حجتالاسلام و المسلمین سید سعید لواسانی*: ضابطه کلی اخلاق بیان میدارد که وقتی عدالت در اخلاق به معنای کمال همه قوای درونی ماست، حقیقت انحراف از عدالت، افراط یا تفریط در رفتار اخلاقی و اجتماعی ماست. [جامعالسعادات: 1/100] دانشمندان اخلاق بهطور اجمال 8 رذیله اصلی را شناسایی و بیان کردهاند. رذیله جربزه و بلاهت که افراط و تفریط در جانب حکمت است. اولی به معنای زیرکی است که با آن دیگران را میفریبند. یعنی اندیشه آدمی در جهت سفسطه و به اشتباه انداختن دیگران به کار میرود. دومی به معنی کودنی و تعطیلکردن عقل و اندیشه است؛ نوعی نادانی، عوامی و حماقت که بسیار خطرناک است.
تهور و جُبن دو صفت پستی هستند که دو جانب افراط و تفریط شجاعت محسوب میشوند. تهور و بیباکی موجب میشود ما دست به اقداماتی بزنیم که عقل و شرع از آن ما را برحذر کردهاند و جُبن، ترس در جایی است که باید انسان اقدام کند و وارد معرکه شود اما از ترس وارد نمیشود.
شَره و خَمود دو رذیله مقابل عفت هستند. عفت به معنای خویشتنداری است در جایی که شرع و عقل آن را لازم و ممدوح دانستهاند اما شره یعنی آزمندی و هرزگی و فرورفتن در شهوات و لذتطلبی است که جانب افراط عفت است و خمود به معنای افسردگی و بیحالی است در جایی که قوام بدن و خانواده و جامعه به آن است. نفس را از حلال خدا بازداشتن که جانب تفریط عفت است.
ستمکردن و ستمپذیری دو صفت مقابل عدالت است که اولی افراط و دومی تفریط است، اولی به معنای تجاوز به حقوق دیگران و دستبردن ناحق در اموال و حقوق آنان است و دومی به معنای پذیرش ستم و ذلت است.
اما در نگاهی دقیق باید گفت ستم حقیقت و باطن همه رذایل اخلاق است و جامع همه بدیهاست. وقتی حضرت ابراهیم از خداوند درخواست میکند که امامت در نسل او ادامه داشته باشد، خداوند میفرماید: «قالَ لا یَنالُ عَهْدِی الظَّالِمِین؛ امامت عهد و پیمان من است و این پیمان الهی عصمت میخواهد و کسانی که حتی یک گناه کرده باشند، شایستگی ندارند که به این منصب برسند». [بقره: 124]
از این آیه مشخص میشود که حقیقت ستم، گناه به معنای فرورفتن در رذایل اخلاقی است و باید گفت حقیقت گناه- هر گناهی- ستم به خود است: «وَ ما ظَلَمُونا وَ لکِنْ کانُوا أَنْفُسَهُمْ یَظْلِمُون» [بقره: 57] بنابراین همه بدیها و رذایل نفسانی و مشکلاتی که ما در رفتار اجتماعی و فردی داریم به خود ما بازمیگردد. ما چون حقیقت وجودی خود را نشناختیم که موجودی الهی هستیم که به هدف تقرب به خدا به این دنیا آمدهایم، با هر ظهور و جلوه نفسانیتی که در ما رخ میدهد، از حقیقت وجودی خود دور میشویم و تنزل پیدا میکنیم و این یعنی ستم به خود. پس هر گناهی، هر عنوانی که به آن بدهیم و هر صفت ناپسندی، هر نامی که برای آن برگزینیم، ستم به خود است یعنی خود را به خواری و زبونی انداختن است.
بله! لازم است ظهورات نفس را در حد توان خود بشناسیم و تلاش کنیم که آنها را در درون خود ریشهکن کنیم. ما از این امر گریزی نداریم اما همه این ظهورات به یک حقیقت بازمیگردد و آن ستم به خود است، زیرا انسانی که از حقیقت وجودی خود دور میشود، به نوعی خودمحوری و خودمرکزی کاذب دچار میشود. در این صورت هرچه میکند، تنها برای تثبیت خود دروغین او است، کنشها و واکنشهای او ربطی ندارد به اموری که ادعا میکند. او سخن از مردمسالاری، قانون، آزادی، حقوق بشر و بسیاری از واژگان زیبا میگوید اما همه این واژهها میانتهی است. تنها خود مطرح است و این بزرگترین ستم است که همه نفسانیتها، گناهها، جنایات و خیانتها از آن برمیخیزد و باطن آن ستم به خود است.
اینجاست که روابط و قوانین حاکم بر گفتمان دولت مستکبر آمریکا و دولتهایی که تحت استعمار واقع میشوند، روشن میشود. در منطق آمریکا، دیگران یا با آن هستند و محوریت آمریکا را به رسمیت میشناسند یا دشمن آن محسوب میشوند و باید از بین بروند. دولتهای زبونی چون حکومتهای مرتجع منطقه هم از همین منطق پیروی میکنند، چون خود را مرکز جهان خودساخته خود میپندارند و چون این محوریت تنها با سلطه آمریکا حاصل میشود، نوکری آمریکا را با همه وجود خود میپذیرند.
و باید گفت در وجود همه ما این امر هست. با این تفاوت که در مستکبران پیشگفته فرصت ظهور یافته است و در ما کمتر! «نفس اژدرهاست، او کی مرده است/ از غم بیآلتی افسرده است». همه افراطها و تفریطهای اخلاقی ما در یک جمله خلاصه میشود: خودمحوری و انانیت ما که یا به صورت فریب، بیباکی و آزمندی نمود پیدا میکند یا در نادانی، نابخردی، ترس، خمود و افسردگی خود را جلوهگر میکند و اینها هم جز ستم به خود نیست.
کمی از این منظر رفتار حاکم بر فتنه 88 را نگاه کنیم، آیا جز این بود که فتنهگران خود را محور و مرکز انقلاب و نظام تصور کردند و وقتی دیدند که اقبال عمومی ندارند، نظام را ترور کردند؟ این ستم بزرگ به انقلاب و نظام اسلامی به این دلیل بود که آنان جان خود را به نفسانیت خود فروختند و اول به خود ستم کردند، آنگاه خود دروغین را مرکز عالم پنداشتند و هرکس به اندازه توان و بردی که داشت، ادعای انانیت کرد و شد آنچه دیدیم.