چندی است که در قالب دومین سوگواره نمایشی آیینهای مذهبی خمسه، نمایشهایی روی صحنه میروند که در ادامه نگاهی به 2 اثر نمایشی «قربانی» و «رفته بچرخه برمیگرده» میپردازیم. به گزارش تسنیم، گستره سوگواره خمسه که جنوب تهران تا شمال تهران را در بر گرفته، عاملی است برای کشف و درک آن؛ چراکه برای اغنای طیفهای وسیع اجتماعی، هنرمند مستلزم آن است اثری خلق کند که همهگیر باشد. نمایش «قربانی» نوشته سیروس همتی و به کارگردانی فرید یوسفپور داستان موازی پسری است که به عشق امام حسین(ع) سلاخی پیشه میکند و در آن سو گوسفندی که قرار است قربانی شود. در این دنیای موازی که در یکی زمان حاکم است و بر دیگری نیست، واقعیت و خیال در یک نقطه بر هم منطبق میشوند. در یک سو، احسان در مواجهه با نبودن یک سلاخ برای ذبح گوسفندی در عزای امام حسین(ع) از کودکی تصمیم میگیرد شغل ذبح دام را پیشه کند. با آنکه پدرش مخالف است و با آنکه در بزرگسالیاش به فردی تحصیلکرده تبدیل میشود ولی وظیفه و عهد میان خود و امامش را ترک نمیکند. در آن سو، گوسفند داستان ابتدا در جهان اعلی شاهد قربانی شدن هابیل و یحیی(ع) است و خود را برای قربانی شدن نامزد میکند؛ لذا برای رسیدن به مذبح خود راهی طولانی را طی میکند و فاصله زمانی چند هزار سالهای را پشت سرمیگذارد. گوسفند به نوعی دچار خودآگاهی است، حرف میزند و به فضای خیالی نمایش کمک میکند. البته اجرا و کارگردانی نمایش سعی کرده است سادگی نمایشنامه را به عنوان ویژگی آن برجسته کند. در واقع کارگردان تلاشی برای به چنته درآوردن متن نکرده است. او همان سادگی را به اجرا درآورده است. فضای تخت با کمترین آکسسوار و عدم وجود یک دکور منسجم، انتخابهایی است که نمایش یوسفپور را ساده میکند. با این حال این سادگی تا جایی میتواند یک حسن به حساب آید همانطور که استفاده از یک جهان خیالی نیز چنین کارکردی دارد. ادغام 2 جهان بالا و پایین با استفاده از سادهسازی مفاهیم ممکن شده است و همتی تمایل چندانی نداشته مفاهیم پیچیده فلسفی مرتبط با جهان اعلی را در اثرش تزریق کند؛ بلکه آن را در حد فهم عموم فروکاسته است. این از یک منظر حسن است، ولی جایی نیست که به اثر ضربه بزند. ضربهای که اثر از سادگی میخورد، جایی است که برای مخاطب قابل درک نیست. احسان در استرالیا چه دیده است که نمیخواهد پا به هیأت بگذارد و چه میشود که تمام آن لجاجت را به طرفه00العینی زیر پا میگذارد و تسلیم مادر میشود. چنین شخصیتپردازیای اینگونه استنباط میشود که شاید او از دست مادرش گریخته باشد. اگرچه این حدس اشتباه است؛ لذا مهمترین بخش نمایشنامه به این پختگی نرسیده است. بخش عمدهای از نمایش به شوخیهای میان احسان و پدرش یا احسان و حراست فرودگاه میگذرد ولی این مقدار زمان و تمرکز روی صحنه نهایی که به نوعی گرهگشایی از داستان است، برای بقیه جاها صرف نمیشود. جزئیاتش اندک است و این را در مقابل جزئیات صحنه فرودگاه باید گذاشت تا بارز شود. با این حال آنچه مخاطب را نگه میدارد همان شوخیهاست؛ چراکه داستان به سبب فقدان روابط درون متنی پیش نمیرود. سادگی نمایشنامه سیروس همتی فهم و درک اثر را بالا میبرد ولی از قوت و توانایی آن کاسته است. نمایش «رفته بچرخه برمیگرده» به نویسندگی و کارگردانی «عباس عبداللهزاده» دیگر اثر صحنهای سوگواره خمسه است که داستان دنبالهدار کیفی مملو از طلا را نقل میکند. محتویات کیف قرار است وقف حرم امام رضا(ع) شود، اما صاحبان کیف آن را گم میکنند و کیف به دست مرد معتادی میافتد. خروج کیف از حرم تبدیل به سفری مدور میشود که در نهایت موقوفه امام به جایگاه اصلیش بازمیگردد. نکته قابل توجه نمایش ساختار الگوریتمی آن است که آن را به نوعی الگوریتم تکرار نزدیک میکند. چنین ساختاری به کارگردان، قدرت عمل بالایی میدهد تا خلاقیت به خرج دهد. برای همین عبداللهزاده با درک چنین ساختاری به دکور پرتابلی رسیده است متشکل از چند صندلی که در هر صحنه، بسته به حضور شخصیتها و مکان نمایش دچار تغییرات میشوند. صندلیها عاملی برای تعیین میزانسنها خواهند شد. صندلیها قرار است این الگوریتم تکرار را برجسته کنند و با ساختار نمایشنامه عجین شوند. تغییر مداوم چینشها عاملی برای پویا شدن نمایش هستند. نمایش ریتم مناسبی پیدا میکند و با توجه به بار کمدی مخاطبش را حفظ میکند. از منظر داستان نقطه قابل تامل نمایش آن است که دیگر از افراد بیچاره از همهجا مانده مظلوم که قصد شفا و تبرک دارند، خبری نیست. اینبار شخصیتها گناهکارانی هستند معمولی، همان مردمی که در پیادهروها، خیابانها، اتوبوس و تاکسی و هرجای عمومی دیگری میبینیم ولی نمیشناسیمشان. افرادی که یک نقطهضعف دارند و همین نقطهضعف آنان را معمولی میکند. لذا انتخاب چنین شخصیتهایی به اثر این قدرت را میدهد که فضای کمیک خود را حفظ کند و در همین راستا اثر را برای مخاطب ملموس کند. ولی اثر از یک خلأ ضربه میخورد و آن آنجایی است که انگیزش شخصیتها برای تغییر همخوانی با کلیت اثر ندارد. همه چیز اتفاقی است و همین مساله موجب میشود که این الگوریتم توانایی ادامه دادن تا بینهایت را داشته باشد. برای همین چندان قابل درک نیست که زن فقیر پس از فروش فرزندش، برای بخشایش تمام طلاهای به دست آورده را بازپس دهد. این تغییر و تحول درونی و در بعد وسیعتر این کشمکش درونی شخصیتها الصاقی و حتی جایی
اقناع ناپذیر است؛ مثل خرید کودک با پول دزدی. با این حال اثر به واسطه بار طنزش کشش مناسبی برای جذب مخاطب دارد. از شعار دادن و گرایش به نوعی ادبیات خارج از چارچوب زبانی کنونی عاری است و این نکات آن را یکدست میکند. تداوم تولید چنین آثاری که در عین سادگی مفاهیم را به شکل همهفهم منتقل میکنند، میتواند تاثیر شگرفی در جذب مخاطب در حوزه تئاتر دینی داشته باشد.