printlogo


کد خبر: 150342تاریخ: 1394/9/24 00:00
نگاهی به نحوه پایان‌بندی در فیلم «هفت» ساخته دیوید فینچر
خیزش تاریکی

داستان اصلی فیلم «هفت» در شهر پر از گناه و قتل و جنایت نیویورک اتفاق می‌افتد که در این فیلم به صورتی مرموز و بسیار حرفه‌ای بیان و به بیننده منتقل می‌شود. داستان درباره قاتل زنجیره‌ای است که براساس یکی از هفت گناه کبیره دست به قتل افراد می‌زند. فیلمی که 20 سال پیش صدای ضجه ترس و وحشت برد پیت را به تن تماشاگران سینما دوخت. در واقع پایان «هفت»، فیلم استثنایی دیوید فینچر یکی از شوک‌آورترین، برهم‌زننده‌ترین و شاخص‌ترین پیچیدگی‌های داستانی را در سینمای مدرن رقم زد که بر تریلری درهم‌فشرده و خوش‌ساخت سایه انداخت. شکل معرفی مقدماتی دنیای فیلم، متروپلیسی که در عدم آسودگی غوطه‌ور شده، به اندازه کافی طبیعی است. کارآگاه کارکشته آسوده‌حال، سامرست (مورگن فریمن) با کارآگاه میلز جوان (پیت) که هنوز کله‌اش داغ است برای یافتن قاتل سریالی که براساس هفت گناه کبیره قربانیان خود را انتخاب می‌کند با یکدیگر همکاری می‌کنند. آنها سرنخ‌ها و اجساد را دنبال می‌کنند، «جان دوو»ی قاتل (کوین اسپیسی) در نهایت به دام آنها می‌افتد و با آنها عهد می‌کند که نام 2 قربانی نهایی‌اش را برملا کند، 2نفری که برای حسادت و خشم مورد هدف قرار گرفته‌اند. با این حال نقطه اوج داستان گره‌های متداول سینمایی و قراردادها را به حال خود رها می‌کند. وعده صحبت از نام 2 قربانی آخر با ورود جعبه اسرارآمیزی که ضربه نهایی دوو است منتفی می‌شود. جعبه حاوی سر بریده همسر میلز، تریسی (گوئینت پالترو) است. تماشاگر چیزی از آن اتفاق را بر پرده نمایش نمی‌بیند و تنها از طریق دیالوگ‌ و واکنش‌ها به آن پی می‌برد.  دوو براساس حسادتش به زندگی عادی میلز عمل کرد و خشم کشنده میلز را به جان خرید. با وجود اینکه قاتل به دست آدم خوب داستان کشته می‌شود اما مرگ آدم بد داستان به مثابه فقدان نیروی‌ خیر در دنیاست.
فیلمنامه‌ای که «کوین واکر» برای فیلم هفت «دیوید فینچر»(1963) نگاشته است، یکی از هوشمندانه‌ترین فیلمنامه‌ها در ژانر جنایی پلیسی است. فیلم از همان آغاز، سیاهی، تلخی و زجرآور بودن خود را به رخ می‌کشد؛ مؤلفه‌هایی که به وفور می‌توان در سینمای فینچر یافت. همه چیز تا این اندازه به اتفاق نیفتادن نزدیک بود و طرح پرسش «چه چیزی در جعبه است؟» تقریبا اهمیت مرکزی خود را از دست داد. فینچر، اندرو کوین واکر (فیلمنامه‌نویس) و برخی بازیگران از جمله برد پیت برای پایان از پیش برنامه‌ریزی ‌شده اورجینال فیلم به‌رغم اعتراض استودیو جنگیدند و تهیه‌کنندگان در نهایت راضی شدند از رویکرد هنری فیلم تمام و کمال حمایت کنند.
واکر در یکی از مصاحبه‌هایش می‌گوید: «هیچ ایرادی در پایان‌بندی‌های در اوج وجود ندارد. پایان تاریک «هفت» همان موضوع اصلی فیلم بود. تغییر پایان فیلم به شیوه‌ای دیگر شبیه به حذف قلب حقیقی داستان بود». پایان فیلم بخش بزرگی از کیفیت غیرقابل‌تحمل خود را به اضطرابی مدیون است که پیشاپیش در فیلم به جریان افتاده بود. آرنولد کاپلسن، تهیه‌کننده در ایمیلی به اینترتینمنت ویکلی توضیح می‌دهد: «اضطراب از همان دقایق اولیه وجود دارد، زمانی که تماشاگران در نهایت به صحنه آخر می‌رسند به اوج تمام چیزهایی رسیده‌اند که با دقت از پیش بنا شده بود».  کاپلسن خود یکی از معترضان به پایان‌بندی فیلم بود، با این حال او می‌گوید در نهایت با آن موافقت کرد: «ما پایان‌بندی‌های بسیار متفاوتی را آزمایش کردیم و هیچ‌کدام از آنها جواب نداد. به چنین اتفاق دهشتناکی نیاز بود که از آخرین گناه کبیره؛ خشم صحبت کنیم». این تهیه‌کننده توضیح می‌دهد زمانی با این پایان‌بندی موافقت کرد که فینچر به او قول داد تماشاگران سر بریده تریسی را در جعبه نخواهند دید، تا حجم زیادی از وحشت جاری در صحنه را به تخیل آنها بسپارد. فینچر همچنین خطرپذیری خلاقانه را هم وارد کار خود کرد. او دوربین مرتعش‌ خود را مامور باروری اکشن و درام خود کرد و نمایی گذرا از تریسی را لحظه‌ای پیش از شلیک اسلحه میلز به سمت دوو پیش چشم تماشاگران آورد، این انتخابی است که ریچارد فرانسیس بروس، تدوینگر بشدت آن را تحسین می‌کند. شاید یک پایان‌بندی قابل‌پیش‌بینی فریب خوردن سامرست و میلز از سوی دوو باشد، کسی که در حین فراری ناموفق به دست یکی از آنها از پا درمی‌آید اما فیلمنامه واکر درباره مقصر اصلی ماجرا به نوعی ابهام می‌رسد، تا زمانی که سامرست جعبه را باز می‌کند و متوجه می‌شود دوو دست بالا را در این ماجرا دارد. از آنجا به بعد، دوو هیچ‌گاه هیچ‌چیز را تصدیق نمی‌کند. هووارد شور، آهنگساز (سکوت بره‌ها، ارباب حلقه‌ها و مجموعه هابیت) هم درست مثل بسیاری از تماشاگران واکنش شدیدی نسبت به پایان فیلم داشت. او می‌گوید: «آن صحنه تاثیری درونی و به نوعی غیرقابل‌بازگشت بر من داشت». موسیقی پس‌زمینه به ندرت در زمان مکالمه نفسگیر سامرست و میلز با دوو شنیده می‌شود. شور دراین‌باره توضیح می‌دهد: «به‌عنوان یک آهنگساز شما همیشه مراقب زمان هستید، فکر می‎کنم کمی با آن صحنه مشغول بازی کردن بودم، شاید آن سواری را کمی از زمان خارج می‌کردم یا گاهی بر سرعت آن می‌افزودم». مشخص است که در این صحنه حضور نسبتا غایب موسیقی ضروری است. زمانی که به لحظات برجسته‌تری می‌رسیم، مثل زمانی که دوو برای میلز تعریف می‌کند که پایان نقشه بزرگ خود را از دست نخواهد داد، همه چیز حضوری ملموس‌تر و موثرتر دارد و زمانی که سامرست در جعبه را باز می‌کند و آن موسیقی کوبنده که ارکستری 90 تا 100 نفره اجراکنندگان آن هستند پخش می‌شود، تماشاگران حتی پیش از سامرست می‌دانند که جهت قدرت عوض شده. شور توضیح می‌دهد: «موسیقی شروع می‌شود و صحنه را دگرگون می‌کند، پس از آن همه چیز از دید جان دوو روایت می‌شود. موسیقی وارد می‌شود و شما همه چیز را می‌فهمید، چهره وحشت‌زده او، لحظه دلهره‌آوری است».  ریچارد فرانسیس بروس، تدوینگر فیلم می‌گوید: «من اعتقاد زیادی به کات‌‌های مغرضانه دارم. برای هرکدام از کات‌ها باید یک دلیل وجود داشته باشد، نه‌تنها دلایل قراردادی». نشانه‌های اتفاقی ناخوشایند پیشاپیش در فیلم وجود دارند. نماهایی که صورت هرکدام از کاراکترها را نشان می‌دهند باعث می‌شود تماشاگران نسبت به جایی که سامرست، میلز و دوو ایستاده‌اند احساس غریبی داشته باشند. پس از آن کامیون پست از راه می‌رسد و موسیقی شور جریان پیدا می‌کند و سکوت و تعمق بر جو حاکمفرماست. سامرست نگران است، جعبه را باز می‌کند و سپس اجزای صورتش از وحشت به خود می‌پیچند. این صحنه نمایی جانبی از جعبه را نشان می‌دهد، به ناامیدی سامرست بازمی‌گردد و دوباره به طرف جعبه می‌رود. حقیقتی نادیدنی عیان است. «همان‌طور که سامرست به طرف میلز و دوو بازمی‌گردد کات‌ها سریع‌تر و آتشی‌تر می‌شوند تا درنهایت میلز از سرنوشت همسرش باخبر شود. میلز در میان غم از دست دادن تریسی و بهت خود سردرگم است، او پیش از آنکه ماشه را بکشد به تریسی فکر می‌کند و پس از آن از نقطه نظر پلیس، آن بالا در هلی‌کوپتر شاهد ماجرا هستیم و می‌شنویم: «یک نفر یکی را خبر کند.» جملات پایانی فیلم پیشنهاد خود فریمن است اما عبارتی که از کتاب «زنگ‌ها برای که به صدا درمی‌آیند» همینگووی برگزیده شده اثرات فروپاشی احساسی را که در همان حین متوجه آن هستیم تلطیف می‌کند.


Page Generated in 0/0114 sec