جاناتان ویلسون: کیفیت فوتبال این فصل لیگ برتر معمولی بوده، اما از لحاظ سرگرمی جذابیت فوقالعادهای داشته است. به جز بازیهایی که استونویلا و ساندرلند در آن حضور دارند، پیشبینی مسابقات بسیار سخت شده است. در قلب این درام لیگ برتر مربیان قرار دارند؛ جولیوس سزارهایی که هرکدام با سبک و رفتار خاصشان، با آمدنها و رفتنهایشان بیشترین جذابیت را به این درام میدهند. چیزی که این فصل شاهدش بودیم عملا نسخه فوتبالی «بازی تاج و تخت» بوده که در آن خانوادهها، رهبرانشان را با هم عوض میکنند. این برتری ورزش نسبت به سینما و ادبیات است. واقعی بودن درامهای ورزشی آنها را دراماتیکتر هم میکند. یک گل دقیقه آخر در یک بازی حذفی واقعا اتفاق میافتد، نه اینکه حاصل مغزی باشد که به بهترین سناریوی ممکن فکر کرده است. لیگ برتر امسال با بیشترین حد درام و وقایع دراماتیک پیش میرود. سال 1967 خورخه لوئیس بورخس و آدولفو کاسارس داستانی نوشتند که در آن تمام استادیومهای فوتبال تخریب شده و بازیها دیگر صرفا بهعنوان یک شو، با متن و داستان از پیش مشخص شده از رادیو پخش میشوند. داستان لیگ برتر امسال هم انگار بدل به یک سریال «ایچبیاو» شده است و هفته به هفته به درامش اضافه میشود. کی میتوانست این چرخش روزگار را پیشبینی کند که مردی که اول سیزن یک تبعید شده بود (کلودیو رانیری) آخر سیزن سه بازگردد، انتقام بگیرد و باعث سقوط مردی شود که جانشینش شده بود (ژوزه مورینیو). اما حتی این اتفاق هم صرفا شروع و مقدمهای بود برای آغاز سیزن چهارم. فیلمنامه به شکلی دقیق و زیبا نوشته شده است. مورینیو و گوآردیولا یک بار دیگر آتش جنگ علیه هم را روشن میکنند، این بار در منچستر. مورینیو این بار جانشین مردی میشود که استاد هر دو بوده و خود فانخال (امیدواریم) بعد از کنار رفتن، مثل رانیری دوباره از سایه بیرون بیاید و برای انتقام، درامی جدید بیافریند. لیگ برتر هر مشکلی که داشته باشد، در جذب بهترین و جذابترین مربیان دنیا همیشه موفق بوده. قطعا بخشی از این دلیل به پول زیادی که تیمهای انگلیسی دارند بازمیگردد اما دلیل مهمتر اهمیت و ارزشی است که انگلیسیها به مربیان میدهند، بیشتر از هر کشور دیگری. انگلیسیها مربیان را چون نمادهایی بزرگ میبینند و انتظار زیادی از کاراکترشان دارند. تا همین چند وقت پیش داشتن یک مدیر فنی در باشگاههای لیگ برتری امری غریب بود، چون مربی رئیس است و حرف اول و آخر را میزند. ما از مربیانمان میخواهیم مثل پادشاهان شکسپیری باشند، با شخصیتهای پیچیده و جاهطلب که مدام در جنگ با وسوسههای درونی خودشان هستند. برای پیدا کردن دلیل این امر باید به فصل 65-64 بازگردیم، وقتی که با شروع برنامه «مچ آو د دی»، فوتبال پدیدهای همهگیر شد، وقتی که تیمهای انگلیسی تحت تاثیر مربیان کاریزماتیک خودشان بودند: بیل شنکلی در لیورپول، مت بازبی در یونایتد، دان روی در لیدز و بیل نیکولوسن در تاتنهام. شاید رفتار این مربیان هم متاثر بود از هربرت چپمن شومن که در دهههای 20 و 30 در هادرزفیلد و آرسنال بود. حتی از لحاظ روانشناسی هم انگلیسیها دوست دارند فکر کنند فوتبالی جنگی است بین تفکرات دو مغز، جایی که بازیکنان صرفا نقش ارتش این رهبران را بازی میکنند. قبول کردن اینکه بخش عظیمی از وقایع فوتبال هم مثل زندگی اتفاقی و مهارنشدنی است، انگلیسیها را به وحشت میاندازد. شاید این میان قهرمانی احتمالی آرسنال، اگر لستر بلغزد، بزرگترین کنایه لیگ باشد. تیمی که دوشنبه پیش سیتی را برد، قیمتش کمتر از قیمت نیمکت منسیتی بود و تنها یک بازیکن با قیمت بالاتر از 20میلیون پوند داشت. آرسنال در تابستانی که گذشت فقط یک بازیکن خرید، پتر چک. بردن لیگ برتر در این شرایط تاییدی بر متدهای آرسن ونگر است. در لیگی که مربیان مدام جابهجا میشوند، مربیای که سالهاست در پست خودش باقی مانده بیش از بقیه به قهرمانی نزدیک است.