نشان دهد و مخاطبان را متقاعد کند، فیلم فقط به خود او و اعمالش می‌پردازد، در حالی که قلمرویی که او تشکیل داده عملاً از فیلم کنار گذاشته شده و هیچ توصیفی از آن ارائه نمی‌شود. بولگر فقط از لحاظ ارتباطش با دو شخصیت مکمل فیلم خوب به تصویر کشیده می‌شود؛ برادرش «بیل»، سناتور ایالت ماساچوست که «بندیکت کامبربچ» نقش او را ایفا می‌کند، و «جان کانلی» با بازی «جوئل ادگرتون»، یک مامور اف‌بی‌آی که برادران بولگر را از زمانی که مدرسه می‌رفته‌اند می‌شناسد و ارتباطش را با آنها تقویت می‌کند تا از اطلاعات‌شان سوءاستفاده کند و به اعتبار شغلی خودش اضافه کند. از طریق بیل، کانلی به بولگر یک پیشنهاد غیررسمی می‌دهد؛ اگر او از طریق خبرچینی به کانلی کمک کند دیگر گروه‌های مافیایی در حال رشد در شهر را نابود کنند، اف‌بی‌آی به گروه «وینتر هیل» اجازه می‌دهد تا بدون دردسر به فعالیت‌های مجرمانه‌اش ادامه دهد.  این توافق در ابتدا برای هر دو طرف خوب پیش می‌رود اما آرام آرام و با کمتر شدن صداقت طرفین مخصوصاً بولگر تباه می‌شود. پس از مدتی، بیشتر از اینکه مامور اف‌بی‌آی از بولگر اطلاعات بگیرد، بولگر از او به‌عنوان طعمه‌ای برای به‌دست آوردن اطلاعات استفاده می‌کند. کامبربچ با آن بازی روان و ادب و احترام خاصش در سکانس‌هایی که حضور دارد کاری می‌کند که شما آرزو می‌کردید او نقش بیشتری در فیلم داشت؛ آن تضاد فوق‌العاده‌ای که این دو برادر در راهی که برای زندگی‌شان انتخاب کرده‌اند همچون یک بمب پتانسیل است، هرچند باز هم خیلی از آن استفاده نمی‌شود.  ادگرتون هم که روز به روز در حال پیشرفت است، در هر حال، بشدت شخصیتش پیچیده است؛ او تصویر نیمه‌ کانلی که به تاریکی سوق پیدا می‌کند را بشدت باورپذیر و خوب به نمایش می‌گذارد، همچنین او چند سکانس بسیار جالب با مافوق‌های شکاکش، با بازی «کوین بیکن» و «کوری استال» دارد، فرمانده‌هایی که هر دو درباره ارزشمند بودن معامله‌ با بولگر تردید دارند. از آن بهتر هم یک سکانس ناراحت‌کننده در خانه‌ کانلی و سر میز شام است، جایی که یک گفت‌وگوی جالب درباره نحوه‌ تهیه‌ سس استیک بین بولگر و همکارانش به تهدید نه‌تنها یک نفر، بلکه مرگ 2 نفر می‌انجامد. این سکانس به شما همان بینشی درباره اشتهای بولگر برای جنایت را می‌دهد که دیگر بخش‌های فیلم در انجام آن ناتوانند. همانطور که انتظار می‌رفت، به لطف آن مضمون معامله و طراحی بوستون غرق در فساد، آن نگرانی بابت شباهت فیلم به «رفتگان» اثر گانگستری «مارتین اسکورسیزی» که آن هم مربوط به بوستون بود احساس نمی‌شود. «ختم سیاه» در معرض این مقایسه‌ها قرار می‌گیرد، چرا که تا حدی کارگردانی کوپر تحت تاثیر اسکورسیزی است اما فیلم نمی‌تواند از این مقایسه‌ها سربلند بیرون‌ آید. «این فقط تجارته»، بولگر این را در توجیه جنایت‌هایش می‌گوید. فیلم هم همین حس را دارد.


Page Generated in 0/0067 sec