printlogo


کد خبر: 150550تاریخ: 1394/9/28 00:00
درباره مسأله 2 نهاد علمی کشور
حوزه، دانشگاه و بازخوانی جهان مدرن

هادی  قائم‌مقامی: وحدت حوزه و دانشگاه چیست؟ وقتی درباره این مساله صحبت می‌کنیم، منظورمان وحدت محتوایی است یا وحدت فرمی؟ چه کسانی باید وحدت را ایجاد کنند؟ آیا امروز اختلاف شدیدی میان حوزه و دانشگاه وجود دارد؟ رفتن روحانی به دانشگاه یا رفتن دانشجو و استاد دانشگاه به حوزه تاثیری در وحدت حوزه و دانشگاه دارد؟ نتیجه همایش‌های هرساله‌ای که در این مسیر برگزار می‌شود چیست؟ دنبال چه هستیم و راه به کجا می‌بریم؟
در میان همه گفت و شنودها و مکالمات درباره وحدت حوزه و دانشگاه، درباره اصلی‌ترین مولفه این وحدت بخشی کمتر صحبت می‌شود؛ مساله حوزه و مساله دانشگاه.  برخی معتقدند که انباشت و توسعه صرف مباحث فقهی در حوزه و اشتغال طلاب به آموختن فقه و فاصله معنادار حجمیت فقه نسبت به فلسفه و عرفان، موجب دوری گزیدن طبیعی حوزه از جامعه شده است. از طرف دیگر دانشگاه مدعی است که به واسطه غلبه فناوری و رشته‌های فنی و حتی تاثیر نظری رشته‌های علوم انسانی بشدت آمیخته و مماس با نیازهای جامعه پیش می‌رود. برخی دیگر بالعکس نگاه می‌کنند. آنها مدعی هستند که حوزه به واسطه حضور روحانیت در میان مردم بیشتر دیده می‌شود و این دانشگاهیان هستند که از مردم فاصله گرفته‌اند.  اینها به این دلیل گفته شد که امروز همه اظهار نظرها و گفت و شنودها پیرامون وحدت دانشگاه و حوزه ناظر بر نیازهای جامعه است و وحدت حول کارکرد‌های هرکدام از این 2 نهاد برای جامعه مدنظر است. مساله دانشگاه، مساله حوزه نیست. مساله حوزه نیز مساله دانشگاه نیست و هردو این نهاد‌ها مدعی توان پاسخ به مطالبات جامعه هستند.  عمده‌ترین دلیلی که به اعتقاد برخی وحدت حوزه و دانشگاه را سخت می‌کند تفاوت ساختاری میان حوزه و دانشگاه است. کسانی که چنین نظری دارند، می‌گویند، در حوزه علوم مورد آموزش دارای تقدس و غیرقابل نقد هستند؛ در حالی که در دانشگاه همه چیز قابل تشکیک است. به همین دلیل اصولاً وحدت این 2 نهاد بسیار مشکل است اما نگاه برخی اندیشمندان دیگر به‌گونه‌ای دیگر است. آنان معتقدند علم تا سقف فهم بشری پیش می‌رود و بعد از آن دین و اخلاق است که هنر به‌کارگیری علم را به انسان می‌آموزد. در واقع تزکیه اهمیت بالاتری از تعلم دارد.
فردگرایی افراطی که نتیجه غلبه حوزه‌گرایی صرف است، انزواطلبی و بی‌کارکردی و حتی کژکارکردی اجتماعی را منجر می‌شود. عده‌ای این فردگرایی را منفی می‌دانند و براین عقیده‌اند که حوزه منهای دانشگاه منجر به ارائه دینی فردگرایانه خواهد شد که هیچ حضوری در عرصه اجتماعی و اداره امور جامعه نمی‌تواند داشته باشد و به همین ترتیب دانشگاه منهای یافته‌های اصولی حوزه و دیدگاه مصلحان و اندیشمندان دینی نیز نمی‌تواند به یک فرم مناسب برسد، بلکه تنها به جایی می‌رسد که امروز در غرب تحقق یافته است. شرایطی که با همه پیشرفت‌ها و فناوری فقد روحیه دین‌باورانه و خلأ آن آزار‌دهنده شده است.  یکی از صاحبنظران این حوزه با اشاره به برخی شعارهای اول انقلاب به مقتضای زمان، معتقد است که «در خلال شعاری که برای انقلاب اسلامی و برقراری نظام جمهوری اسلامی داده می‌شد، شعارهای بسیار ارزنده‌ای بود که وحدت حوزه و دانشگاه نیز یکی از آنها بود البته بسیاری از آنها هنوز تحقق پیدا نکرده و اگر نگوییم فراموش شده‌اند به حقیقت هم نپیوسته‌اند ولو اینکه در صحبت و سخن ادعا شود که در مسیر پیاده کردن آن اهدافیم».
اندیشمند دیگری رابطه فیزیک و متافیزیک را طرح می‌کند و بحث ارتباط حوزه و دانشگاه را اینگونه به چالش می‌کشد؛  در دنیای فیزیک و فلسفه مرز میان طبیعت برداشته شده است، چنانکه در قرآن و فرهنگ اهل بیت(ع) نیز ارتباط فیزیک و متافیزیک به صورت غیب و شهود و ظاهر و باطن مطرح می‌شود. وی در پاسخ به پرسشی که درباره ارتباط این بحث با وحدت حوزه و دانشگاه مطرح می‌شود، بیان می‌دارد که وقتی میان فیزیک و متافیزیک مرزی وجود نداشت میان علم و دین و حوزوی و دانشگاهی و علوم حوزه و دانشگاه نیز نباید خط و نشان و مرزی وجود داشته باشد، بنابراین مرزهای موجود توهمی بیش نیست و ناشی از کم‌معرفتی است. در این میان اما دلایلی نیز برای فاصله گرفتن دانشگاه از حوزه مطرح می‌شود. برخی دیدگاه‌ها سهم حوزه‌های معرفتی را در تولید علم صفر می‌دانند و اجازه نمی‌دهند حوزه‌های فرهنگی، معرفتی و ایمانی وارد مقوله تولید علم و بررسی آن شوند.
همچنین استاد دیگری در این باره چنین می‌گوید: وحدت میان حوزه و دانشگاه را می‌توان تشکل بزرگ نخبگان یک جامعه دانست که پیشرفت و سلامت آن جامعه را تضمین می‌کند. بی‌تردید هر یک از این 2 نهاد بخشی از نیازهای وجودی انسان را برآورده می‌کنند که اگر با یکدیگر هماهنگ باشند رسیدن به کمال را برای بشر گریزان از دانش و معرفت سهل‌تر می‌کنند. اکثر آسیب‌های اجتماعی بویژه آسیب‌های فکری انسان عصر ارتباطات سردرگمی در حوزه‌های شناختی است، عدم پاسخگویی مناسب و کامل به عطش روزافزون بشر، باعث ایجاد بن‌بست‌های فکری و اعتقادی وی شده است، در این میان حوزه و دانشگاه به عنوان طلایه‌داران تولید فکر و اندیشه و علم با اتکا به نظرات کارشناسانه یکدیگر و حذف جریانات تفرقه‌انگیز میان خود می‌توانند بهترین پاسخگوی نیازها، ابهامات و استفهام‌های بشر امروز بویژه ایرانیان دین‌مدار طالب علم باشند.
خیلی پیش‌تر از آنکه در سال‌های پس از انقلاب وحدت حوزه و دانشگاه مطرح شود، در سال 46 که هنوز امیدی به ثمردهی انقلاب نبود، امام در پاسخ به پیام دانشجویان مسلمان اروپا از پیوستگی دانشجویان مدارس قدیم و دانشگاه‌ها، احساس سربلندی و مسرت کرده و نوشتند: از اینکه احساس می‌کنم طبقات جوانان غیور و دانشجوی قدیم و جدید داخل کشور و خارج و روشن‌ضمیران سایرطبقات ملت شریف و مسلمان از خواب گران بیدار شده و در فکر چاره هستند احساس مسرت و سربلندی می‌کنم.
رویکرد امام، نسبت به پیشرفت حوزه و تلاش ایشان برای ایجاد این فهم که حوزه نیازمند تحولات فکری اساسی است از همان آغاز نهضت و حضور ایشان در حوزه علمیه با تربیت طلاب انقلابی و دانشگاهی خود را نمایان کرد. در بخشی از منشور روحانیت درباره نگاه مترقی امام به حوزه می‌خوانیم: «اینجانب معتقد به فقه سنتی و اجتهاد جواهری هستم و تخلف از آن را جایز نمی‌دانم. اجتهاد به همان سبک صحیح است ولی این بدان معنا نیست که فقه اسلام پویا نیست، زمان و مکان 2 عنصر تعیین‌کننده در اجتهادند. مساله‌ای که در قدیم دارای حکمی بوده است به ظاهر همان مساله در روابط حاکم بر سیاست و اجتماع و اقتصاد یک نظام ممکن است حکم جدیدی پیدا کند، بدان معنا که با شناخت دقیق روابط اقتصادی و اجتماعی و سیاسی همان موضوع اول که از نظر ظاهر با قدیم فرقی نکرده است، واقعاً موضوع جدیدی شده است که قهراً حکم جدیدی می‌طلبد. مجتهد باید به مسائل زمان خود احاطه داشته باشد. برای مردم و جوانان و حتی عوام هم قابل قبول نیست که مرجع و مجتهدش بگوید من در مسائل سیاسی اظهارنظر نمی‌کنم. آشنایی به روش برخورد با حیله‌ها و تزویرهای فرهنگ حاکم بر جهان، داشتن بصیرت و دید اقتصادی، اطلاع از کیفیت برخورد با اقتصاد حاکم بر جهان، شناخت سیاست‌ها و حتی سیاسیون و فرمول‌های دیکته شده آنان و درک موقعیت و نقاط قوت و ضعف 2 قطب سرمایه‌داری و کمونیزم که در حقیقت استراتژی حکومت بر جهان را ترسیم می‌کنند، از ویژگی‌های یک مجتهد جامع است. یک مجتهد باید زیرکی و هوش و فراست هدایت یک جامعه بزرگ اسلامی و حتی غیراسلامی را داشته باشد و علاوه بر خلوص و تقوا و زهدی که در خور شأن مجتهد است واقعاً مدیر و مدبر باشد. حکومت در نظر مجتهد واقعی فلسفه عملی تمامی فقه در تمامی زوایای زندگی بشریت است، حکومت نشان‌دهنده جنبه عملی فقه در برخورد با تمامی معضلات اجتماعی و سیاسی و نظامی و فرهنگی است، فقه، تئوری واقعی و کامل اداره انسان از گهواره تا گور است. هدف اساسی این است که ما چگونه می‌خواهیم اصول محکم فقه را در عمل فرد و جامعه پیاده کنیم و بتوانیم برای معضلات جواب داشته باشیم و همه ترس استکبار از همین مساله است که فقه و اجتهاد جنبه عینی و عملی پیدا کند و قدرت برخورد در مسلمانان به وجود آورد».
امام به‌خوبی می‌دانست که اگر روحانیت نتواند فهم خود از اسلام را با مقتضای زمان پیوند دهد و اگر نتواند با دانش بشری که به اقتضا بستر کنونی آن بیشتر دانشگاهیان کشور هستند ارتباط همدلانه داشته و با منطق جذب با آنان برخورد نکند، اعتقاد و ایمان نسل آینده را با مخاطره جدی روبه‌رو می‌کند و رسالت خود را ناتمام و عقیم خواهد گذاشت.
البته موضع امام درباره جذب دانشگاهیان به هر قیمتی نبود. امام همواره از یکسو با اندیشه اسلام منهای روحانیت، بشدت برخورد می‌کرد و عالمان و دانشگاهیان متعهد و حقیقت‌جو را برای درک درستی مبانی اندیشه دینی و انسان‌شناسی غیرمادی و اومانیستی، به حوزه‌ها و عالمان وارسته آن ارجاع می‌داد و از سوی دیگر با اندیشه حق انحصاری مجتهدان در تشخیص امور سیاسی برخورد می‌کرد و آن را از اندیشه تفکیک دین و سیاست خطرناک‌تر می‌دانست. از یکسو با خطر تحجر و برداشت‌های صورت‌گرایانه از دین بی‌مهابا برخورد می‌کرد و اعتبار و حیثیت علمی و قداست معنوی خود را به قربانگاه جهاد با متحجرین آورد و از سوی دیگر به جوان دانشگاهی و مسلمان تحصیلکرده هشدار می‌داد که هرگز خود را بی‌نیاز از هدایت و روشنگری‌های روحانیت نیابند. اینکه مطالبات امام از حوزه و دانشگاه تا چه حد تحقق یافته است، نیازمند مطالعه رفتاری حوزه و دانشگاه است. اگرچه در یک نمود کلی می‌توان در این باره ساعت‌ها بحث کرد و مقالات نوشت، اما نه می‌توان گفت که حوزه و دانشگاه هیچ کار نکرده‌اند و نه می‌توان مدعی شد هرآنچه توانسته‌اند، انجام داده‌اند.
درباره چرایی وحدت حوزه و دانشگاه و لزوم آن رهبری در پیامی برای سمیناری با این موضوع در سال 60 به دلایلی اشاره می‌کنند؛ در بخشی از این پیام آمده است: «وحدت» نه با شعار به‌دست می‌آید و نه با امریه و فرمان. و اگر امروز در جامعه‌ انقلابی، وحدت حوزه و دانشگاه و وحدت روحانی و دانشجو مطرح می‌شود، ناشی از این واقعیت است که تاکنون، و حداقل تا قبل از انقلاب، این وحدت وجود نداشته است. و این دو قلمرو علم و روحانیت، باید نخست از هر آنچه با فرهنگ اصیل جامعه‌ اسلامی ما بیگانه است، تطهیر و پاک شوند و نخستین گام در راه وحدت را از اینجا بردارند. حاکمیت 2 فرهنگ، با ممیزات و مشخصات متفاوت، بر این 2 حوزه، تاکنون خسارات فراوانی به جامعه‌ ما تحمیل کرده است: علم را محور هر چیز قرار دادن، و از علم نیز، تنها به جنبه‌های مصرفی آن دل بستن و در نهایت، کارگزار قدرت‌های علمی جهانی شدن و بازار مصرف را برای تولیدکنندگان خارجی، گرم و داغ نگه‌داشتن، ضایعه‌ای است تلخ و دردناک که دانشگاه باید هر چه سریع‌تر به جبران آن قیام کند و نقصان و خللی را که از این راه به جامعه‌ ما وارد آمده است، ترمیم کند. از آن سوی، در حوزه‌ها نیز، نیازهای ملموس جامعه و مردم، و واقعیت‌های زمانه باید مطرح شود. چرا که اگر «دین، عین سیاست است» که هست، پس باید قدم در واقعیت‌های عصر و دوران نهاد و از حیطه‌ ذهنیت‌های مجرد رها شد. با این همه، امتیازات حوزه و دانشگاه نیز باید تبادل شود: اخلاص، صفا، ایثار، معنویت، زهد، احترام به سنت‌های اصیل و ارزشمند، از یکسو و توجه به واقعیات، دید باز و گسترده، وسعت بینش، نوگرایی مفید، نگرش سازنده و پویا و استفاده از روش‌های جدید و کارساز از سوی دیگر، می‌تواند و باید که مکمل هم شوند. آن سختکوشی در آموختن که از ممیزات حوزه‌های علمیه است، باید در دانشگاه به‌عنوان سنت اصیل دانش‌آموزی به‌کار گرفته شود و آن آینده‌نگری همراه با طرح و برنامه که از مشخصات محیط دانشگاهی است، باید در حوزه‌ها پذیرفته شود. آن هماهنگی و اختلاط سازنده با مردم جامعه، که از روش‌های سازنده و سالم و از ممیزات بارز حوزه‌های علمیه است، باید در دانشگاه ملحوظ باشد. دانشجو باید مردم جامعه‌ خود را عملاً و از نزدیک بشناسد و آموختن دانش نباید او را از ارتباط مستقیم با مردم، محروم کند. همچنانکه ارتباط دائم و پیوسته با مردم و آگاهی از دردها، نیازها و خواست‌های روزمره مردم، نباید طلبه و دانشجو را از کسب علم که چراغ راه جامعه است، باز دارد.
اما اساسا چرا این موضوع مطرح شد؟ در واقع چرا طرح مساله وحدت حوزه و دانشگاه از سوی امام خمینی(ره) صورت گرفت. جوانان این مملکت، بچه‌های خانواده‌های متدین بودند و به دانشگاه می‌آمدند. عده‌ای، البته، از دین خارج یا به آن بی‌اعتنا یا سرد می‌شدند. اما عده‌ای هم متدین می‌ماندند. همان زمان هم داشتیم. پس، معنایش این نیست که در دانشگاه، آدم متدین نبود. بلکه معنایش این است که در دانشگاه، آن آدم متدین، غریب بود. همان دختر متدینی که می‌خواست دین و حجاب خود را نگه‌دارد، در دانشگاه کشور اسلامی و مسلمان - کشور ایران - در آن زمان، غریب بود. پسر دانشجوی متدین هم غریب بود. استاد متدین هم غریب بود. روال عمومی دانشگاه، هیچ‌گونه کمکی به او
نمی‌کرد. بلکه در موارد بسیاری، معارضه و اصطکاک هم با او درست می‌کرد. اما اگر دانشجو یا استاد، بی‌دین و لاابالی بود، روال عمومی دانشگاه با او هیچ‌گونه اصطکاکی نداشت. به او میدان داده می‌شد. این راه، غلط بود. این، همان چیزی است که امام بزرگوار همیشه از آن نالید و شعار «وحدت حوزه و دانشگاه» برای مقابله با این درست شد. (بیانات رهبر انقلاب در دیدار جمعی از دانشجویان و طلاب24/09/72)
با این همه هنوز موضوع وحدت از نظر برخی آرمانگرایانه تلقی می‌شود. امری که اگر چه غیرممکن نیست، اما خیلی سخت شدنی است. همانگونه که در ابتدای نوشتار عنوان شد، تفاوت ساختاری اصلی‌ترین دلیل غیرعملی دانستن وحدت حوزه و دانشگاه است. یک استاد دانشگاه چنین اعتقاد دارد که حوزه و دانشگاه اساسا 2 نهاد متفاوت هستند، 2 کارکرد ویژه و متفاوت دارند. بحث وحدت آن دو در حقیقت بحثی آرمانگرایانه است. در دانشگاه هیچ پدیده‌ای، اعتقادی، باوری، اندیشه‌ای، فکری، نظریه‌ای و معرفتی مطلق نیست. در دانشگاه هیچ «فرشته‌ای» نیست. هر اعتقاد و معرفتی در دانشگاه قابل نقد است. کار دانشگاه طرح سوال، ایجاد تردید در باورها و آموخته‌هاست. پیش‌فرض چنین نهادی به‌طور طبیعی آن است که یقینی وجود ندارد و به درستی هر چیز می‌توان شک کرد در حالی که در حوزه بسیاری از معرفت‌ها یقینی و بسیاری از باورها قدسی است. در دانشگاه با افکار بزرگان آشنا می‌شویم تا آنها را نقد کنیم در حالی که در حوزه با افکار بزرگان آشنا می‌شویم تا آنها را بیاموزیم. اهالی حوزه هم این باورها را دلیل عدم وحدت می‌دانند: اهالی حوزه معتقدند، عدم باور نسبت به توانمندی حوزه‌ها از نظر علمی برای تحصیلکردگان در دانشگاه‌های غربی اساساً یکی از موانع موجود بر سر راه وحدت است. گاهی در برخی نامه‌نگاری‌هایی که میان اساتید و طلاب برقرار شده مشاهده شده که اساسا حوزه به عنوان نهاد علم از سوی برخی دانشگاهیان پذیرفته نمی‌شود، چه برسد به اینکه وحدت با حوزه پذیرفته شود. در دانشگاه متون شریفی چون قرآن کریم، نهج‌البلاغه، رساله حقوق امام سجاد(ع) و کتب فقهی و حکمی به عنوان رفرنس برای مقالات و تولیدات علمی قبول نمی‌افتد و برخی اساتید به دانشجویانی که از این منابع استفاده کرده‌اند می‌گویند که «این منابع علمی نیست».
بعضی از اساتیدی که از غرب فارغ‌التحصیل شده‌اند، با همین زمینه ذهنی جایی برای علوم حوزوی نمی‌بینند. به نظر می‌رسد حوزه باید بیشتر به ظهور و بروز خود بیندیشد و در این راستا باید تلاش بیشتری داشته باشد و به دانشگاه بفهماند که حرفی برای گفتن دارد و در اصل باید خود را درگیر کند. مرحوم مطهری(ره) چنین دغدغه‌ای داشت و در بعضی از جلسات درس مانند بحث اقتصاد، نقد مارکسیسم و... ایشان در حضور بعضی از فضلا متون غربی را می‌خواندند و نقد می‌کردند که البته در آن زمان که محدودیت‌هایی از ناحیه رژیم پهلوی وجود داشت متحمل بعضی رنج‌ها و ظلم‌ها هم شدند.
با این حال و در عین تلاش‌هایی که در جهت تقریب و وحدت و قبولاندن جایگاه علمی حوزویان به دانشگاهیان صورت گرفته، اما در بخشی از دانشگاه این پذیرش نسبت به جایگاه علمی حوزویان با انتقادهایی همراه بوده است.
در این بین طرح دغدغه یکی از اساتید این بحث قابل تامل است. حجت‌الاسلام دکتر پارسانیا در این باره معتقد است: مساله ما نه یکی کردن حوزه و دانشگاه است و نه حذف یکی از این دو؛ مساله فرهنگ و تاریخ ما، بازخوانی جهان مدرن است. اینکه ما تکنولوژی، صنعت و حتی فلسفه آنها را که مبتنی بر فرهنگ خودشان است مورد بازبینی قرار دهیم؛ چراکه این هم بخشی از تجربه زیست و حیات بشری است. باید با این تجربه مواجه شویم و نمی‌توانیم چشم خود را ببندیم، چون واقعیت‌ها پنهان می‌ماند. ما باید این مسائل را از منظر خودمان بشناسیم و این همان کاری بود که غرب انجام داد. رشته شرق‌شناسی که برای این منظور ایجاد شده، در اختیار وزارت مستعمرات آنهاست، نه در اختیار وزارت علوم‌شان. البته شرق‌شناسی، شناخت ما از منظر هویت و مبانی معرفتی جهان غرب است. ما نیاز به غرب‌شناسی داریم، این غرب‌شناسی باید در همه ابعاد همچون تکنولوژی، علوم مهندسی، علوم پایه و علوم انسانی باشد و باید ببینیم چگونه می‌اندیشند و چگونه عمل می‌کنند. بر این اساس، پیش‌بینی می‌کنیم و این تجربیات را به نقد می‌گذاریم. وقتی نگاه منتقدانه باشد، ممکن است بخشی از این تجربه در بازخوانی برای ما مفید باشد. در مواجهه با دیالکتیک‌های گفت‌وگو و نقدهای متقابلی که می‌شود، هر جریانی می‌تواند رشد کند و اوج بگیرد. اگر چنین اتفاقی رخ دهد، وحدت حوزه و دانشگاه می‌تواند فعال شود.


Page Generated in 0/0060 sec