printlogo


کد خبر: 151372تاریخ: 1394/10/14 00:00
امید غرب برای مهار بیداری اسلامی به کجاست؟
اهداف فرامرزی پروژه نفوذ

سیدابراهیم علوی: حدود یک دهه از وارد شدن واژه «طرح خاورمیانه بزرگ آمریکا» به عرصه واژگان علوم و فرهنگ سیاسی جهان می‌گذرد. این طرح را که توسط «کاندولیزا رایس» در دولت «جورج بوش» مطرح شد، اگر بخواهیم در یک جمله خلاصه کنیم، باید بگوییم «پروژه سکولاریزاسیون منطقه غرب آسیا و شمال آفریقا». طی این یک دهه، منطقه و جهان شاهد وقوع حوادث و تحولات بزرگی بود. با نگاهی گذرا به گذشته، شاید امروز بتوان پاسخ دقیق‌تری برای این سوال‌ها پیدا کرد که به‌راستی اهداف اصلی آمریکا از طراحی و ارائه این طرح چه بود؟ چه نسبتی بین این حوادث و طرح خاورمیانه جدید آمریکا وجود داشت و دارد؟ غرب و آمریکا در کجای تحولات بودند؟ و چه تاثیری بر آن گذاشتند؟ هدف اصلی غرب و آمریکا از طراحی گروه‌های تکفیری و داعش(به اعتراف خودشان) چه بود؟ و چه راهبردی را در منطقه دنبال می‌کردند و می‌کنند؟ توافقنامه ژنو در کجای این قصه قرار دارد؟ آیا برجام اساسا ارتباطی با این طرح دارد؟ برای پاسخ به این سوالات باید کمی به عقب بازگردیم و با مرور رویدادها و تحولات گذشته، به تجزیه و تحلیل آنها و بررسی ارتباطشان با شرایط امروز پرداخته و به یک نتیجه و دریافت دقیق برسیم. همانطور که می‌دانید با پیروزی انقلاب اسلامی در ایران، موج عظیمی جهان اسلام را از آسیای میانه گرفته تا شمال آفریقا و خاورمیانه فراگرفت، تا جایی که به سرنگونی «جعفر نمیری» در سودان و «حبیب بورقیبه» در تونس منجر شد. غربی‌ها بویژه آمریکا با آگاهی از ظرفیت متراکم بسیج اجتماعی جهان اسلام که به واسطه پیروزی انقلاب اسلامی، در وضعیت فوران انقلابی قرار گرفته بود، اجباراً به تغییر حاکمان طاغوتی تحت حمایت خود تن دادند اما پس از مشخص شدن نتایج انتخابات الجزایر که حکایت از قدرت گرفتن نیروهای اسلامگرا داشت، موضع خود را تغییر داده و با به قدرت رساندن دوباره طاغوت‌های دست‌نشانده، موج اول بیداری اسلامی را سرکوب کردند. نظام سلطه به‌‌خوبی می‌دانست جذابیت ارزش‌های انقلاب اسلامی برای ملت‌های مسلمان به‌گونه‌ای است که در آینده نه‌چندان دور این موج دوباره برخواهد خاست لذا به سرعت در اولین گام، با تحمیل جنگ به ایران اسلامی سعی کرد عملا اعراب را در برابر ارزش‌های انقلاب اسلامی قرار داده و با اختلاف‌افکنی، سدی در برابر نشر آموزه‌های آن در منطقه ایجاد کند. به موازات جنگ تحمیلی، جنگ روانی و تبلیغاتی هم علیه انقلاب اسلامی و آرمان‌های آن کلید خورد تا هم در حوزه میدانی و هم در حوزه گفتمانی، انقلاب اسلامی را زمینگیر و مهار کنند. غافل از آنکه دفاع‌مقدس علاوه بر تئوریزه کردن ارزش‌های دینی و تقویت بنیه گفتمانی انقلاب اسلامی، راه را برای نفوذ استراتژیک ایران در منطقه فراهم کرد. موفقیت حزب‌الله لبنان در اخراج اسرائیل از جنوب لبنان و همچنین پیروزی گروه‌های اسلامگرای فلسطینی مثل حماس در انتخابات 2006، خبر از اوج‌گیری دوباره اسلام سیاسی و بیداری اسلامی در منطقه می‌داد. موضوعی که غرب از مدت‌ها قبل پیش‌بینی آن را کرده بود و بشدت از آن وحشت داشت لذا تصمیم گرفت با اجرای طرح خاورمیانه بزرگ، پیشدستی کرده و قبل از اینکه انقلاب اسلامی بتواند آرایش منطقه را تحت تاثیر آموزه‌های خود قرار دهد، تحولات را متناسب با منافع خود مدیریت کند اما دومینوی جنگ 33 روزه که قرار بود با حذف حزب‌الله لبنان، شرایط را برای محدود کردن ایران و ضربه زدن به ارزش‌های انقلاب اسلامی فراهم کند، با پیروزی تاریخی حزب‌الله، بر سر غرب و هم‌پیمانان منطقه‌ای‌اش آوار شد و امواج بیداری اسلامی را متلاطم‌تر کرد و در جنگ 22 روزه غزه به اوج خود رسید و بالاخره با جرقه خودسوزی جوان تونسی، انرژی متراکم در منطقه خاورمیانه عربی و شمال آفریقا، آزاد شد و موج دوم بیداری اسلامی را رقم زد.
 نبرد گفتمانی
نظام سلطه که وقوع موج دوم بیداری اسلامی را ناشی از شکست خود در حوزه گفتمانی از ارزش‌های انقلاب اسلامی ارزیابی کرده بود، درصدد برآمد این شکست را جبران کند لذا اولویت خود را پیروزی در نبرد گفتمانی تعریف و سعی کرد با قرار دادن اسلام رادیکال در برابر اسلام سکولار، اسلام سیاسی انقلاب اسلامی را به حاشیه براند. یعنی مردم منطقه فقط مخیر باشند بین 2 اسلام سکولار و اسلام رادیکال یا تکفیری یکی را انتخاب کنند و به انتخاب سومی که همان اسلام انقلاب اسلامی ایران است، فکر نکنند البته نتیجه هم از قبل مشخص بود. بر این اساس 2 راهبرد را برای رسیدن به این هدف انتخاب کرد: 1- مخدوش نشان دادن چهره اسلام سیاسی (اسلام انقلاب اسلامی) با طراحی و مدیریت جریان‌های تکفیری
2- نشر و تقویت اندیشه‌ها و جریان‌های سکولار در منطقه که از اهداف طرح خاورمیانه بزرگ آمریکا هم بود. در اولین گام غرب سعی کرد اسلام سیاسی را معادل و مترادف با افراطی‌گری، خشونت و وحشیگری تفسیر و تصویر کند و لذا ناگهان با موجی از تصاویر ثابت و متحرک صحنه‌های فجیع قتل و کشتار روبه‌رو می‌شویم که مقارن با نمادهای اسلامی مانند «الله‌اکبر» است! و به صورت وسیعی در رسانه‌های مختلف بویژه رسانه‌های مجازی و کانال‌های ماهواره‌ای منتشر می‌شدند و می‌شوند. سیاستی که غرب در گذشته هم در مقابله با افزایش موج گرایش به اسلام در جهان با جعل اسلام طالبانی تجربه کرده بود. البته ناگفته نماند همین سیاست غرب در برخورد با اسلام سیاسی، مُهر تاییدی بر این واقعیت است که خیزش‌های مردمی سال 2011 غرب آسیا و شمال آفریقا از جنس بیداری اسلامی است. نظام سلطه همگام و همزمان با مخدوش نشان دادن چهره اسلام سیاسی و تضعیف جایگاه اسلامگرایان، سعی کرد زمینه را برای به قدرت رساندن جریان‌های سکولار در منطقه فراهم کند. به قدرت رسیدن السیسی در مصر و ملی‌گرایان در تونس از تبعات همین سیاست است.  با این حال ویژگی‌های موج دوم بیداری اسلامی و بویژه شرایط و مختصات جنگ‌های 33 روزه لبنان و 22، 8 و 51 روزه غزه، به غربی‌ها این هشدار را می‌داد که جنس این تحولات با گذشته تفاوت زیادی داشته و از عمق بیشتری برخوردار است و محدود به مسائل قومی، سرزمینی یا حتی امنیتی نیست و ابعاد فرهنگی و ارزشی آنها فراتر از مرزهای جغرافیایی بوده و نشان تئوریزه شدن فرهنگ مقاومت در منطقه است، بنابراین اگر نتوانند این فرهنگ را از بین ببرند احتمال بازتولید و تکثیر آن در جهان اسلام روز به‌ روز افزایش خواهد یافت و بر امواج بیداری اسلامی دامن خواهد زد، لذا تلاش کردند ریشه این اندیشه را هدف قرار دهند. فارغ از اشخاص، اشتباهات و کجروی‌ها، به اذعان بسیاری از صاحب‌نظران داخلی و خارجی، پیروزی گفتمان اصولگرایی در انتخابات ریاست‌جمهوری سال 84 ایران، یکی از مهم‌ترین عوامل تحریک جهان اسلام و وقوع موج دوم بیداری اسلامی سال 2011 منطقه غرب آسیا و شمال آفریقا بود و اتفاقا فتنه سال 88، حرکتی طراحی‌شده برای مقابله با گسترش همین گفتمان بود. اما نیاز غرب به کنترل تحولات منطقه و مهار بیداری اسلامی و همچنین نیاز اصلاح‌طلبان برای بازگشت به قدرت، این دو را که قبلا در حوزه گفتمانی به یک همزبانی نسبی و در فتنه 88 به اعتماد و اطمینان کامل رسیده بودند به تبانی تلویحی و همکاری در حوزه میدانی هم سوق داد؛ بدین ترتیب که غرب با فشارهای دیپلماتیک و افزایش تحریم‌ها، زمینه را برای حذف جریان اصولگرایی اصیل و به قدرت رساندن جریان روشنفکری غربگرا آماده می‌کند و اصلاح‌طلبان هم با عقب‌نشینی از شعارها و آرمان‌های انقلاب و فرستادن پالس‌های همگرایی با غرب، در تضعیف اندیشه مقاومت و مهار بیداری اسلامی در منطقه، به غرب یاری می‌رسانند.
برجام
فارغ از قضاوت و ارزشگذاری درباره کم و کیف توافقنامه برجام، اگر از منظر غرب به این توافقنامه بنگریم، برخلاف آنچه وانمود می‌کند، واقع‌بینانه به نظر نمی‌رسد که تصور کنیم حوزه میدانی برجام یعنی محدود کردن فعالیت هسته‌ای ایران، برای غرب اولویت چندانی داشته باشد، آنهم با وضعیت هسته‌ای که هند و پاکستان در جوار ایران دارند؛ پاکستانی که خاستگاه القاعده و گروه‌های تروریستی است بلکه منطقی است که بپذیریم به دلیل وقوع بیداری اسلامی و جنس گفتمانی این واقعه مهم و ابعاد خطرناک آن برای آینده منافع غرب و همپیمانان منطقه‌ای‌اش، حوزه گفتمانی این توافقنامه از اهمیت بیشتری برخوردار است. غرب در توافقنامه برجام سعی کرد به مردم بپاخاسته منطقه القا کند انقلاب اسلامی ایران به عنوان هسته‌ اصلی بیداری اسلامی، خود در برابر غرب زانو زده و از راه رفته پشیمان است و پیروی از الگوی انقلاب اسلامی برای آنها دستاوردی نخواهد داشت. بادی لنگویج پیاده‌روی خیابان‌های وین و تعمد در فرسایشی کردن مذاکرات در همین راستا قابل ارزیابی است. البته این موضوع با هوشیاری رهبر معظم انقلاب و مواضع قاطعانه ایشان تا حدود زیادی خنثی شد.
نفوذ
نظام سلطه با این تصور که تا حدودی توانسته موج دوم بیداری اسلامی را در منطقه کنترل کند، تمرکز خود را روی مهار انقلاب اسلامی بیشتر کرده است. غرب که از ابتدای انقلاب، طرح‌ها و پروژه‌های متعددی را در حوزه‌های سخت و نرم برای مقابله با انقلاب اسلامی تجربه کرده است، گویا دیگر به این جمع‌بندی رسیده که برخورد سخت با نظام جمهوری اسلامی ایران، حداقل در شرایط فعلی دستاوردی برای غرب نخواهد داشت. لذا همانگونه که رهبر آگاه انقلاب قبلا هم هشدار داده بودند، مرکز ثقل فعالیت‌های خود را روی برخورد نرم با انقلاب اسلامی متمرکز کرده است. براساس اسناد لانه جاسوسی، پروژه نفوذ در 2 حوزه فردی و جریانی، حتی قبل از پیروزی انقلاب در دستور کار نظام سلطه قرار گرفته بود و پس از پیروزی انقلاب اسلامی با پیچیدگی بیشتری پیگیری شد. در دوران سازندگی و بویژه اصلاحات به صورت خزنده رشد کرد و در جریان فتنه 88 جلوه‌هایی از آن بروز کرد که البته با درایت رهبر معظم انقلاب و هوشیاری مردم انقلابی، راه به جایی نبرد اما حوادث سال 88 این پیام را برای غرب داشت که هم در حوزه فردی و هم در حوزه جریانی می‌تواند به ظرفیت‌های قابل اتکایی برای ضربه زدن به پیکره نظام اسلامی امیدوار باشد. لذا تلاش کرد در سایه فضاسازی توافقنامه برجام، همگام با تقویت جریان فتنه و کمک به اصلاح‌طلبان برای بازگشت به قدرت، با دامن زدن به اندیشه‌های سکولار و ارزش‌های لیبرال و آرمان‌زدایی از انقلاب، پروژه نفوذ جریانی خود را نیز پیش برده و آرمان‌ها و ارزش‌های اصیل انقلاب اسلامی را به حاشیه براند.  نظام سلطه با علم به اینکه موج بیداری اسلامی، به‌رغم کش و قوس‌های فراوان از بین نرفته و دوباره اوج خواهد گرفت، طرح سکولاریزاسیون جهان اسلام و منطقه را آخرین امید خود برای مهار بیداری اسلامی ارزیابی و به‌درستی به این جمع‌بندی رسیده است که این طرح بدون سکولاریزاسیون انقلاب اسلامی ایران به عنوان محور بیداری اسلامی، عملی و کامل نخواهد شد. لذا غرب سعی دارد با همراهی روشنفکران غربگرا و استفاده از فضایی که پس از توافقنامه برجام به وجود آمده، پروژه نفوذ را تشدید و طرح سکولاریزاسیون انقلاب اسلامی را با طعم سکولاریسم اسلامی(!) اجرایی کند اما نظام سلطه به‌خوبی می‌داند تا زمانی که ولایت فقیه در راس امور این کشور است، امکان اجرایی کردن این طرح غیرممکن است. لذا تمام تلاش خود را معطوف به تضعیف این جایگاه کرده است. آنها سعی دارند با کمک همراهان داخلی خود ابتدا مصداق آن را هدف قرار داده سپس جایگاه قانونی آن را زیر سوال ببرند. لذا هوشیاری نخبگان دلسوز در آگاهی‌بخشی و افزایش بصیرت در جامعه در این برهه از تاریخ انقلاب از حساسیت ویژه‌ای برخوردار است.


Page Generated in 0/0081 sec