دکتر حمیدرضا اسماعیلی: سراسر زندگی انسان، پر از چالشها و بحرانهای میان واقعیتها و مطلوبهاست. یکی از این چالشها میان جامعه بیطبقه و غیرالیگارشیک با جامعه طبقاتی و الیگارشیک است. اگرچه در فلسفه سیاسی و آرمانی، نبودن الیگارشی و طبقه ممتاز یک مطلوب و آرزوست اما واقعیتهای زندگی بشر در طول تاریخ نشان داده چنین جامعهای هیچگاه در طول تاریخ وجود نداشته است. وجود الیگارشی در هر جامعهای یک جبر تاریخی است که بدون درک این واقعیت تلاشهای بشر نتایج مطلوبی به بار نیاورده است. شاید در دورههایی بر اثر انقلاب طبقه ممتاز پیشین از بین برود اما به سرعت الیگارشی جدیدی شکل خواهد گرفت که جای آن را پر خواهد کرد. قاعده سیاست و زندگی اجتماعی چنین بوده است. چنانچه آرمانگرایان بدون توجه به این واقعیت دست به اقدام بزنند نهتنها نتایج مطلوبی به دست نخواهد آمد بلکه ممکن است نتایج مخربی هم بهوجود آورد.
در حقیقت مرز فلسفه سیاسی و اندیشه سیاسی از همین جا و از درک شکاف واقعیتها و آرمانها شکل میگیرد. ما در فلسفه سیاسی، جامعه آرمانی را جامعه عدالتمحوری که در آن طبقه ممتاز وجود ندارد ترسیم میکنیم و برای تبیین یا تحصیل آن، یک نظام فلسفی ارائه میکنیم. اما در اندیشه سیاسی بدون این تفلسفها در پی آنیم که چگونه مبتنی بر واقعیتها جامعه بهتر و مطلوبتری بسازیم. از این جهت اندیشه سیاسی بر فلسفه سیاسی شرافت دارد که بدون رؤیاپردازیهای گاه مخرب رهنمودهای جدیتر و عملیتری را به ما معرفی میکند. امروز میدانیم که گاه این فلسفههای ایدهآلیستی حتی آثار مخرب نیز داشتهاند، زیرا با رؤیاپردازیهای افراطی جنبشها را به شکست، افسردگی و یأس کشاندهاند. هدفهای کوچک اما دستیافتنی و ملموس به مراتب از اهداف بزرگ و دستنیافتنی بهتر و مفیدتر هستند.
در این یادداشت چرخش جامعه امروز از فلسفه سیاسی به اندیشه سیاسی یک ضرورت اجتنابناپذیر تلقی شده است. آنچه یک نظریه سیاسی یا نظام فکری را به شکست میکشاند این است که نتواند میان «هست»ها و «دوست دارم»ها تفاوت بگذارد. یعنی آنچه دوست دارد را «هست» بینگارد و از این جهت دچار خودفریبی شود.
در مساله متن حاضر، الیگارشی هست و خواهد بود؛ چه با آن موافق باشیم و چه مخالف. براساس همین نگرش، به جای آنکه شعار ضدیت با الیگارشی و حذف آن داده شود، بهتر است تلاش شود با توجه به تجربه بشری به اندیشههایی پرداخته شود که میتوانند نظام الیگارشیک را اصلاح کنند. با توجه به این مفروضات بود که در متن حاضر از مفهوم «الیگارشی ملی» سخن گفته شده است. در واقع مساله امروز ایران این نیست که: آیا الیگارشی نوینی در کشور شکل گرفته است؟ حتی دیگر این پرسش اولویت ندارد که چرا و چگونه این طبقه ممتاز شکل گرفت.
پرسش مهم این است که آیا الیگارشی امروز ایران در جهت منافع ملی و عموم ایرانیان حرکت میکند یا آنکه به جای نگاه ملی به موضوعات، تنها نگاه شخصی و خاندانسالارانه به قدرت دارد؟ آیا ساختارهای حاکم بر جامعه ایران الیگارشی ملی میزاید یا آنکه تنها به رقابت فرساینده میان خاندانهای قدرت میانجامد؟
«الیگارشی ملی» نخستین ویژگیاش این است که وابسته به قدرتها و دولتهای خارجی نیست و بودن و نبودن خود را در پیوند با آنها نمیداند. «الیگارشی ملی» نقطه مقابل کمپرادورهایی است که سود حاصل از فعالیتهای اقتصادی داخلیشان را به کشورهای متروپل منتقل میکنند. «الیگارشی ملی» به جای آنکه از طریق دلالیها و رانتهای ویژه به سرمایههای هنگفت رسیده باشد از طریق فعالیتهای اقتصادی مولد سرمایهدار میشود.
«الیگارشی ملی» نهتنها مالیات خود را میپردازد و از پرداخت آن به انحای مختلف نمیگریزد بلکه فراتر از آن در بخشهای مختلف آموزشی و پژوهشی کشور سرمایهگذاری میکند.
«الیگارشی ملی» با رعایت مراتب فوق، ایجاد اشتغال در جامعه خویش را یک تکلیف ملی و شرعی میداند. «الیگارشی ملی» با تولید و صدور محصولات مختلف صنعتی، کشاورزی، فرهنگی و... در نقاط مختلف جهان به افزایش اقتدار کشورش یاری میرساند. از همه مهمتر اینکه «الیگارشی ملی» از شفافیت سیاسی و اقتصادی نمیهراسد.
مشکل امروز الیگارشی ایران پیش از هر چیز عدم شفافیت است. این شفافیت نداشتن در تمام حوزهها وجود دارد؛ نه روابط خانوادگی آنها روشن است و جامعه از آن اطلاع دارد. نه منابع اقتصادی و درآمدهای آنها پیش روی جامعه گشوده است، نه ایدئولوژی مدون و مشخصی دارند، نه تشکیلات سیاسی آنان به طور رسمی و معین معلوم است و نه از سبک زندگیشان با جامعه چیزی میگویند.
همه این موارد تا جای ممکن سرپوشیده میمانند؛ این است که جامعه کمتر از تحولات سیاسی و اقتصادی و فرهنگی و ایدئولوژیک داخل کشور سر درمیآورد. اینجاست که اقتصاد کشور شفافیت لازم را ندارد و بر اثر همین عدم شفافیت، سرمایه و سرمایهگذاری تکلیفش روشن نیست. به همین دلیل است که هزاران چرخش ایدئولوژیک رخ میدهد اما به طور نامحسوسی که جامعه کمتر احساس کند انجام میشود. اینجاست که جامعه بر لوازم مدیریت سرنوشتش آگاهی و کنترل ندارد.
بارها این جمله که از مقبولات میان خردورزان جهان است را شنیدهایم که بزرگترین عامل نجات هر جامعهای «آگاهی» است. آگاهی هم یعنی آگاهی مفید و کارآمد. اگرنه هرنوع آگاهیای دارای این خاصیت نیست. امروز در ساحت جامعه کدام آگاهی از این موارد مهمتر است؟
محصول عدم شفافیت، بروز و ظهور «الیگارشی بیمار» است. «الیگارشی بیمار» برخلاف «الیگارشی ملی» شیفته محرمانه ماندن هر چیز در کشور است. در اینجا حتی میتواند شفافیتسازی را خلاف مذهب و امنیت ملی تفسیر کند زیرا در سایه این وضعیت قادر است بهراحتی رقابتهای الیگارشیک را محدود و از ورود الیگارشهای جدید جلوگیری کند، در حالیکه رقابت الیگارشیک در محیط شفافیت فرهنگی، سیاسی و اقتصادی عامل پویایی جامعه و منافع عموم است. «الیگارشی بیمار» در این محرمانهسازیها میتواند از تعهداتی که بر دوش «الیگارشی ملی» است برهد.
پرداختن به «الیگارشی بیمار» و «الیگارشی ملی» حتی میتواند در جامعهشناسی سیاسی ایران بهعنوان یک «پارادایم» مطرح باشد که از دریچه آن میتوان عمده مسائل را تبیین و آینده را پیشبینی کرد. به شرط آنکه در این رویکرد «اقتصاد سیاسی» در محوریت قرار گیرد اما متأسفانه در ایران رشته علوم سیاسی به جای آنکه با رشته «اقتصاد» در پیوند باشد با «حقوق» و «فلسفه» در ارتباط بوده است. به این دلیل است که امروز خلأ این مباحث و آگاهی در این زمینه بشدت احساس میشود. اگر این آگاهی وجود داشت به جای آنکه کمپینهای ایدئولوژیک یا کمپینهای روبنایی مانند کمپین نخریدن خودرو شکل بگیرد، کمپین شفافیتسازی در الیگارشی، محور مطالبات اجتماعی قرار میگرفت.