محمدرضا کردلو: در همه این سالهای پس از انقلاب، کمتر پیش آمده که در مجمعی پیرامون جامعهشناسی، نگاه اصلاحی به جامعه، سنت و مدرنیته و کذا و کذا بحث به میان آید و کسی از دکتر علی شریعتی نقل قولی نیاورد. معلم شهید در همه سالهای نبودنش حتی محور بسیاری از درس و بحثهای علوم اجتماعی بوده است. گاه با مستمسک قرار دادن بعضی آرایش، برخی را کوبیدهاند و گاه دیگرانی به خاطر نوع مواجههاش، طردش کردهاند. با این همه شریعتی هنوز سرپاست و دیده میشود. در این میان درد آن است که شریعتی آنطور که بوده و نوشته و زیسته، دیده نشود و او را به «ادیبی خوشخطابه» تقلیل دهند. اما کدام جریان است که مقابل این ظلم ناخودآگاه برخی یا توطئه خودآگاه برخی دیگر بایستد؟ چه کسی است که شریعتی را «شریعتی» بشناساند؟
برای پاسخ به این سوالها شاید باید به مواجهههای عالمانه با شریعتی بنگریم. به آنچه عالمان و روشنفکران دینی متعهد درباره وی گفتهاند بیندیشیم و راه را برای محققان خودآگاه سالم که در میانه این بلوای همیشگی «مساله شریعتی» متحیرند، بگشاییم. شاید درباره هیچ ادعایی پیرامون دکتر نتوان به قطعیت ادعا درباره «پویایی» و «جستوجوگری»اش حکم داد. همین خصلت را به امانت بگیریم و آن را در روشنفکران دیگری جستوجو کنیم و پس از آن، مشی و منش این علمای متعهد درباره شریعتی را مرور کنیم تا با رویکردی «غیرواقعی»، «غیرکارکردی» و «خنثی» وی را مطالعه نکرده باشیم.
علمای متعهد و پویا در طول دوران و تاریخ شیعه، هیچگاه صرفا توجیهگر نبودهاند و کاملا جریانساز و «تغییردهنده» ظاهر شدهاند. به عنوان مثال مجموعه شخصیت و منش شهید مظلوم آیتالله دکتر بهشتی را که مورد مطالعه قرار میدهیم، تمام زندگیاش را در تلاش برای ایجاد تغییر و تبدیل وضعیت به شرایطی بهتر و مناسبتر میبینیم. شهید بهشتی جملهای دارد با این مضمون که «اسلام در آغاز یک انقلاب بود و همواره باید یک آیین انقلابی باقی بماند». همین گزاره نشان میدهد مفهوم «پویایی» در این شخصیت بزرگوار، مفهومی کاملا شکل گرفته است و تکامل و تغییر و تحول به سمت شرایط مناسب همیشه مدنظر وی بوده است. یا شخصیتی مانند حضرت آیتالله خامنهای، همواره از همان سالهای جوانی به جستوجوگری و مراوده با روشنفکران و عالمان متعهد، مشهور بودهاند و همواره با رویکردی اصلاحی به تبیین و توضیح مسائل پرداختهاند. این ویژگی چه در دوران پیش از انقلاب و چه در مسؤولیتهای پس از انقلاب از مولفههای بارز شخصیتی ایشان بوده است. بنابراین اگر قرار است «شریعتی» را مطالعه کنیم، بهتر آن است که این معلم بزرگ را نه در توهین و تهمتهای جماعت متحجر و نه در «شریعتیسازیهای تقلبی» جریان واداده نشناسیم؛ کسانی که با یک تندی ساواک «توبهنامه روشنفکری» مینوشتند و به «غلط کردم» میافتادند، نمیتوانند داوران حقگویی پیرامون استاد شجاع جامعهشناسی و معلم صریح و شهید حسینیه ارشاد باشند. به همین ترتیب تنها مجال ما برای مطالعه شریعتی مطالعه نقادانه او است. روشمندیای که در حین بررسی انتقادی آثار و آرای او از تلاشهایش نیز ستایش میکند، اما چشم بر کاستیهایش نمیبندد و بیتعارف و در همان عوالم روشنفکری و تفکر به صراحت نقدش میکند.
شریعتی به مثابه یک متفکر همواره به دنبال پاسخهایی از دین برای اصلاح جامعه بود. این وجه از شخصیت او جدیترین بروز و ظهور را در میان دانشگاهیان و اهل تحقیق حوزه داشت. چنانکه رهبر انقلاب در دومین سال درگذشت وی در سخنرانی در میان طلاب به این نکته با این مضمون اشاره میکنند: من پیش از خیلی از کسانی که بعدها با پارهای از اشتباهات دکتر آشنا شده بودند به خاطر انس و آشنایی و صمیمیت و رفاقت نقطههای اشتباه را در اندیشه او مشاهده میکردم، لمس میکردم؛ گاهی هم با هم بحث میکردیم، اما میدیدم که او چه میکند، لمس میکردم؛ که او چه هنر بزرگی دارد به کار میبرد، نمای خارجی اسلام در دید طبقات تحصیلکرده و روشنفکر در آن روز یک نمای ضدروشنبینی بود. درست است که در سال 42 و 43 و چند سال بعد از مقاومت عظیمی که مردم به پشتگرمی و اتکای حوزه علمیه کردند، نظرها نسبت به اسلام تا حدود زیادی واقعبینانه شد، اما این معنایش این بود که اسلام مبارز است، اسلام مقاومت است، اسلام ضدظلم است. معنایش این نبود که اسلام ما را به پرواز بینهایتی، به سوی کشف و گشودن اندیشههای ناگشوده فکری و مقدس و انسانی و شریف سوق میدهد. این کار شریعتی توانست نسل جوان را یکجا و دربست به طرف مذهب و ایمان مذهبی بکشاند. این کار را او به طبیعت خود میکرد تصنعی در این کار نداشت. طبیعتا اینطوری بود او خودش یک چنین ایمانی داشت، او خودش یک چنین دید روشنی به اسلام داشت و به همین دلیل بود که آنچه از او میتراوید میکرد. بعد از بلوغ شریعتی در عرصه روشنفکری و بر منبر روشنفکری اسلامی بسیار بودند کسانی که معلمان شریعتی بودند اما کشفنشده بودند، ولی کشف شدند.
نقل است دکتر شریعتى در یک سال که به حج مشرف مىشود و در مراسم حج مىبیند عدهاى از حجاج شیعه در عرفات و مواقف دیگر حج، به یاد امام حسین هستند، زیارت وارث مىخوانند، زیارت عاشورا مىخوانند، در برخورد با این جریان اول بار این مطلب به ذهنش مىآید که آیا اینجا در این کنگره عمومى مسلمانان جهان، بجاست که شیعه، آن آهنگ و آرمان ویژه خودش، یعنى حسینى بودن را مطرح مىکند؟ آیا بهتر نیست در آنجا، شیعه مثل دیگر مسلمانان همان دعاها و دیگر مناسک عمومى اسلام را به جاى آورد؟ سال بعد وقتى دوباره به حج مشرف مىشود و همین مناظر را مىبیند یکمرتبه متوجه مىشود که عجب! حقیقت این است که مراسم پرشکوه حج، یک ظاهر و جسم است که باطن و روح آن در حسینى اندیشیدن و حسینى زیستن است. بنابراین، توجه به امام حسین، به هر صورت، در مواقف مختلف حج یعنى توجه به روح این مناسک و عبادت بزرگ و در پیوند همه عبادتها ولایت و امامت. ذهنش متوجه این مىشود که اگر حج، این مراسم بزرگ و باشکوه در خدمت خلافت اموى و عباسى و زمامداران طاغوتى قرار گیرد حقى است که باطل از آن بهرهبردارى مىکند؛ اما اگر همین مناسک حج در راستاى امامت حسین و حسینیان قرار گیرد، آنوقت حقى است که یک حق پرشکوهتر با آن همراه است. بنابراین، به نظرش مىآید بسیار بجاست در همان جا، در همان مواقف، دلها متوجه کربلاى امام حسین باشد و زیارتهاى مربوط به امام حسین خوانده شود که در آن زیارتها از شهادت و امامت حسینى یاد شود و دل و جان و ضمیر حجگزاران با روح حج، که امامت حسینى باشد، تجدید عهد کند. یعنى سال قبل به نظرش مىرسد این کار نابجاست، در سال بعد به نظرش مىرسد نهتنها بجاست بلکه ضرورت حفظ محتواى راستین حج است. در این رابطه است که یک سخنرانى ایراد مىکند که بهصورت کتاب «یاد و یادآوران» منتشر مىشود؛ یعنى چگونه باید همیشه به یاد حسین و حسینیان بود.
شهید دکتر بهشتی درباره این تغییرات درونی در شریعتی معتقد است: یک اندیشه پویا و جستوجوگر همیشه از این گردشها و چرخشهاى صد و هشتاد درجهاى دارد و دکتر شریعتى در رابطه با مسائل بسیارى یک چنین اندیشهاى داشت... آنچه مىتوانم در رابطه با دکتر بگویم 2 نکته است: یکى اینکه بر حسب برخوردهایى که داشتیم و تا حدى که شنیده یا نوشتههایش را خواندهام، دکتر همواره رو به اصالت اسلامى پیش مىرفت؛ یعنى هر چه جلو مىرفت به اصالت اسلامى نزدیکتر مىشد. دوم اینکه، برعکس آنچه گاهى درباره او گفته مىشد که آدمى است که حرف دیگران را نمىپذیرد، او حرفهاى مستند و منطقى افرادى را که صاحبنظر بودند مىشنید و گوش مىداد و مىپذیرفت، بهشرط آنکه آن طرف در آن سطح و در آن حد از قدرت فکرى و قدرت تحلیل باشد که بتواند مشکلى را براى او بگشاید و مطلبى را برایش باز کند.
قدرت انتقاد شریعتی و صراحت وی موضوعی بود که وی را از دیگران متمایز میکرد. تلاش او برای بیان معارف دین به شکلی صریح و نقادانه در همه سالهای عمرش و در طی طریق به سمت اصالت اسلامی ادامه یافت. آیتالله شهید بهشتی درباره این ویژگی در پژوهشگران و فقهای شیعه مینویسد: علامه حلّى و شیخ طوسى 2 فقیه معروف هستند و هر دو داراى کتابهاى فراوان. ما مىبینیم که درباره یک مساله فقهى، علامه حلى در کتابهاى مختلف، فتاواى گوناگون دارد. یعنى اندیشهاش پویاست. و عجیب این است که او گاهى در یک کتاب فقهى مسالهاى را برحسب نیاز در 2 جا مطرح کرده؛ یک بار در آغاز کتاب و یک بار در پایان آن، و تا کتاب را به آخر نرسانده داراى یک برداشت جدید مىشده و درباره همان مساله در پایان کتاب، در اواخر کتاب، یک فتواى جدید مىدهد. این ویژگى اندیشههاى پویا و پرتوان است، و دکتر اندیشهاى پویا و پرتوان داشت.
مرحوم سیدفخرالدین حجازی در مقالهای در ویژهنامه حزب جمهوری در سومین سالگرد دکتر شریعتی مینویسد: او بیپروا سخن میگفت و از تهمت و دشنام نمیهراسید و بر نقاط ضعف اسلام موجود که همچون پوستین وارونه شده بود انگشت مینهاد و اسلام انقلابی و تشیع سرخ علوی را نشان میداد. ماه رمضان را در یک اتاق ناشناس، به تنهایی به سر میبرد و دائماً کار میکرد و تازهترین و نابترین حقایق اسلام را در سخنرانیهایش بیان میداشت و گاه نه افطار میکرد و نه سحری میخورد و چندین بار به حال ضعف افتاد. بدون اغراق یکی از پرمطالعهترین و آگاهترین متفکران شرق بود و آثار پربرکتش چنان وافر بود که با آن همه محتوا و بینش در قرون معاصر کمتر نظیر داشت او همه مذاهب و مکاتب را در ژرفایی خاص بررسی کرده بود و برتری اسلام را با استدلال و تحقیق اثبات میکرد.
دغدغههای شریعتی اما، وجه مشترک و دیدهشده او با سایر روشنفکران متعهد همچون استاد شهید مطهری بود. شریعتی برای اینکه روحانیت را در جایگاه اصلی خود ببیند بسیار تلاش کرد. اگر چه برخی رفتارهای تند شریعتی با حوزه و روحانیت موجب رنجش بسیاری از علما در آن مقطع از دکتر شد، اما بسیاری نیز میدانستند منظور شریعتی از برخی اصطلاحات که درباره روحانیت به کار میبرد، دقیقا همان گروه قشری و مرتجع در حوزهها هستند که زمانی حتی آب خوردن از کوزهای که پسر امام از آن آب خورده را حرام اعلام کرده بودند، چرا؟ چون امام فلسفه درس میداده!
حضرت آیتالله خامنهای درباره روحیه نقدپذیری و منصف بودن شریعتی و دغدغههای اسلامیاش پس از ذکر مراودات و دوستیها با دکتر شریعتی میگویند: در سال 50 یا 51 آن وقتی که احساسات ضدشریعتیگران در اوج تخاصم بود و اینجا و آنجا و بحثها و قلمزدنهای بیثمر و احیانا زیانبخش و گفتن و شنیدنهای بیفرجام پایانناپذیر وقت عزیز جامعه و ما و انقلاب ما را میگرفت جوان طلبهای در مدرسه فیضیه قم یا ظاهرا در صحن آمد پیش من گفت من از قم با شوق و علاقه وافری برای شرکت در کلاس اسلامشناسی حسینیه ارشاد هر هفته به تهران میروم و این هفته هم رفته بودم و شریعتی را استاد خود میدانم. اما رفتم آنجا در ضمن بیانات دکتر جملهای گفته شد راجع به روحانیون، من احساس ناراحتی و شرم کردم و خجالت کشیدم، اهانت بود و گله کرد که چرا این استاد عزیزی که ما به او علاقه داریم گاهی در حرفها تعبیرات نیشداری به کار میبرد. من عیناً این مطلب را به مرحوم دکتر گفتم. از خصوصیات دکتر شریعتی حقیقتپذیری بود، برخلاف آنچه گفتهاند و نوشتهاند حرف را گوش میکرد و اگر درست مییافت میپذیرفت و اگر کسی به خط فکری این متفکر عزیز در میانه سالهای 46 و 47 تا 52 نگاه کند، به روشنی این تغییر جهت را در چند بخش میبیند. دائما رو به بهتر شدن و تکامل و رفع عیب حرکت میکرد. از این گله و شکایت برادرانه ناراحت شد و گفت جبران خواهم کرد و چند سخنرانی پرشور و تغییرات واقعبینانه درباره حوزههای علمیه و روحانیت و بویژه طلاب گوشهای از این جبران بود. در آن دیدار راجع به حوزه علمیه و طلاب تغییرات یادم نیست نقل نمیکنم، اما نشان میداد این ذهن بیدار و این چشم نافذ دقیقا موضع حوزههای علمیه و طلاب جوان را دریافت کلی جامعه ایران، و انقلاب ایران را احساس و لمس میکند. چیزی که نه قبل از او و نه متأسفانه بعد از او مدعیان پرچمداری روشنفکری نیمهاسلامی آن را از بن دندان درک نکردند، او میفهمید و درک میکرد و بهراستی امروز جایش خالی است. شهید دکتر بهشتی نیز این روحیه را در وی یاد میکند و درباره دیگر ویژگیهای اخلاقی وی میگوید: دکتر مردى سختکوش، پرتلاش، پرکار و پراحساس بود. او یک انسان براستى هنرمند بود، و این جنبه هنرى، در قلمش و نوشتههایش به خوبى مشهود است. او یک اندیشه پرجهش بود و این جهشها بهخوبى در نوشتهها و گفتارش مشهود است. براستى علاقهمند بود به اینکه دور از تأثیر فرهنگ غرب و شرق، در سرزمین ما یک جنبش و انقلاب اصیل در پرتو اسلام و براساس تعالیم اسلام به وجود بیاید و به این کار سخت عشق مىورزید و علاقه داشت. او به نسل جوان بسیار بها مىداد و با رنج و درد نسل جوان خوب آشنا بود و مىتوانست بیانگر آرمانها و آرزوها و رنجها و دردها باشد. به هر حال او یک سرمایه ارزنده بود. البته- همانطور که گفتم- دکتر یک پوینده و جوینده بود که در راه پویش و جویایىاش، در برداشتهاى اسلامى و اجتماعىاش، در مواردى اشتباهات قابل ملاحظهاى داشت و لازم است در رابطه با خواندن آثار دکتر به این نکات توجه شود. دکتر در طول چند سال حساس، هیجان مؤثرى در جو اسلامى و انقلاب اسلامى بهوجود آورد، و در جذب نیروهاى جوان درسخوانده و پرشور و پراحساس به سوى اسلام اصیل نقش سازندهاى داشت و دلهاى زیادى را با انقلاب اسلامى همراه کرد. این انقلاب و جامعه باید قدردان این نقش مؤثر باشد. یکی از مسائلی که همواره از سوی گروههای مخالف روحانیت به آن تمسک میشد، مساله اختلاف نظر او با استاد شهید مطهری بود. موضوعی که به شواهد زیاد پذیرفته نیست. حضرت آیتالله خامنهای در این باره نیز میگویند: بعد از بلوغ شریعتی در عرصه روشنفکری و بر منبر روشنفکری اسلامی بسیار بودند کسانی که معلمان شریعتی بودند اما کشف نشده بودند، ولی کشف شدند، شریعتی به خود من بارها میگفت من مرید مطهری هستم، مطهری را استاد خودش میدانست و ستایشی که او از مطهری میکرد، ستایش یک آشنا به شخصیت عظیم و پیچیده و پرقوای مطهری بود، اما مطهری در سایه یا در پرتو حسن ظن و اقبالی که جوان روشنبین روشنفکر و نسل تحصیلکرده به اسلام پیدا کرده بود شناخته شد، قبلا مطهری را همکارها و همدرسها و شاگردهایش فقط میشناختند، طلوع مطهری در آفاقی شد که آن آفاق را از لحاظ جو کلی کوششهای شریعتی به وجود آورده بود یا در آن سهم بسیار بزرگی داشت. البته ارج و ارزش فیلسوف متفکر پرمغزی مثل مطهری در جای خود روشن و واضح است. دشمن در آن وقت خوب فهمید که به کجا تکیه کند؛ نقش اختلافافکنی و در این نقش دشمن یکجانبه بازی نکرد بلکه دوجانبه بازی کرد. از 2 طرف، 2 جناح و 2 جبهه را به جان هم انداخت. کسانی را به بهانه اشتباهات شریعتی آنچنان برانگیخته کرد که حاضر شدند بگویند این حتی دین ندارد، سنی بودن پیشکش چون چیز خیلی کمی بود، معتقد به الله و معتقد به نبوت هم نیست. متقابلا عدهای را وادار میکردند بیایند به مردم و جوانها بگویند بفرمایید اسلام یعنی این، مسلمانها یعنی این، روحانیت یعنی این، تبلیغ اسلامی حوزه علمیه یعنی اینکه این اندیشهها و این آرمانها و این هدفها و این سوز و این گداز را بیدینی میداند. و بازی گرفت و به طور فاجعهآمیزی هم گرفت و آن کسانی که در این میانه میایستادند و به دو طرف هشدار میدادند به یک طرف میگفتند بابا برای اشتباهات کوچک، برای خطاها و لغزشهای قابل اغماض، اصالتها و ارزشهای بزرگ را فراموش نکنید و به قول خود شریعتی مجازات را به قدر گناه بدهید و نه بیشتر، او خودش هم میگفت من اشتباهاتی دارم اما مجازاتی که بعضی از آقایان برای من در نظر میگیرند صد برابر بزرگتر از اشتباه من است. اگر صد برابر بزرگتر نبوده ده برابر بزرگتر بود و به این طرف بگویند موضع عکسالعملی انفعالی پیدا نکنید. آن کسی که به نام حوزه علمیه کتابی مینویسد سرتا پا فحش، به دلیل فحاشیاش جزو حوزه علمیه نیست. حوزه علمیه جای عالمان است، نه تهمت و افترا و فحش، این عدهای که این وسط را گرفته بودند اتفاقا از 2 طرف میخوردند، عدهای به اینها میگفتند مرتجع و این دلیل آن بود که نقش سازمان امنیت خیلی خوب گرفته بود. و در سوی دیگر انتقاد تبدیل شد به فحاشی و این اختلاف به 2 حرکت شدید متخاصم مبدل شد و بعد از آن همه کوشش و تلاش که توانسته بود روحانیت و جوان را در کنار هم قرار بدهد، این دو بهتدریج با هم قهر میکردند و از هم رو برمیگرداندند.