عبدالله مرادی: ریشههای شکلگیری و گسترش افراطگرایی در سپهر عمومی و جغرافیای جهان اسلام از جمله پدیدههای پراهمیت سیاسی در عرصه بینالملل است بویژه با گسترش حوزه عمل آنان که نماد تروریسم نوین در جهان معاصر به شمار میرود، این پرسش مطرح میشود که نظام سلطه غرب چگونه در بازتولید افراطگرایی در جهان اسلام نقش ایفا کرده است؟
وجوه خشونتطلبی نظام سلطه غربی
نظام سلطه غرب همواره در برخورد با کشورهای جهان اسلام از نوعی منطق مبتنی بر انگارههای تاریخی صلیبی و همچنین منطق حسابگرانه استعماری پیروی کرده است. بر همین اساس، عنصر قدرتمحوری و خشونتطلبی وجه بارز تعامل غرب با جهان اسلام بویژه از آغاز دوران استعمار بوده که در مقاطع بعدی بویژه در قرن بیستم نیز تداوم پیدا کرده است. وجوه خشونت نظام سلطه در مقطع یادشده را میتوان با تحولاتی نظیر تقسیم منطقه به مرزهای ساختگی در قرارداد سایکس- پیکو، گسترش جنگ سرد در غرب آسیا، حمایت از حکومتهای مرتجع عربی و سرکوب جوامع و حمایت از تأسیس و اشغالگری رژیم صهیونیستی در منطقه مشاهده کرد. در واقع ریشه بحرانهای منطقه غرب آسیا را باید در همین امر جستوجو کرد که نظام سلطه، نظم ساختگی و استعماری مدنظر خود را در منطقه حاکم کرد. با گذر از دوران دوقطبی در نظام بینالملل، اشغالگری مستقیم در قالب ایده نظم نوین جهانی و طرحهایی چون خاورمیانه بزرگ و همچنین گسترش خشونت نمادین در قالب ایدههای اسلامهراسی در دستورکار آمریکا قرار گرفت. غرب برای اینکه هژمونی گفتمانی خود را پس از جنگ سرد و فروپاشی شوروی حفظ کند، به یک غیر نیاز داشت که همانا «اسلام»
بود (۱) و اسلامهراسی به ابزاری مهم در تثبیت و تقویت هویت غربی بدل شد. اما آنچه در این میان اهمیت دارد، آن است که خشونتطلبی غرب به شکل مستقیم در جهان اسلام منجر به بروز جریانات افراطی شده است. البته سابقه نگرش سلفیگری و برداشت ارتجاعی از دین، به جریانات حدیثگرا در تاریخ اسلام بازمیگردد اما بیتردید علتی را که باعث شد در دوران مدرن، این افکار پوسیده ابتدا در قبایل بدوی عربستان منجر به بروز وهابیت شود و سپس در سطح جهان اسلام گسترش یابد، باید بیرون از اسلام جستوجو کرد؛ همچنانکه فرقه وهابیت چیزی بیش از اندیشههای خوارج در صدر اسلام نبود اما بهرهگیری انگلستان از این اندیشه، به جنگافروزی در جهان اسلام انجامید.
آمریکا، طالبان و القاعده
اما در دهههای اخیر اشغال نظامی افغانستان توسط شوروی در سال ۱۹۸۰ و رقابت آمریکا با این کشور، نقطه عطف دیگری برای گسترش افراطگرایی در جهان اسلام بود. استراتژیستهای غربی نسبت به غلیان هویت سلفی در جهان اسلام آگاهی داشتند و تلاش بسیاری کردند تا این ظرفیت را در جهت منافع راهبردی خود سوق دهند لذا با آغاز تجاوز شوروی به افغانستان، آمریکا عزم خود را جزم کرد تا این کشور را به یک ویتنام دیگر، اما این بار برای شوروی بدل کند. به همین دلیل آمریکا سیاست خود را بر حمایت قاطع از مجاهدین عرب- افغان قرار داد و آنان را «مبارزان آزادی» نامید. به این ترتیب آمریکا علاوه بر مبارزه با شوروی، میتوانست مانع نفوذ انقلاب اسلامی ایران در میان سایر کشورهای اسلامی شود و به تولید جریان آنتیتز انقلاب اسلامی در آینده بینجامد.(۲)در واقع آنچه هویت و فکر سلفی را بدل به هستههای تشکیلاتی مبارز کرد، بیتردید تلاقی منافع غرب با این افراطگرایان بود. به همین دلیل هم پس از پایان جنگ، طالبان بهکمک پاکستان و آمریکا و تأمین مالی عربستانسعودی، به یک قدرت مؤثر نظامی تبدیل شد و توانست قدرت را در افغانستان قبضه کند. عملاً ارتباط سری ایالات متحده آمریکا و طالبان، باعث شد بسیاری سیا و وزارت خارجه آمریکا را پدرخوانده طالبان قلمداد کنند.(۳) از طرف دیگر، بنلادن در واکنش به تهاجم آمریکا به سرزمینهای اسلامی در جنگ خلیج فارس، اندیشه ایجاد یک جبهه جهاد جهانی را دنبال کرد که منجر به تأسیس جبهه بینالمللی جهاد علیه یهودیان و صلیبیان (مشهور به القاعده) شد. نهایتاً تمرکز بر دشمن آمریکایی باعث شد القاعده حملات تروریستی را علیه منافع ایالات متحده اجرایی کند. در این میان حمله به برجهای دوقلوی سازمان تجارت جهانی در آمریکا که بزرگترین عملیات تروریستی در ابتدای قرن بیستویکم بود، موجب شد غرب از این فضا استفاده کند و تمام اسلام را بهصورت تروریستی، جهادی و رادیکال و بنیادگرا نشان دهد و یک اینهمانی میان تهدیدات کمونیسم در نیمه قرن بیستم و اسلامگرایی در ابتدای قرن بیستویکم به وجود آورد.(۴)
لذا حمله به افغانستان و عراق در دستورکار آمریکا قرار گرفت، اما حمله به افغانستان با پراکنده ساختن گروههای جهادی به وخیمتر شدن تهدیدات انتحاری انجامید که نتیجه آن تصمیم جهت حمله به عراق بود. اشغال عراق نیز سبب تمرکز افراطگرایان در عراق و تبدیل شدن عملیات انتحاری بهعنوان شیوه غالب جهاد شد.(۵) در واقع خشونت عریان آمریکا منجر به گسترش افراطگرایی و شبکه بینالمللی القاعده شد. متقابلاً نیز غرب از القاعده بهعنوان یک تهدید استفاده میکرد و استراتژی خشونتآمیز خود را تداوم میبخشید.
خشونت نمادین غرب و برآمدن داعش
داعش در عین اینکه در تداوم القاعده و دگردیسی در آن به وجود آمد، بهنحو فزایندهای از میان مسلمانان اروپایی یارگیری کرد. در واقع داعش از اینجا به وجود آمد که القاعده عراق برخلاف القاعده مرکزی، شیعیان را هدف حملات خود قرار داد و تلاش کرد خلافت اسلامی برپا کند. پس از آن نیز با آغاز بحران سوریه، غرب بار دیگر مانند دهه ۱۹۸۰ تلاش کرد از ظرفیت بهاصطلاح جهادگران سلفی، اینبار علیه نظام سوریه، تضعیف جبهه مقاومت و ایجاد مانع در برابر انقلاب اسلامی ایران استفاده کند. به همین دلیل، دولت اسلامی عراق به رهبری ابوبکر البغدادی تلاش کرد حوزه اقتدار خود را به سوریه نیز گسترش دهد بر همین اساس، خود را دولت اسلامی در سرزمین عراق و شام یا همان داعش نامید. یکی از مهمترین ویژگیهای داعش، حضور چشمگیر جوانان اروپایی در این گروه است. این ویژگی البته پدیده جدیدی است که کاملاً در ارتباط با بُعد نمادین خشونت ساختاری غرب بروز کرده است. به بیان دیگر، ظهور وهابیت، القاعده و طالبان با خشونتطلبی فیزیکی و منافع راهبردی آنان در جهان اسلام مرتبط است ولی درباره داعش باید گفت در عین اینکه این گروه محصول خشونت فیزیکی غرب بهشمار میرود، حضور جوانان اروپایی در آن نشاندهنده تأثیرات فرهنگیتر سلطه غرب است. این وضعیت بهشکل مستقیم نتیجه سیاست تحمیل و تحقیر فرهنگی غرب است که با مختل کردن هویتسازی بومی، یک بحران فراگیر هویت و معنا در جوامع مختلف جهان پدید میآورد و بستر بسیار مناسبی را برای افراطگرایی فراهم میکند. نتیجه این خشونت ساختاری، بروز پدیده داعش و اسلام اروپایی افراطی است. «الیویه روآ» محقق فرانسوی حوزه جنبشهای اسلامی در این زمینه تأکید میکند دینداری خالص اسلامی همواره در فرهنگ ملی یا محلی ریشه دارد و این نوع دینداری ریشه پدیده تروریسم نیست. در واقع شاخه رادیکال اسلامگرایی محصول چیزی است که آن را «سرزمینزدایی از اسلام» مینامد. یعنی آحاد جوانان مسلمان ریشههای فرهنگی خود را از دست داده و در جامعه کشورهای غیراسلامی رها شدهاند. این مساله روشن میکند که چرا سرمنشأ بسیاری از اسلامگرایان رادیکال، غرب است و نه منطقه غرب آسیا.(۶) لذا اسلامگرایی افراطی داعش اساساً محصول مدرنیته و جهانی شدن است که البته در صحنه میدانی نیز بهجهت همراستایی با منافع راهبردی غرب، نظام سلطه از آن حمایت میکند.
جمعبندی
نظام سلطه غربی هیچگاه نظارهگر بیطرف در جهان اسلام نبوده است بلکه با اقدامات تهاجمی و اعمال خشونت ساختاری خود به بازتولید افراطگرایی کمک و تصورات ارتجاعی را قوام بخشیده است. همچنان که نضج افراطگرایی در قالب وهابیت در چارچوب خشونت استعماری انگلستان و همچنین آغاز گروههای سلفی جهادی در دوران جنگ سرد با اهداف راهبردی آمریکا تطابق داشته است. با ظهور القاعده و داعش، در کنار خشونت فیزیکی، خشونت نمادین غرب در قالب اسلامهراسی و تحقیر فرهنگی نیز گسترش یافت. در نهایت اینکه وهابیت عربستانی، طالبان، شبکه جهانی القاعده و اینک داعش، همگی محصول خشونت ساختاری غرب در برخورد با جهان اسلام هستند.
------------------------------------
پینوشت:
۱- سعید، ادوارد (۱۳۷۹)، شرقشناسی، ترجمه خنجی لطفی، تهران، امیرکبیر، ص۴۸
۲- آشکار، ژیلبر (۱۳۸۴)، جدال در توحش، ترجمه حسن مرتضوی، تهران، اختران، ص۶۵
۳- نصرتینژاد، فرهاد (۱۳۸۱)، نفت، انرژی و طالبان، کتاب ماه علوم اجتماعی، ش۵۴
۴- Kurth, James (2005), global threats and American strategies, from communism in 1955 to Islamism in 2005, foreign policy research institute.
۵- مهربان، احمد (۱۳۸۷)، جنگ علیه تروریسم و افزایش حملات انتحاری در عراق و افغانستان، فصلنامه راهبرد، ش۴۸
۶- Roy, Olivier (2004), globalized Islam, newyork, Columbia university press, p25.
منبع: دفتر حفظ و نشر آثار حضرت آیتالله خامنهای