عبدالله عبداللهی: اصلاحطلبان و آیتالله هاشمی رفسنجانی اگرچه این روزها متحدان نسبتاً قابل اتکایی برای یکدیگر در عرصه سیاسی هستند، با این حال به هیچ وجه خاطرات شیرینی از یکدیگر ندارند. درگیری هولناک این دو که با عبارات تحقیرکننده و بعضاً مجرمانهای علیه یکدیگر توأم بود جزو یادگارهای فراموشنشدنی تاریخ معاصر است. یکی از برجستهترین موارد ادعایی اصلاحطلبان درباره آیتالله هاشمی رفسنجانی، نسبت دادن مستقیم و غیرمستقیم قتلهای بیشمار به آیتالله در دوران تصدی مسؤولیت ریاستجمهوری است. مدعاهای چپهای آن روز و اصلاحطلبان امروز علیه آیتالله آنچنان عمیق و جسارتآمیز است که هرگونه همگرایی و اتحاد با وی، انسان را شایسته «تکفیر اجتماعی» میکند. اکبر گنجی، قلم به دست آن روزهای اصلاحطلبان در کتاب مشهور «عالیجناب سرخپوش» که با حمایتهای قابل توجه دولت اصلاحات روانه بازار و کتابخانههای سراسر کشور میشد، مینویسد: «هاشمی که انتقادات برخی مطبوعات را برنمیتافت، چگونه اقدامات مهمترین وزارتخانه خود(وزارت اطلاعات) را نادیده میگرفت... ولی همین امر کار دستش داد و منجر به دهها قتل شد». «خشونتورزان و جنایتکاران عرصه سیاست در دوره هاشمی، بدون دغدغه خاطر و ترس از مکافات دست به جنایات میزدند». روزنامه «صبح امروز» که با مدیریت سعید حجاریان منتشر میشد نیز در یکی از سرمقالههای خود مینویسد: «در دوره هاشمی هر 40 روز یک قتل مشکوک سیاسی داشتهایم. ایشان (هاشمی رفسنجانی) اظهار میدارد متهمان قتلها، پیش از دولت ایشان به وزارت اطلاعات آمده و قتلها بعد از دولت ایشان رخ داده است اما واقعیتها و اطلاعات منعکسشده در جامعه از وضعیت دیگری حکایت میکند. تاکنون بسیار اعلام شده است که جز قتلهای پاییز سال 77، حدود 80 قتل دیگر طی دوران ریاستجمهوری آقای هاشمی روی داده است. به عبارت دیگر، بهطور متوسط هر 40 روز، یک قتل مشکوک روی داده است که اسامی برخی از این افراد کموبیش به گوش ایشان نیز رسیده است. درباره این نکته، ایشان سربسته و مبهم سخن گفت. درباره پیگیری این قتلها (که آقای هاشمی نیز به وقوع آن اشاره کرد) در دوره ریاستجمهوری ایشان چه اقدام مشخصی صورت گرفته است؟ نتیجه آن اقدامات چه بود؟ چرا با عاملان آن قتلها هیچ برخوردی نشد و آنان همچنان با خیال راحت و بدون نگرانی از مجازات، به اقدامات خود ادامه دادند؟» هفتهنامه «عصر ما»، ارگان نشریهای سازمان مجاهدین انقلاب نیز درباره وضعیت دولت هاشمی رفسنجانی مینویسد: «رفتارهای غیرقانونی وزارت اطلاعات، فساد و نابسامانی در وزارت اطلاعات به ایجاد قتلها محدود نمیشود. فعالیتهای اقتصادی غیرقانونی این وزارت در سطح کلان که لطمات جدی به اقتصاد کشور وارد کرده است، یکی دیگر از اَعلام و نشانههای مناسبات و رفتارهای غیرقانونی در وزارت اطلاعات بوده است که حداقل با توجه به حساسیت آقای هاشمی به سازندگی و مسائل اقتصادی، علیالقاعده باید با واکنش جدی ایشان مواجه میشد که نشد». روزنامههای اصلاحطلبان درباره هاشمی همچنین مینویسند: «در دوران 8ساله صدارت آقای هاشمی، حدود 80 تن بهوسیله محفل اطلاعاتی و علل سیاسی به قتل رسیدهاند که معروفترین آنها قتل سعیدی سیرجانی، مهندس برازنده، میرعلایی، تفظلی و... بودهاند». مقصود نگارنده این سطور تایید ادعاهای اصلاحطلبان علیه آیتالله هاشمی رفسنجانی و دیگر ادعاهای این سنخی آنان نیست؛ با این حال مساله و سوال این نوشتار آن است که بر چه مبنایی اصلاحطلبان در دوران کنونی به شخصیتی تکیه زدهاند که کمتر از 2 دهه پیش وی را به نوعی سهیم در قتل 80 تن میدانستند؟ سوال کلان آن است که یک فرد یا جناح سیاسی بر مبنای کدام «فلسفه سیاسی» به طور درونی خود را مجاز میداند به چنین ائتلافهایی تن دهد و حتی از آن به شکل مبتذلی تمامقد دفاع کند؟ ائتلافی که در یک سر آن فردی نشسته است که سابقاً توسط همین متحدان امروزش در حداقل 80 قتل نفس مسؤول شناخته میشود! در این نوشتار کوتاه، مجال بررسی علمی فلسفههای سیاسی و نسبت آنها با چنین ائتلافهایی نیست، با این حال ذکر این نکته خالی از لطف نخواهد بود که چنان ائتلافهایی با هر فلسفه سیاسی سازگار باشد قطعاً مولفه اصلیاش خارج ساختن مساله «حق» از مدار تأملات و توجهات است. هر فلسفه سیاسی حقمحور و اساساً هر فلسفه سیاسی که معیار و محتوای مشخصی برای سنجش «ارزش» پدیدهها داشته باشد، نمیتواند نسبتی با ائتلاف فوقالذکر داشته باشد. برای تشکیل اینگونه از ائتلافها در وهله اول باید هرگونه معیار و ممیزی کنار گذاشته شود تا بتوان برای دستیابی به نتیجهای به نام «قدرت»، با هر فرد و هر جناحی ساخت و پاخت کرد؛ حتی اگر آن فرد در قتل 80 تن مسؤول باشد.
منبع: تسنیم