هادی اسدی: دلش را به معصومیت کودکانه سپرده و این دلدادگی هر روز عمیق و عمیقتر میشود. برای حرفهایم سندی محکم دارم و این سند، شما را با من همعقیده خواهد کرد که دنیای کودکان اقیانوس صداقت است و امواج زندگی را در کویر روزمرگی جاری میکند بهگونهای که هرکس روح لطیف کودکانه را بشناسد، بشدت برای نفسهای پاکشان دلتنگ خواهد شد. تا زیاد از روح زلال کودکانه دور نشدهایم، مژده دهم که فرد مصاحبه شونده این صفحه کسی نیست جز خانم رضایی آشنای بچههای دهه 60. الهه رضایی؛ مجری مهربانی که ساعت 17 هر روز از شبکه اول سیما میهمان خانههای صمیمی مردمان ایران در دورانی دلنشین بود. مطرحترین مجری آن روزها که متولد سال1342 در تهران است، لیسانس علوم تربیتی دارد و مادر یک دختر و یک پسر نیز هست. خانم رضایی در سال 1389 با برنامه «بچههای دیروز» که کارتونهای قدیمی را به بهانه تجدید خاطره پخش میکرد، بازگشتی مجدد به تلویزیون داشت. حتماً میپرسید سندی که ثابت کند خانم رضایی هر روز بیشتر شیفته آینه صداقت بچهها میشود، چیست؟ در پاسخ به این پرسش، همین بس که او پس از سالها اجرا، در قاب تلویزیون برای بچههای دیروز، این روزها در مهدکودک و نفس به نفس با بچههای امروز، لبخند بیریایش را ارزانی آنان میکند. گشایش دوباره خاطرات نوستالژیک در گفتوگو با الهه رضایی صورت میگیرد.
با دیدن یک کودک، اولین تصویری که در ذهنتان نقش میبندد چیست؟
یه دختربچه یا پسربچه را که میبینم، یاد فرشتههایی میافتم که از بچگی تعریفشان را شنیده بودیم. معصومند و فقط در
خیالمان میتوانیم پاکی آنها را حس کنیم؛ برگ گلهای خوشگلی که بوییدن آنها بالاترین لذت را برایمان بههمراه دارد.
چرا دیگر با اجرا در سیمای خانواده و برنامه کودک خداحافظی کردهاید؟
سال 86 بازنشسته شدم. یکسال هم بیشتر فعالیت کردم و آنموقع نیاز به کمی استراحت داشتم، بویژه که فضای کار برایم خوشایند و دوستداشتنی نبود. روحیه من اینطور است که اگر محیط کارم خوشایند نباشد، نمیتوانم به کارم ادامه بدهم. در یک کلام، شاید بهخاطر سالها اجرا برای کودکان نمیشد برای مخاطبان سیمای خانواده مجریگری کنم!
دوران کودکیتان چگونه سپری شد؟
دوران کودکیام آرام و بیدردسر بود و از بهیاد آوردنش لذت میبرم. بعضی وقتها هم مثل خیلی از آدمهای دیگر دلم میخواهد چشمهایم را ببندم و بازگردم به دوران بچگیام.
اگر به دوران کودکی بازگردید، مسیر کاری و هنری خود را تغییر میدهید؟
تغییر که نه، ولی یک راه فرعی کنارش باز میکنم برای پیگیری و انجام کارهای دیگری که دوست داشتم، ولی نشد انجام بدهم.
این روزها مشغول برنامه یا فعالیت هنری خاصی هستید؟
نه هنوز. فعلاً در مهدکودک سرگرم هستم.
از مستند اخیری که درباره زندگیتان بود برایمان توضیح میدهید؟
سال گذشته آقای امیر تودهروستا با من تماس گرفت و گفت مستندساز آزاد است و شبکه مستند از وی برای همکاری دعوت کرده و از بین موضوعاتی که به ایشان پیشنهاد شده، موضوع مستند درباره زندگی الهه رضایی را انتخاب کرده است. وقتی علت را پرسیدم، گفت: از متولدان دهه 60 و مخاطبان برنامههای کودک هستم و شاید بههمین دلیل علاقهمند به ساخت این موضوع شده باشم البته با سفری که در پیش داشتم و زمانیکه باید این مستند ساخته و تحویل سازمان میشد، فکر کردم دیگر زمانش میگذرد و نیازی به ساخت این برنامه وجود ندارد، ولی با کمال تعجب بعد از 3 ماه از بازگشتم، دوباره با پیگیری ایشان قرار شد کار انجام گیرد. برایم جالب بود، یکی از مخاطبان کودک سالهای پیش برنامههایم، الان کارگردان لایقی شده است. درست همانطور که یک معلم بعد از سالها شاگرد کوچک سالهای قدیمش را میبیند که برای خودش مرد یا زن بزرگی شده و از دیدنش لذت میبرد، من هم همین حس و حال را داشتم. فیلم مستند خیلی ساده و سریع و طی یک روز انجام گرفت و بقیه زحمتها بر عهده فیلمساز و همکارانش بود.
چگونه استعداد شما برای مجریگری کشف شد؟
سال 1358 در حال تماشای تلویزیون بودم که اعلام کردند از بچههای علاقهمند به مجریگری آزمون میگیرند و من هم با یکی از دوستانم شرکت کردم و در حضور آقایان جلایر، رحماندوست و نیکخواه آزاد امتحان دادم، البته نمیدانم تصمیم نهایی را چه کسی گرفت.
در دوران کودکی چه آرزویی داشتید؟
آرزوی بزرگی که خیلی برایم مهم و رسیدن به آن سخت باشد، نداشتم.
کیفیت برنامههای کودک و نوجوان تلویزیون را چگونه ارزیابی میکنید؟
خیلی فرصت دیدن برنامههای کودک را ندارم و فقط از کسانیکه بچههای کوچک دارند، راجع به برنامهها میشنوم که گاهی خیلی راضیکننده نیست.
آبی هستید یا قرمز؟
اصلا فوتبالی نیستم، ولی برای همهشان آرزوی توفیق میکنم.
اجرا در برنامه کودک راحتتر است یا برنامه بزرگسال؟
هرکدام ویژگی خودش را دارد. کسی که اجرای بزرگسال را برعهده داشته، بهراحتی برای اجرای کودک از طرف بچهها پذیرفته نمیشود و بالعکس... .
خاطره بامزهای از دوران اجرای برنامههای کودک برایمان میگویید؟
یک روز، یک دقیقه مانده به پخش برنامه کودک، سکسکهام گرفت. بشدت نگران شدم. نفسم را حبس کردم، فایده نداشت. هفت جرعه آب نوشیدم، فایده نداشت. ثانیهها بهسرعت میگذشت و من همچنان سکسکه میکردم تا بالاخره، کارگردان برنامه ازم خواست، آروم بنشینم، به هیچچیز فکر نکنم و دیگر یادم نیست، چه چیزی گفت و چه روشی را بهکار گرفت که در کمال ناباوری در ثانیههای آخر تیتراژ سکسکهام بند آمد و بهسرعت خودم را به داخل استودیو رساندم و برنامه را
شروع کردم.
احساستان را در مقابل واژههای زیر بگویید.
خدا: تنها یار و همراه در بزرگترین سختیها.
مهربانی: از مهربانی کردن و دیدن آدمهای مهربان لذت بسیار میبرم.
تلویزیون: اونم سیاه و سفیدش، یاد روزای قشنگ بچگیهام میافتم.
مدرسه: 3 دوره داشتیم، دبستان خوب بود، راهنمایی عالی و دبیرستان، ای بد نبود.
دوست: من عاشق دوستام هستم، چون بهترین دوستای دنیا رو دارم.
مستند: بهترین نوع بهتصویر کشیدن واقعیتها.
دوربین: ثبت لحظهها.
کودک: مراقبت صحیح.
گیتی خامنه: همکار و دوست سالهای طولانی که یهجورایی عضو یه خانوادهایم.
سال 1394: امیدوارم آخرین سال سختیهایی باشد که پشتسر گذاشتیم.
فاجعه منا: خیلی خیلی تلخ، بویژه برای اونایی که عزیزانشونرو از دست دادند و البته با این عزیزان همدردیم.
قدیم: بعضی قسمتهاش خیلی سخت بود و بعضی قسمتهاش خیلی زیبا.