printlogo


کد خبر: 150001تاریخ: 1394/9/16 00:00
تجدیدنظرطلبی ثانویه اصلاح‌طلبان در محضر نومحافظه‌کاران

دکتر حمیدرضا اسماعیلی: بیشتر نویسندگان و گویندگانی که تا امروز از «تجدیدنظرطلبی اصلاح‌طلبان» سخن گفته‌اند، به مرحله نخست تجدیدنظرطلبی آنان نظر داشته‌اند. یعنی مرحله‌ای که طی آن بنیادگرایان دهه 60 بتدریج و در طول یک دهه به طور رسمی و روشن، بیرق ایدئولوژی اصلاح‌طلبی را برافراشتند اما پس از سال 88 مرحله دوم تجدیدنظرطلبی آنان آغاز شد؛ به این معنا که اصلاح‌طلبان با گذار از شعارهای دهه گذشته که بر کانون توسعه سیاسی متمرکز بود، در ایدئولوژی خود تجدیدنظر اساسی کردند. در واقع این تجدیدنظر با توجه به مقاومتی که آنان در برابر رأی اکثریت مردم در انتخابات دهمین دوره ریاست‌جمهوری در سال 88 داشتند، طبیعی هم بود. به عبارت روشن، امروز مرحله دیگری از استحاله و تجدیدنظرطلبی در اصلاح‌طلبان رخ داده است.
اصلاح‌طلبان پس از آنکه در «شورش فتنه‌گرانه 88» نظریه‌های پیشین خویش در دوره اصلاحات را به طور عملی ابطال کردند، امروز در گام دوم به لحاظ نظری نیز از نظریه‌های خود عدول کرده و ابطال آنها را پذیرفته‌اند. روشن است جریانی که بیش از یک دهه از اولویت توسعه سیاسی و مردمسالاری و احترام به آرای مردم سخن گفته اما پس از شکست در انتخابات در عمل به آن شعارها پای‌بندی نشان نمی‌دهد دیگر نمی‌تواند بر آنها تأکید کند، زیرا این تناقض رفتار و افکار، موجب رسوایی است. لاجرم باید در آن نظریه‌ها تجدیدنظری صورت گیرد و به نوعی، از شعارهای دموکراتیک عقب‌نشینی کرد.
تأکید اصلاح‌طلبان بر شعارهای دموکراتیک محصول دوره‌ای بود که جریان اصلاح‌طلب می‌توانست در انتخابات‌ها پیروز باشد و به طور آرمانگرایانه‌ای تصور می‌کرد از این پس جامعه ضرورتاً آنها را برخواهد گزید اما از انتخابات شوراهای شهر و روستای دوم که دوره یک دهه‌ای شکست‌های پیاپی آنها در انتخابات آغاز شد، نظریه‌های دموکراتیک کمرنگ شد و هرچه گذشت، توسعه سیاسی به محاق رفت. بویژه پس از ائتلاف با «نومحافظه‌کاران» که شعارهای رفاهی- اقتصادی جای شعارهای دموکراتیک را گرفت، آنها تغییرات خود را متناسب با این شرایط جدید تعریف کردند. اصلاح‌طلبی برخلاف نومحافظه‌کاری، بر ایده‌آلیسم استوار بود و برای تشکیل نوعی جامعه مطلوب تلاش می‌کرد. درحالی‌که نومحافظه‌کاری صرفا بر عمل‌گرایی اتکا دارد و داعیه تشکیل هیچ نوع جامعه مطلوبی را ندارد. اگر بخواهیم اصلاح‌طلبی را به لحاظ اندیشه سیاسی تجزیه کنیم می‌توان اصلاح‌طلبی را محل تجمع نولیبرالیست‌ها و نومارکسیست‌ها دانست. اصلاح‌طلبان در دوره‌ای خود را حاملان ارزش‌های سیاسی‌ای مانند مردم‌سالاری، توسعه سیاسی، جامعه مدنی، شفافیت سیاسی، رقابت سیاسی، تحزب، تساهل و تسامح، آزادی عقیده، آزادی اندیشه و آزادی سیاسی معرفی می‌کردند؛ در حالی‌که نومحافظه‌کاری اگرچه ممکن است گاهی از این الفاظ بهره گیرد اما بی‌شک هیچ‌گاه این ارزش‌ها را «ارزش‌های واقعی خود» نمی‌داند. نومحافظه‌کاری با اعتنا به خاصیت رئالیست بودنش، بیش از هر چیز میزان و معیار قدرت و اقتدار را می‌پذیرد.
امروز به نقطه‌ای رسیده‌ایم که دیگر حاملان دموکراسی و توسعه سیاسی بار گذشته را از دوش خود برداشته‌اند. امروز جامعه ایران برای آزادی اندیشه و توسعه سیاسی، متولی‌ای در جریان‌های سیاسی ندارد. اصلاح‌طلبان در این تجدیدنظر خود یا سکوت کرده‌اند و یا همسو با نومحافظه‌کاران شعارهای شبه‌رفاهی مطلوب طبقه الیگارشی سر می‌دهند. فراتر از علل مقطعی، مشکل اصلاح‌طلبان مشکلی ماهوی است؛ به این معنا که «بود» و «نمود» آنها همواره در طول چند دهه گذشته متفاوت بوده است. این همان راز بی‌اعتمادی به آنها در بخشی از جامعه روشنفکری است. این بخش از جامعه به آن ارزش‌ها بی‌اعتقاد نیست اما به کسانی که آنها را به‌عنوان شعار خود برگزیده بودند بی‌اعتماد بود. آخر چگونه ممکن بود جریان رادیکالیست دهه 60 در مدتی کوتاه اصلاح‌طلب و میانه‌رو شود؟! بر فرض که ایدئولوژی آنها تغییر کرده اما آیا روحیه تندروانه آنها نیز تغییر کرده است؟
البته تحولات بعدی نشان داد روحیه رادیکالیستی آنها همچنان باقی است و شورش‌های 78 و 88 شاهد آن است.
در شکاف میان «نمود» و «بود»، اصلاح‌طلبان حرف‌های خوب می‌زنند اما در عمل کارنامه مثبتی ندارند. روشنفکر نشان می‌دهند اما بر پیکره روشنفکری ضربات فراوانی می‌زنند. هنوز این پرسش، پاسخی نیافته که چرا در دهه 60 که وزیر ارشاد خود را از پیروان فکری دکتر شریعتی می‌دانست سنگین‌ترین فضای اجتماعی و سیاسی علیه شریعتی وجود داشت و کتاب‌های او به صورت قاچاق میان خوانندگان دست به دست می‌شد؟ شریعتی فقط یک مثال است. رابطه اصلاح‌طلبان به دلیل همان شکاف میان «بود» و «نمود» با موضوعات دیگر نیز به همین ترتیب است. آنها «قلوب» خود را با جامعه مدنی و ارزش‌هایی از این دست تعریف می‌کنند اما برق «سیوف» آنها در عمل جلوه بیشتری دارد. یا به‌رغم آنکه در ادوار گذشته علیه سرمایه‌داری و بازار و الیگارشی سخن‌ها گفته‌اند امروز به طرق مختلف در صدد مشروعیت‌بخشی به الیگارشی و «بازار جدید» برآمده‌اند. امروز از اصلاح‌طلبی چه مانده است؟ مهم‌تر از همه سکولاریسم؛ سکولاریسمی که معلوم نیست به استبداد نظر دارد یا حکومت مردمی. امروز هستند برخی اصلاح‌طلبان که با تغییر هدف خود با عنوان تأمین حقوق شهروندی و رفاه، از بسیاری سیاست‌های غیردموکراتیک دفاع می‌کنند. این خطری برای کشور است که جریانی که خود را حامل دموکراسی نشان می‌دهد عملاً مایل به حکومت استبدادی سکولاریستی باشد. اگرنه چرا برخی نویسندگان این جریان به شیوه‌های مختلف به دفاع از رضاخان می‌پردازند.
امروز از جریان سکولاریستی اصلاحات در برخی حلقه‌ها جز سکولاریسم، رابطه با غرب و توجیه الیگارشی چیزی باقی نمانده است.


Page Generated in 0/0075 sec