printlogo


کد خبر: 150005تاریخ: 1394/9/16 00:00
بازنمایی رفتارشناسی امپریالیسم ایالات متحده در تاریخ
دکترین سلطه در سیاست خارجی آمریکا

حجت‌الاسلام روح‌الله حسینیان: آمریکا از ابتدا بر مبنای‌ سلطه‌‌ عده‌ای‌ اروپایی‌ بر سرزمین‌ سرخ‌پوستان‌ نیمکره غربی‌ و سپس‌ با برقراری‌ نظام‌ برده‌داری‌ شکل‌ یافت‌. ایالات‌ متحده آمریکا ابتدا از 13 ایالت‌ تشکیل‌ شد و سپس‌ با سلطه‌ بر ایالت‌های ‌دیگر هم‌اکنون‌ به‌ 51 ایالت‌ رسیده‌ است‌. آمریکاییان‌ همچنین‌ پس‌ از تشکیل‌ دولت ‌مستقل‌ و استقرار قدرت‌، سیاست‌ خارجی‌ خود را بر مبنای‌ سلطه‌ شکل‌ دادند. با این‌ حال‌ سیاست‌ خارجی‌ آمریکا به‌ 4 دوره‌ قابل‌ تقسیم‌ است‌: دوره انزواطلبی‌، دوره‌ ‌بین‌ جنگ‌های‌ اول‌ و دوم‌ جهانی‌، دوره جنگ‌ سرد و دوره ابرقدرتی‌ که‌ 3 دوره اول‌ مورد بحث‌ ما خواهد بود.
دوره انزواطلبی‌ آمریکا بر مبنای‌ دکترین‌ مونرو ‌(Monroe)، پنجمین‌ رئیس‌جمهور آمریکا (1825ـ1817)، آغاز شد. مونرو‌ در سال‌ 1823در یک‌ بیانیه خطاب‌ به‌ کنگره‌، سیاست‌ خارجی‌ آمریکا را ترسیم‌ کرد. این‌ بیانیه‌ نزدیک‌ به‌ یک‌ قرن‌ مبنای‌ سیاست‌ خارجی‌ آمریکا قرار گرفت‌. دکترین‌ مونرو‌ به‌ هیچ‌وجه‌ نشانه‌ ‌سیاست‌ عدم‌ مداخله آمریکا در دیگر سرزمین‌ها نبود، چه‌ اینکه دولت‌ آمریکا از ابتدا با سلطه‌ و مداخله‌ کار خود را آغاز کرده‌ بود. دکترین‌ مونرو‌ تصریح‌ می‌کرد فقط‌ در نیمکره غربی‌ یا قاره آمریکا دخالت‌ خواهد کرد و در اروپا مداخله‌ای‌ نخواهد داشت‌. علت‌ اساسی‌ این‌ تصمیم‌ را باید در چند موضوع جست‌وجو کرد:
1- آمریکا هنوز دارای‌ یک‌ قدرت‌ ملی‌ تأثیرگذار خارج‌ قاره‌ای‌ نبود.
2- در آن‌ زمان‌ اروپا میدان‌ جنگ‌های‌ داخلی‌ بود که‌ چندان‌ منافعی‌ برای‌ آمریکای ‌تازه‌ تأسیس‌ شده‌ و رسته‌ از استعمار انگلیس‌ نداشت‌ و منافع‌ ملی‌ آمریکا اقتضا می‌کرد به‌ دور از جنگ‌های‌ اروپا به‌ فکر ساختن‌ کشورشان‌ باشند.
3- هنوز ایالت‌ متحده‌ از یک‌ امنیت‌ داخلی‌ با ثبات‌ بهره‌مند نبود، چنانچه‌ جنگ‌های‌ انفصال‌ آمریکا آن‌ را ثابت‌ کرد.
4- آمریکا از مداخله اروپاییان‌ در قاره آمریکا واهمه‌ داشت‌.
بعضی‌ نویسندگان‌ معتقدند هدف‌ از دکترین‌ مونرو‌ «نگرانی‌ از این‌ بود که‌ ممکن‌ است‌ با پایان‌ گرفتن‌ جنگ‌های‌ ناپلئون‌، اتحاد مقدس(1)‌ به‌ استقرار مجدد امپراتوری ‌مستعمراتی‌ اسپانیا از طریق‌ سرکوب‌ و انقیاد جمهوری‌های‌ تازه‌ استقلال‌ یافته‌‌ آمریکای ‌لاتین‌ کمک‌ کند».(2) به‌ همین‌ جهت‌ بعضی‌ مفهوم‌ این‌ دکترین‌ را چنین‌ تفسیر کرده‌اند: «اروپایی‌ها! در آمریکای‌ لاتین‌ مداخله‌ نکنید. این‌ منطقه‌ متعلق‌ به‌ ایالات‌ متحده‌ است‌».(3) اما بعضی‌ نویسندگان‌ مسلمان‌ معتقدند این‌ دکترین‌ در پاسخ‌ به‌ تقاضای ‌مردم‌ یونان‌ مبنی‌ بر کمک‌ آمریکا به‌ آنها برای‌ استقلال‌ در مقابل‌ امپراتوری‌ عثمانی ‌شکل‌ گرفت‌، زیرا آمریکاییان‌ نمی‌خواستند منافع‌ خود را در رابطه‌ با مسلمانان‌ از دست ‌بدهند. هرچند کمک‌های‌ آمریکا به‌ شکل‌ غیر رسمی‌ و زیر نام‌ کمک‌های‌ مردمی‌ به ‌یونان‌ سرازیر شد. (4)
به‌ ‌هرحال‌ دکترین‌ مونرو‌ موجب‌ شد جهت‌گیری‌ سیاست‌ خارجی‌ آمریکا متوجه ‌نیمکره غربی‌ (قاره آمریکا) شود و آمریکا تمام‌ تلاش‌ خود را برای‌ تثبیت‌ قدرت‌، برتری‌ قدرت‌، تضعیف‌ رقبای‌ قدرتمند و استثمار در این‌ قاره‌ صرف‌ کرد. دکترین‌ مونرو‌ به‌ معنای‌ پایه‌گذاری‌ سیاست‌ جدیدی‌ در نیمکره غربی‌ نبود، بلکه‌ به معنای سیاستی بود که از قبل‌ در آمریکا آغاز شده‌ بود و نتیجه این‌ سیاست‌ را که‌ به‌ جای‌ انزواطلبی‌ باید سیاست‌ مداخله‌گری‌ آمریکا در نیمکره غربی‌ و اطراف‌ آن ‌نامگذاری‌ کرد، می‌توان‌ در 2 دوره‌ خلاصه‌ کرد:
الف‌: نیمه‌ دوم‌ قرن‌ 19
در این‌ دوره‌ سعی‌ آمریکا بر این‌ بود قدرت‌های‌ استعماری ‌دیگر را در نیمکره غربی‌ و اطراف‌ آن‌، با شعار حمایت‌ از دموکراسی‌ از صحنه‌ خارج‌ کند، مرزهای‌ خود را توسعه‌ دهد و امنیت‌ آن‌ را حفظ‌ کند. در این‌ دوره‌ که‌ رشد اقتصادی‌ آمریکا شروع‌ شده‌ بود، تلاش‌ کرد جزایری‌ را در اقیانوس‌ آرام‌ برای‌ حفظ‌ امنیت‌ کشتیرانی‌ و تدارک‌ سوخت‌رسانی‌ ناوگان‌ بازرگانی‌ خود تصرف‌ کند. قسمتی‌ از فهرست‌ تجاوزات‌ آمریکا در این‌ دوران‌ به‌ شرح‌ ذیل‌ است‌:
جنگ آمریکا با مکزیک: آمریکا در سال‌ 1846 با آرای قاطع‌ کنگره‌ به‌ مکزیک‌ اعلان‌ جنگ‌ کرد. پس‌ از 2 سال‌جنگ‌، بخش‌ وسیعی‌ از اراضی‌ مکزیک‌ از جمله‌ کالیفرنیا به‌ اضافه تمام یا قسمتی‌ از ایالت‌های‌ فعلی‌ نوادا، بوتا، آریزونا، وایومینگ‌، کلرادو و نیومکزیکو به‌ تصرف‌ ایالات‌ متحده آمریکا در آمد. (5)
جنگ آمریکا با نیکاراگوئه‌: آمریکا در سال‌ 1854 نیکاراگوئه‌ را توسط‌ نیروی‌ دریایی‌ بمباران‌ کرد. 3 سال‌ بعد به‌ بهانه مصدوم‌ شدن‌ یک‌ آمریکایی‌ مجدداً این‌ کشور را بمباران‌ کرد و بعد از یک‌ سال ‌نیکاراگوئه‌ را مجبور به‌ پذیرفتن‌ قرارداد
کاس‌ـ ایریساری‌ (Cass-Irisarri) کرد. بنا بر این‌ قرارداد، ایالات‌ متحده‌ مجاز به‌ رفت‌وآمد در نیکاراگوئه‌ و دخالت‌ در آن‌ کشور شد. (6)
هجوم آمریکا به هندوراس:  آمریکا در سال‌ 1860 به‌ هندوراس‌ تجاوز کرد. (7)
سیاست آمریکا در آلاسکا:  در سال‌ 1867، آمریکا آلاسکا را از روسیه‌ خریداری‌ و آن‌ را به‌ عنوان‌ بزرگ‌ترین ‌ایالات‌ خود قرار داد.(8)
دخالت آمریکا در نبرد پرو و شیلی: آمریکا در سال‌ 1881 از پرو در جنگ‌ با شیلی‌ حمایت‌ کرد و در مقابل‌ بندر چمپوت‌ را به‌ عنوان‌ پایگاه‌ نیروی‌ دریایی‌ همراه‌ با معادن‌ زغال‌ سنگ‌ و خط‌ آهن‌ معدن‌‌- بندر تصاحب‌ کرد. (9)
آمریکا و اشغال جزیره پرل هاربُر: آمریکا در سال‌ 1887 جزیره پرل‌ هاربر را به‌ صورت‌ یک‌ جزیره تحت‌الحمایه‌ به‌ اشغال‌ خود درآورد و سپس‌ آن‌ را به‌ صورت‌ یک‌ پایگاه‌ دریایی‌ برای‌ حفاظت‌ از بازرگانی‌ خود تبدیل‌ کرد. (10)
آمریکا و حمله به جزایر هاوایی: در سال‌ 1893 پادشاه بومی‌ جزایر هاوایی‌ توسط‌ آمریکاییان‌ سرنگون‌ شد و در سال ‌1898 این منطقه رسماً به‌ ایالات‌ متحده‌ ملحق‌ شد(11) و همچنین در سال‌ 1895 در ونزوئلا مداخله‌ کرد. (12)
آمریکا و دخالت در امور کوبا: در سال‌ 1898 اسپانیا اکثر مستعمره‌های‌ خود را در قاره آمریکا از دست‌ داده‌ بود. کوبا و پورتوریکو هنوز مستعمره اسپانیا بودند. کوبا صحنه قیام‌های‌ داخلی‌ برای ‌رهایی‌ بود. آمریکاییان‌ با شعار دفاع‌ از دموکراسی‌ با اسپانیا وارد جنگ‌ شدند و پورتوریکو، کوبا و جزیره گوام‌ را به‌ تصرف‌ خود درآوردند و طبق‌ قراردادی‌ با اسپانیا مجمع‌‌الجزایر فیلیپین‌ را در قبال‌ پرداخت‌ 20 میلیون دلار به‌ اشغال‌ خود درآورند. کوبا مستقل‌ شد ولی‌ این‌ استقلال‌ فقط‌ روی‌ کاغذ بود و تا سال‌ 1902 در اشغال‌ نظامیان ‌آمریکا بود. آمریکا اصلاحیه‌ای‌ را به‌ قانون‌ اساسی‌ کوبا تحمیل‌ کرد که‌ هر گاه‌ می‌خواست‌ می‌توانست‌ برای‌ حمایت‌ از آزادی‌(!) کوبا را به‌ اشغال‌ خود درآورد و علاوه‌ بر آن‌ حقوق اجاره‌ یا خرید جزایر برای‌ پایگاه‌ دریایی‌ آمریکا محفوظ‌ می‌ماند. (13)
سیاست‌های آمریکا در فیلیپین: خرید و اشغال‌ فیلیپین‌ نشانه‌ای‌ از سلطه‌طلبی‌ آمریکا خارج‌ از دکترین‌ مونرو بود، زیرا فیلیپین‌ خارج‌ از حوزه نیمکره غربی‌ و در جنوب‌ شرقی‌ آسیا در دریای‌ آرام‌ واقع‌ شده‌ بود. فیلیپین‌ تولیدکننده شکر، روغن‌ نارگیل‌ و کنف‌ و مصرف‌کننده کالاهای‌ ایالات‌ متحده‌ بود. پس‌ از تصرف‌ آن‌ امپریالیست‌های‌ آمریکا به‌ این‌ استدلال‌ رسیدند که ‌«فیلیپینی‌ها عقب‌ مانده‌تر از آن‌ هستند که‌ استقلال‌ باعث‌ پیشرفت‌شان‌ شود و این‌ امر حداقل‌ بعد از سال‌ها‌ قیمومت‌ ایالات‌ متحده‌ میسر خواهد بود». فیلیپینی‌ها قبلاً برای ‌استقلال‌ از اسپانیا جنگیده‌ بودند و اکنون‌ با الحاق به‌ آمریکا مخالف‌ بودند و انتظار داشتند آمریکاییان‌ استقلال‌ آنها را به‌ رسمیت‌ بشناسند. فیلیپینی‌ها در سال‌ 1899 جمهوری‌ فیلیپین‌ را اعلام‌ کردند و «امیلیو آگینالدو» رهبر جنگ‌های‌ آزادیبخش‌ را به‌ عنوان‌ رئیس‌جمهور انتخاب‌ کردند. ایالات‌ متحده‌ که‌ با شعار آزادسازی‌ و دموکراسی ‌فیلیپین‌ را خریداری‌ کرده‌ بود، در سال‌ 1901 ژنرال‌ مک‌ آرتور را به‌ عنوان‌ فرماندار نظامی‌ به‌ فیلیپین‌ فرستاد. وی‌ پس‌ از کشتار نیروهای‌ استقلال‌طلب‌، رئیس‌جمهور را دستگیر و جنبش‌ استقلال‌طلبانه‌ را متلاشی‌ کرد. آمریکاییان‌ نشان‌ دادند از اسپانیایی‌ها و استعمارگران‌ بریتانیایی‌ بشدت‌ بی‌رحم‌تر هستند. مطابق‌ آمار خود آمریکاییان‌ «حدود200 هزار فیلیپینی‌ در جریان‌ نبرد به‌ علل‌ مختلف‌ جان‌ خود را از دست‌ دادند». (14)
آمریکاییان‌ پس‌ از سرکوب‌ جنبش‌ در شمال‌ سراغ‌ مسلمانان‌ مورو که‌ در جزایر جنوبی‌ فیلیپین‌ مستقر بودند رفتند. از سال‌ 1903 ایالات‌ مورو تحت‌ اشغال‌ آمریکا درآمد که‌ تا مدت‌ 10 سال‌، 3 نظامی‌ خشن‌ و خونریز از طرف‌ آمریکا به‌ عنوان‌ فرماندار کل‌ منصوب‌ شدند. مسلمانان‌ مورو تا سال‌ 1907 دست‌ به‌ جنگ‌های‌ چریکی‌ سختی‌ علیه‌ امپریالیست‌ آمریکا زدند. شهادت‌ «داتو علی‌»-شجاع‌ترین‌ جنگجو علیه‌ اشغالگران‌- و تمام اعضای‌ خانواده‌اش‌ در سال‌ 1906 اگرچه‌ جنبش‌ ضدآمریکایی‌ را از فعالیت‌ باز نداشت‌ ولی‌ پس‌ از آن‌ کاهش‌ مبارزه موروهای‌ مسلمان‌ در مخالفت‌ با اشغالگران‌ آغازشد و سرانجام‌ در سال‌ 1913 با شکست‌ نهایی‌ موروها، جنبش‌ رو به‌ افول‌ نهاد. در این ‌مبارزه نابرابر هزاران‌ تن‌ از موروهای‌ مسلمان‌ در جنگ‌ 14 ساله‌ به‌ دست‌ اشغالگران‌ آمریکایی‌ به‌ شهادت‌ رسیدند تا جایی‌ که‌ با کاهش‌ چشمگیر مردان‌ مواجه‌ شدند و بار زندگی‌ بیشتر بر دوش‌ زنان‌ و کودکان‌ افتاد. جنایات‌ آمریکاییان‌ در ایالت‌ مورو به‌ حدی‌ بود که‌ بعدها یک‌ مقام‌ آمریکایی‌ گفت‌: «بیشتر درگیری‌ها در میندانئو به‌ علت ‌زیاده‌روی‌ در کشتار و نابود کردن مزارع‌ توسط‌ نیروهای‌ نظامی‌ به‌وجود آمد». شیوه‌ ‌کشتار آمریکاییان‌ به‌ این‌ صورت‌ بود که‌ به‌ منطقه‌ای‌ حمله‌ می‌کردند و تمام‌ سران‌ قبیله‌ را  تیرباران‌ می‌کردند و عده‌ای‌ را می‌کشتند و سپس‌ خانه‌های‌ آنها را با خاک‌ یکسان‌ می‌کردند و مزارع‌ را به‌ آتش‌ می‌کشیدند. (15)
ب‌: نیمه اول‌ قرن‌ بیستم‌
   این‌ دوره‌، دوره توسعه پایگاه‌های‌ نظامی‌ به‌ منظور توسعه اقتصادی‌ بود. در این‌ دوره‌ اقتصاد آمریکا از رشد چشمگیری‌ برخوردار شد. تمام‌ تلاش‌ رهبران‌ آمریکا بر‌ توسعه بازرگانی‌ متمرکز شد. خوی‌ امپریالیستی‌ آنان‌ مانع‌ از آن ‌می‌شد که‌ امیال‌ تجاوزگرانه خود را مخفی‌ کنند. رئیس‌جمهور ویلسون‌ در سال‌ 1917 در دانشگاه‌ کلمبیای‌ نیویورک‌، صریحاً گفت‌: «ایالات‌ مرز نمی‌شناسد و به‌ خارج‌ از کشور راه‌ پیدا می‌کند، بنگاه‌های‌ تجارتی‌ سرتاسر جهان‌ را میدان‌ فعالیت‌ و بازار می‌شناسند، پس‌ لازم‌ است‌ پرچم‌ کشور (قدرت‌ نظامی‌) آن‌ را همراهی‌ کند... حتی‌ اگر به‌ قیمت ‌جریحه‌دار شدن‌ استقلال‌ ملت‌های‌ گردنکش‌ تمام‌ شود». (16)
از ابتدای قرن‌ بیستم‌، تئودور روزولت‌، رئیس‌‌جمهور (1909ـ1901) با اعلام‌ خط‌‌مشی ‌درهای‌ باز اقتصادی‌، سلطه امپراتوری‌ را تداوم‌ بخشید و رئیس‌جمهور تافت ‌(1913ـ1909) رسماً اعلام‌ کرد: «سیاست‌ خارجی‌ باید ابزاری‌ برای‌ پیشبرد مقاصد اقتصادی‌ باشد». (17)
دخالت آمریکا در جزایر کارائیب: در این‌ دوره‌ علاوه‌ بر سیاست‌ توسعه بازرگانی‌ جنبش‌های‌ انقلابی‌ نیز در آمریکای ‌مرکزی‌ و جزایر کارائیب‌ در حال‌ شکل‌گیری‌ بود که‌ منافع‌ شرکت‌های‌ آمریکایی‌ را به‌خطر می‌انداخت‌، لذا آمریکا رسماً برای‌ سرکوبی‌ آنان‌ به‌ دخالت‌ می‌پرداخت‌. طبق‌ اسناد کنگره آمریکا بین‌ سال‌های‌ 1900 تا 1925 «نیروهای‌ آمریکا برای‌حفظ‌ منافع‌ آمریکا یا برای‌ تأمین‌ آرامش‌ در دوره فعالیت‌های‌ انقلابی‌، 7 ‌بار به ‌چین‌، 3 بار به‌ کلمبیا، 3 بار به‌ کوبا، 4 بار به‌ دومینیکن‌، 2 بار به‌ کره‌، 3 بار به‌ مکزیک‌، یک‌ بار به‌ مراکش‌، 2 بار به‌ نیجریه‌، 6 بار به‌ پاناما، یک‌ بار به‌ سوریه‌ و 2 بار به‌ ترکیه‌ بسیج‌ شدند». (18)
دخالت آمریکا در جمهوری‌ دومینیکن‌: آمریکاییان‌ در سال‌ 1905 به‌ جمهوری‌ دومینیکن‌ به‌ بهانه عدم‌ پرداخت‌ دیون‌ حمله‌ کردند و در سال‌ 1906 برای‌ سرکوبی‌ جنبش‌های‌ انقلابی‌ در کوبا نیرو پیاده‌ کردند و تا سال‌ 1909 کوبا را در اشغال‌ خود داشتند. در سال‌ 1912 برای‌ سرکوبی‌ جنبش‌ انقلابی‌، نیکاراگوئه‌ را به‌ اشغال‌ خود درآوردند. در سال‌ 1915 برای‌ سرکوبی‌ انقلابیون‌، هائیتی‌ را مورد هجوم‌ قرار دادند و مجدداً کوبا را از سال‌ 1917 تا 1922 به‌ اشغال‌ خود در آوردند. (19)
بی‌مناسبت‌ نیست‌ سخن‌ ژنرال‌ باتلر یکی‌ از مقامات‌ نظامی‌ دخالت‌‌کننده‌ در جنگ‌های‌ تجاوزطلبانه آمریکا در این‌ دوره‌ را بیان کنیم‌ تا اهداف‌ تجاوزکارانه امپریالیست‌‌ آمریکایی‌ مشخص‌ شود. وی‌ خطاب‌ به‌ مردم‌ آمریکا گفت‌: «من‌ کمک‌ کرده‌ام‌ منافع‌ نفتی‌ آمریکا در مکزیک‌ و تامپیکو تضمین‌ شود. من‌ کمک‌ کرده‌ام‌ کوبا و هائیتی‌ به‌ صورت‌ کشورهایی‌ درآیند که‌ در آنها کارمندان‌ بانک‌ نشنال‌‌سیتی‌ بتوانند منافعی‌ تحصیل‌ کنند. من‌ کمک‌ کرده‌ام‌ نیکاراگوئه‌ با بانک‌ بین‌المللی‌ برادران‌ براون‌ قراردادی‌ منعقد کند. من‌ توجه‌ جمهوری‌ دومینیکن‌ را جهت‌ منافع‌ آمریکایی‌ها در زمینه‌ ‌شکر جلب‌ کرده‌ام‌. من‌ کمک‌ کرده‌ام‌ شرکت‌ میوه‌جات‌ مناطق‌ گرم‌ بتوانند در هندوراس‌ منافعی‌ کسب‌ کنند».(20)
سخنان‌ ساده‌ و روشن‌ این‌ ژنرال‌ آمریکایی‌ سیاست‌های ‌امپریالیستی‌ آمریکا را در این‌ دوره‌ تبیین‌ می‌کند. بین‌ 2 جنگ‌ بین‌الملل‌ـ جنگ‌ اول‌ جهانی‌ از 1914 آغاز شده‌ بود و همچنان‌ ادامه ‌داشت‌- وودرو ویلسون در دوره دوم‌ انتخاباتش‌ (1917) با شعار عدم‌ مداخله‌ در جنگ‌ به‌ پیروزی‌ رسید. آلمان‌ در زمستان‌ 1917ـ1916 تحت‌ محاصره بریتانیا واقع‌ شده‌ بود.
بهانه تراشی آمریکا برای ورود به جنگ اول جهانی
رهبری‌ آلمان‌ جهت‌ خروج‌ از بن‌بست‌ در اول‌ فوریه‌‌ سال‌ 1917 از سرگیری‌ عملیات ‌زیردریایی‌ خود را به‌ صورت‌ گسترده‌ اعلام‌ کرد. طبق‌ اسنادی‌ که‌ بعداً منتشر شد، بین ‌سرهنگ‌ هاوس‌ مشاور ویلسون و وزیر خارجه انگلیس‌ بر سر کشاندن‌ آمریکا در جنگ‌ توافق‌ شد. یک‌ کشتی‌ بریتانیایی‌ به‌ نام‌ لوزیتانیا حامل‌ مهمات‌، عازم‌ بریتانیا بود. آلمان‌ها تلاش‌ کردند آمریکاییان‌ را از سوار شدن‌ بر این‌ کشتی‌ منصرف‌ کنند اما دست‌های‌ پنهان،‌ 128 مسافر آمریکایی‌ را سوار بر کشتی‌ کرد.
بنا به‌ گفته ژوزف‌ کینورتی (Joseph Kenworthy) افسر اطلاعات‌ نیروی‌ دریایی‌ آمریکا «لوزیتانیا تعمداً در حالی‌ که ‌اسکورتش از آن‌ فاصله‌ داشت‌ با سرعت‌ کم‌ به‌ سمت‌ منطقه‌ای‌ که‌ در آن‌ یک‌ زیردریایی‌ آلمانی‌ وجود داشت‌، فرستاده‌ شد». زیردریایی‌ آلمانی‌ با شلیک‌ یک‌ اژدر، کشتی‌ را هدف قرار داد و مسافران‌ آمریکایی‌ ناپدید شدند.(21) به‌ این‌ بهانه‌ آمریکا در ششم‌ آوریل‌ 1917 به‌ آلمان‌ اعلان جنگ‌ کرد و رسماً وارد جنگ‌ شد. سرمایه‌داران‌ آمریکایی‌ در طول‌ جنگ‌ جهانی‌ با پرداخت‌ وام‌ و فروش‌ کالا کشورهای‌ اروپایی‌ را بشدت‌ مدیون‌ خود ساخته‌ بودند و اکنون‌ باید با مداخله‌ آمریکا جنگ‌ فرسایشی‌ را به‌ پایان‌ می‌رساندند و برای‌ بازسازی‌ کشورهای‌ منهدم‌ شده‌ از جنگ‌، نقش ‌خود را ایفا می‌کردند. آمریکا تا یک‌ سال‌ بعد از جنگ‌ تبدیل‌ به‌ یک‌ غول‌ اقتصادی‌ شد.
«نیمی‌ از کالاهای‌ ساخته‌ شده جهان‌ را می‌ساخت‌، یک‌ ششم‌ صادرات‌ جهان‌ در دست‌ آن‌ کشور بود و یک‌ هشتم‌ واردات‌ جهان‌ را به‌ انحصار خود درآورده‌ بود. کمپانی‌های‌آمریکایی‌ از جمله‌ استاندارد اویل‌، جنرال‌ موتورز، فورد، سینکلر، بیزینس‌ماشینز، اینترنشنال‌ و هاروستر، با شرکت‌های‌ فرعی‌ خود در سراسر جهان‌ گسترش‌ یافته‌ بودند». (22)
وجهه امپریالیسم‌ آمریکا بعد از جنگ‌ جهانی‌ یک‌ وجهه اقتصادی‌ بود که‌ با نفوذ در جهان‌ خصوصاً اروپای‌ جنگ‌ زده،‌ می‌رفت‌ سلطه خود را از نیمکره غربی‌ به‌ سایرمناطق‌ گسترش‌ دهد.
در پایان‌ جنگ‌ (نوامبر 1918) این‌ ویلسون بود که‌ در اروپا حرف‌ آخر را می‌زد. وی‌ با پیشنهاد طرح‌ 14 ماده‌ای‌ به‌ کنفرانس‌ صلح‌ پاریس‌، برتری‌ آمریکا را بر جهان‌ ثابت‌ کرد. آمریکا پس‌ از جنگ‌ اول‌ جهانی‌ از سال1929 دچار رکود اقتصادی‌ معروف‌ به‌ رکود بزرگ‌ شد. عامل‌ این‌ رکود، تولید بیش‌ از اندازه‌ برای‌ مصرف‌ کشورهای‌ جنگ‌زده‌ بود که‌ به‌ دلیل‌ فقر مردم‌ اروپا و فقر رو به‌ گسترش‌ مردم‌ آمریکا، کالاهای‌ تولیدی‌ بی‌مصرف‌ ماند و کمتر کسی‌ توان‌ خرید داشت‌.  در این‌ دوره‌ رقابت‌ مهم‌ آمریکا با ژاپن‌ بر سر چین‌ به‌ عنوان‌ بازار مصرف‌ آغاز شد. این‌ رقابت‌ به‌ تهدید به‌ جنگ‌ نیز رسید ولی‌ استراتژی‌ آمریکاییان‌ در این‌ دوره‌ ایجاد نفوذ در اروپا بود.
آمریکاییان‌ در این‌ دوره‌ به‌ اشغال‌ خود در بعضی‌ کشورهای‌ آمریکای‌ لاتین‌ ادامه‌ دادند و در بعضی‌ کشورها مانند نیکاراگوئه‌ و هائیتی‌ به‌ کشتار انقلابیون‌ مشغول‌ بودند. سیاست‌ مداخله‌جویانه امپریالیستی‌ چنان‌ از آمریکا در آمریکای‌ لاتین‌ چهره‌ای ‌منفور ساخته‌ بود که‌ در پایان‌ این‌ دوره‌، روزولت‌ رئیس‌جمهور آمریکا در چهارم‌ مارس‌1933 رسماً اعلام‌ کرد: «...دیگر امپریالیسم‌ آمریکا وجود خارجی‌ ندارد و در آینده ‌آمریکاییان‌ با همسایگان‌ خود روابط‌ همجواری‌ برقرار خواهند کرد...». (23)
روزولت‌ حتی‌ اگر صادقانه‌ می‌گفت‌ ولی‌ در واقع‌ چنین‌ سیاستی‌ از دستگاه‌ قدرتمند و توانای‌ آمریکا بعید می‌نمایاند. درست‌ حدود یک‌ سال‌ بعد آمریکاییان‌ ناجوانمردانه‌ترین‌ رفتار را با اگستوسزار ساندینو (Augusto Cesar Sandino)، رهبر انقلابیون‌ نیکاراگوئه‌ از خود نشان‌دادند. این‌ رهبر شجاع‌ اما ساده‌ که‌ برای‌ مذاکره‌ به‌ سفارت‌ آمریکا دعوت‌ شده‌ بود، در موعد مقرر به‌ سفارت‌ آمد ولی او را همانجا به‌ قتل‌ رساندند(24) و نشان‌ دادند امپریالیست‌، همیشه‌ امپریالیست‌ خواهد بود.
 *پایگاه مرکز اسناد انقلاب اسلامی
---------------------------------
پی‌نوشت
1 - این اتحاد توسط ارتش، روسیه و پروس با هدف سرکوب انقلاب‌ها در اروپا پس از شکست ناپلئون تشکیل شد.
2 - جک سی، پلینو و روی آلتون، فرهنگ روابط بین‌الملل، ترجمه‌ و تحقیق حسن پستا، تهران، فرهنگ معاصر، 1375، ص 493
3 - ژان ژراسی، مقاله زور، انقلاب و تغییرات اساسی در آمریکای لاتین از کتاب مسائل آمریکای لاتین، ترجمه‌ منوچهر فکری ارشاد، مشهد، انتشارات توس، 1349، ص 11
4 - سلیم‌الحسنی، مبانی تفکر رؤسای جمهوری آمریکا، ترجمه‌ صالح ماجدی و فرزاد عدوجی، تهران، اطلاعات، 1374، ص 18
5 - ابراهیم متقی، تحولات سیاست خارجی آمریکا (مداخله‌گرایی و گسترش 1947ـ 1995)، تهران، انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1376، ص 24
6- ژان ژراسی، پیشین، ص 13
7- همان، ص 20
8 - ابراهیم متقی، پیشین
9-ژان ژراسی، پیشین، ص 20
10- ریچارد گاف و سایر نویسندگان هیات علمی دانشگاه میشگان، تاریخ مختصر قرن بیستم، ج اول، ترجمه‌ خسرو قدیری، تهران، انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، 1372، ص 150
11 - همان
12- ژان ژراسی، پیشین، ص 21
13 - فرانک ال شوئل، آمریکا چگونه آمریکا شد، ترجمه‌ ابراهیم صدقیانی، تهران، انتشارات امیرکبیر، 1357، صص249ـ 248
14-ریچارد گاف و سایر نویسندگان، پیشین، صص152 ـ 151
15 - محمدکاظم توکلی، مسلمانان مورو (تاریخ اجتماعی مسلمانان جنوب فیلیپین)، تهران، امیرکبیر، 1362، صص 102-95
16 - ویلفرید دوریش، پیشین، ص 65
17 - همان، صص77ـ76
18 - میشل کلیر، پیشین، ص 28
19-فرانک ال‌شوئل، پیشین، صص252ـ254
220-ژان ژراسی، پیشین، ص22
21-جیمز پرلاف، پیشین، صص51ـ50
22 - ابراهیم متقی، پیشین، ص 30
23 - ژان ژراسی، پیشین، ص 23
24 - همان
 


Page Generated in 0/0069 sec