printlogo


کد خبر: 150477تاریخ: 1394/9/26 00:00
نواب صفوی و تهدید تلفنی جمال عبدالناصر

یکی از سخنرانى‌های نواب صفوى و پیامدهاى آن که منجر به درگیرى میان دانشجویان و افراد پلیس در دانشگاه شد، فرصت و بهانه مناسبى را براى «عبدالناصر» که مدت‌ها به دنبال آن مى‌گشت، فراهم آورد.
در همان شب، پس از روز حادثه، عبدالناصر دستور ویژه خود را در رابطه با «انحلال سازمان اخوان‌المسلمین» و بستن دفتر مرکزى آن و دیگر ارگان‌هاى وابسته، صادر کرد و سازمان را از هرگونه فعالیتى، در هر زمینه‌اى منع کرد. آن شب نواب صفوى نخوابید. حتى دراز هم نکشید که کمى استراحت کند. گویى کوه آتشفشانى بود که مى‌غرید، مى‌خروشید و درد، اندوه و خشم خود را ابراز مى‌داشت و آنچه را که رخ داده بود، بشدت تقبیح مى‌کرد.
صبح فردا، در نخستین ساعات کار رسمى ادارى، از من خواست او را به دفتر جمال عبدالناصر ببرم. گفتم: من نمى‌دانم دفتر کار او کجاست و آشنایى ندارم و اگر هم مى‌دانستم، بدون مقدمات و تشریفات خاص ادارى نمى‌توانیم به او دسترسى پیدا کنیم، بویژه که شرایط غیرعادى است.
نواب صفوى گفت: پس در این صورت تلفنى با او صحبت مى‌کنم. تلفن کاخ ریاست‌جمهورى را گرفتم و به تلفنچى گفتم: نواب صفوى مى‌خواهد با جمال عبدالناصر صحبت کند. تلفن را به دفتر دیگرى وصل کردند و از آنجا هم به دفتر دیگر، تا اینکه به دفتر مسؤول کل کاخ وصل شد و پس از لحظاتى، به نواب صفوى دادم. هرگز باور نداشتم نواب صفوى اینچنین شجاعانه، صریح و قاطع با عبدالناصر سخن بگوید. مرحوم نواب در یک حالت انقلابى و جوشان، با لحنى تند و خشن و فقط با انگیزه اسلامى خالص، او را مورد خطاب و توبیخ قرار داده و گفت: «اى عبدالناصر! تو چگونه به خود اجازه دادى دفتر حرکت اسلامى را ببندى؟ مگر تو مسلمان نیستى؟ آیا از خدا نمى‌ترسى؟ آیا نمى‌دانى که هرکسى در مقابل اسلام بایستد، دچار خشم خداوند مى‌شود؟ اى عبدالناصر! تو چگونه یک سازمان اسلامى را منحل شده اعلام مى‌کنى؟ مگر نمى‌دانى هرکس حرکت اسلامى را منحل کند، خود به‌ دست خداوند منحل ‌مى‌شود؟!» شاید حدود 10 دقیقه گفت‌وگوى تلفنى ادامه یافت و نواب صفوى، به جاى گوش دادن، بیشتر حرف مى‌زد. از شدت خشم مى‌غرید و عبدالناصر را پشت تلفن تهدید مى‌کرد و او را از عاقبت کارى که کرده است، مى‌ترساند که در دنیا و آخرت دچار خسران خواهد شد.
در پایان، نواب صفوى به عبدالناصر گفت مى‌خواهد او را ببیند. ظاهراً عبدالناصر نخواسته بود تلفنى به نواب صفوى پاسخ بدهد، بنابراین به نیرنگى دست زده و به او گفته بود: ترتیبى مى‌دهم که با عبدالناصر ملاقات کنید! تلفن قطع شد و مرحوم نواب صفوى رو به من کرد و گفت: مى‌گوید که ترتیب ملاقات با عبدالناصر را خواهم داد، مگر به شما نگفتند که خود عبدالناصر پشت خط است؟ مگر او خودش نبود؟
گفتم: چرا، مسؤول کاخ وقتى که خط را به اتاق کار عبدالناصر وصل کرد، به من گفت: جمال پشت خط است و من بلافاصله گوشى را به شما دادم.
نواب صفوى به فکر فرو رفت و مى‌اندیشید که چه باید بکند؟ ما نیز ناراحت و آشفته بودیم که ناگهان یکى از افسران پلیس به همراه گروهى از افرادش به سراغ ما آمدند و افسر از مرحوم نواب صفوى خواست که همراه او به دیدار جمال عبدالناصر برود و افزود از امروز میهمان حکومت مصر خواهد بود. نواب صفوى نمى‌توانست این دعوت را رد کند، چون دعوت در واقع نوعى بازداشت و مجبور ساختن وى به رفتن همراه آنان بود.
نواب هنگامى که مى‌خواست با آنها برود، به ما توصیه کرد با بردبارى مقاومت کنیم و افزود پس از مذاکره با جمال عبدالناصر درباره انحلال سازمان و بسته شدن مراکز وابسته، به نزد ما بازمى‌گردد... ولى چند ساعت از رفتن نواب صفوى نگذشته بود که گروه دیگرى از افراد پلیس سراغ ما آمدند و از ما خواستند آنجا را ترک کنیم و آن وقت در محل را لاک و مهر کردند و رفتند.  من بعد فهمیدم که نواب صفوى 2 روز تمام کوشش کرده که با ما تماس بگیرد یا با ما دیدار کند ولى به او این اجازه را نداده بودند و طبعاً دیگر نمى‌دانم در دیدار با عبدالناصر چه سخنانى بین آنها رد و بدل شده است و آیا اصولاً دیدارى داشته‌اند یا نه؟!  خداوند او را غریق رحمت خود سازد و ما را در راه او ثابت‌قدم بدارد و همه ما را در جنت خود زیر پرچم رهبر پرهیزکاران، محمد(صلى‌الله‌علیه‌ و ‌على‌آله و اصحابه) در کنار او قرار دهد.
دکتر عزت العزیزى / آمریکا، 1987 م


Page Generated in 0/0082 sec