حامد حاجیحیدری*: نامه دوم مقام معظم رهبری خطاب به جوانان غربی، در تحلیلی از شرایط امروز، به موضوع نقش ابزارهای پیشرفته بر «شبیهسازی فرهنگی» جهان تأکید دارد. ایشان در این مرقومه، شبیهسازی فرهنگی را نحوی خشونت خاموش و بسیار زیانبار از سوی فرهنگ غرب علیه فرهنگهای غنی مستقل دانستهاند. این در حالی است که فرهنگ غرب و بویژه فرهنگ آمریکایی با پیشینه تاریخی اندک خود، ابداً غنای لازم برای تبدیل به یک فرهنگ بسنده جهانی را ندارد.
آغاز موضوع شبیهسازی فرهنگی
آنچه اصطلاحاً شبیهسازی (Simulation) گفته میشود، مشخصاً با شکلگیری رسانههای جدید آغاز شد؛ بویژه با «برودکست» و «سخنپراکنی» رادیو - تلویزیونی و بعد، ابداع و گسترش رایانهها و در نهایت برآمدن وب و رسانههای تعاملی متکی بر تلفن همراه. رسانههای جدید، به اتکای توانمندی دگرگونکننده خود که عصری را به انقلاب ارتباطات موسوم کردند، توانستند سطحی از واقعیت را ایجاد کنند که به آن «واقعیت نمایشی» میتوان اطلاق کرد. این سطح اغلب تنها بهعنوان شبیهسازی متقابل عصبی وجود دارد و لزوماً مابهازایی در دنیای حقیقی ندارد. این نکته اول که آنها میتوانند واقعیتی را نمایش دهند که پایگاهی در عالم واقع ندارد، ولی این همه ماجرا نیست. نکته دوم این است که «واقعیت نمایشی» یا «واقعیت شبیهسازیشده»، ارزشی بیش از «واقعیت عینی» که خود افراد با چشم و گوش و حواس خود ملاحظه میکنند، مییابد؛ چراکه رسانهها متخصصان کشف و خلق واقعیت تلقی میشوند و افراد به اخبار و اطلاعات مندرج در آنها بیش از اخباری که خود به دست میآورند، اعتماد میکنند. رسانهها خبرنگارانی دارند که کار و تخصص آنها کشف و انتشار واقعیت است. پس ما به اخبار آنها بیش از اخبار خودمان - که متخصص امر کشف و انتشار خبر نیستیم - اعتماد خواهیم کرد. از این قرار، «واقعیت نمایشی» یا «واقعیت شبیهسازیشده»، واقعیتی معتبرتر از واقعیت مشهود خود ما دارد. به این معنا، واقعیت آنها اصطلاحاً ارزش «فراواقعی» مییابد. نکته سوم این است که بخشی از قدرت «فراواقعی» واقعیت شبیهسازیشده رسانهها به این بازمیگردد که عملکرد رسانهها بهصورت شبکههای عصبی متقابل است. به این معنا که آنها شبکههایی میسازند که متقابلاً یکدیگر را تایید میکنند. یکی از آنها خبری را جعل میکند و منبع خبر را به یک منبع دیگر استناد میدهد. وقتی شما بهعنوان مخاطب کنجکاو و سمج به منبع دیگر مراجعه میکنید، متوجه میشوید منبع دیگر هم به منبع دیگری ارجاع میدهد و اگر باز هم حوصله داشتید به آن منبع مراجعه کنید، خواهید دید آنهم به منبع دیگری ارجاع میدهد و این ارجاعات متوالی آنقدر ادامه مییابد که مخاطب هرقدر کنجکاو و فرهیخته هم باشد، از نفس میافتد و واقعیت شبیهسازیشده را بالاخره باور میکند. اینطور است که مثلاً در جریان جنگ دوم خلیجفارس، بغداد قبل از تصرف واقعی، توسط رسانهها بهنحوی شبیهسازیشده فتحشده عنوان میشود و این موضوع روحیه مدافعان شهر را فرومیریزد. نکته چهارم اینکه ما رفتهرفته اتکای خود به واقعیتهای اکتشافی خودمان را از دست میدهیم و بالاجبار به رسانهها وابسته و وابستهتر میشویم. حجم وسیع و وسیعتری از اطلاعاتی که ما باید برمبنای آنها تصمیمات روزمره و غیرروزمره خود را بگیریم، به امور دوردستی منوط میشود که اطلاعیابی ما از آنها تنها با وساطت رسانهها میسر است. مردم دنیا باید در انتخابات شرکت کنند، ولی شرکت در انتخابات، منوط به اطلاعاتی است که از رسانهها درباره نقاط دوردستی مانند «افغانستان»، «عراق»، «سوریه»، «چین»، «آمریکا» و... به دست میآورند. اما رسانهها میتوانند از طریق شبیهسازیهای متقابل عصبی، چیزهایی را به مردم نمودار کنند که منبع اسناد آنها فقط خود رسانههای مرتبط و متحد هستند و هیچ واقعیت ریشهداری ندارند. پس عملاً رفتار مردم جهان در رسانههایی متحد تعیین میشوند که از طریق ارتباطات خود، در جهانی که به نظر آزاد میرسد، کنترل نه همه چیز، بلکه اغلب چیزها را در دست دارند. نکته آخر آنکه آنها سعی میکنند دفاعهای چندلایهای در مقابل تلاش افراد برای دستیابی به حقایق تدارک ببینند؛ طوری که تقریباً دستیابی به واقعیتها محال به نظر میرسد، هرچند محال نیست. آنها از طریق انواع مختلفی از رسانهها، افراد رسته از یک رسانه را در نقطهای دیگر گیر میاندازند؛ طوری که کم و بیش اطمینان حاصل شود که راه گریزی نیست.
واکنشهای انتقادی نسبت به شبیهسازی فرهنگی
واکنشهای انتقادی در مقابل این وضع، متعدد و گسترده بوده است. شاخصترین انتقاد را «ژان بودریار» مطرح کرده که رئوس نکات مدنظر او در آنچه تاکنون عرض کردم، ملحوظ است. یکی دیگر از متفکران مهم در این حیطه، «گی د بور» در کتاب مهم «جامعه نمایش» است. او «نمایش» را حذف حد و مرز راستین و دروغین میشمرد که در نهایت با هدف کمک به سیطره یک اقتصاد کالایی و مصرفی ساخته میشود. گونهای ترور حقیقت در کار است؛ چراکه حقیقت راستین، دشمن این جامعه نمایش است. نکته دیگر «د بور» در این رابطه، آن است که برای اینکه نمایش بتواند کار خود را انجام دهد، وحدت جهان و هرچیز متحدکننده قبلی از قبیل سنتها و زبانها و ذخایر و میراث فرهنگی را نابود میکند تا افراد «رهاشده»، «متصاعدشده»، «از زمین جداشده» و «بیریشه» را در قالبی جدید متحد کند. به قول د بور، «همه نعمتهای منتخب نظام نمایشی، از اتومبیل تا تلویزیون، در عین حال حربههای او برای تقویت مداوم شرایط منزوی کردن انبوه تنهایان است.» عملکرد نظام نمایشی، در این زمینه خشونتبار و بیرحم است. سرمایهداری مصرفی نهتنها محیطزیست طبیعی، بلکه محیطزیست انسانی را به نابودی میکشاند تا بتواند بیشتر بفروشد. سرمایهداری نهتنها درختها را یکبهیک از بین میبرد، «خانوادهها»، «سنتها»، «فرهنگها»، «آموزشها»، «سیاستها» و «سازمانهای محلی» را که تمدن را به پایه فعلی رساندهاند، بیرحمانه و خشن نابود میکند. یک نکته دیگر مورد توجه گی د بور این است که در جامعه نمایش، شما هرچه بیشتر نظاره میکنید، بیشتر از حقیقت دور میشوید. هرچه کمتر تلویزیون ببینید و هرچه کمتر در وب سیر کنید و هرچه کمتر تلفن همراه خود را به دست بگیرید، انسان فرهیختهتری خواهید بود. در واقع تجربه بیشتر بهمعنای بیشتر گسیختن از همه چیز است. این هم تجربه قریبی است که میراث فرهنگی سراسر دنیا با آن بیگانه است. در دنیای جدید رسانهای، بهرغم دنیاهای قبل از انقلاب ارتباطات، تجربه بیشتر مساوی بیگانگی بیشتر است و این یعنی انحلال منطق متعارف. اینهم خطر بزرگی است؛ چراکه علم را بهعنوان انباشت تجربه، در خدمت جامعه نمایش قرار میدهد. علم هم به این سمت میرود که حقایقی را بیان نماید که قابلیت نمایشی داشته باشند. پس کسانی که به علم بهعنوان امری رهاییبخش مینگریستند، از این پس باید محتاطتر باشند. به همین قیاس، «جامعه نمایش»، دموکراسی را هم به ابتذال کشانده است و آنچه در دموکراسی مهم است، حقیقت و اخلاق نیست، بلکه بستهبندی و برند سیاسی است. متفکران مهم دیگری هم در این زمینه مطرح هستند که پرداختن به آنها مجال وسیعتر و بسیار وسیعتری میطلبد؛ «هربرت شیلر» و همکارانش، پرداخت واقعاً متمایز و الهامبخش «یورگن هابرماس»، «دانیل بل» و «چارلز رایت میلز»،
«ژان فرانسوا لیوتار»، «پل ویریلیو»، «یان جیمز»، «جیانی واتیمو»، «مارک پاستر»، «مانوئل کستلز» و بالاخره «آنتونی گیدنز».
راهکار برونرفت: مردم همیشه در صحنه
«آنتونی گیدنز» وقتی درباره سرنوشت فعالیت سیاسی پس از شرایطی شبیه آنچه وصفش را گفتیم، تأمل میکند، به راهحلهایی فراسوی چپ و راست دست مییابد که نام آن را میتوان «سیاست زنده» گذاشت. واقعیت آن است که جهان شدیداً رسانهایشده همچون یک تریلی سنگین با سرعت بسیار زیاد است. کسی نمیتواند ادعا کند این تریلی سنگین را میراند. شاید آمریکاییها ادعا کنند این تریلی را کنترل میکنند، ولی این ادعایی بیش نیست. شاید آنها جای راننده نشسته باشند، ولی همه میدانند راننده در یک تریلی سنگین، با بار سنگینتر، با سرعتی بسیار بالا و با ترمز بریده، کارهای نیست. این راننده فقط فرمان را به دست دارد که چندان اهمیتی در مقایسه با ترمزی که دیگر نیست، ندارد. یک ریگ کوچک زیر چرخ جلو، باد لاستیکها، یک مهره و... تأثیر بیشتری نسبت به راننده دارند. در سیاست زنده، این حقیقت پذیرفته میشود که آنچه جهت تریلی جهان را تعیین میکند، انسانهایی هستند که دغدغههای نیرومند اخلاقی دارند، همیشه در صحنهاند، مقاومت میکنند، تسلیم نمیشوند و به این تریلی مدام در جهتی که صحیح و اخلاقی میدانند، ضربه و تکانه وارد میکنند. شاید در صد ضربه، تنها یک ضربه تأثیری واقعی بر جهت این تریلی بگذارد، اما آن یک ضربه شاید بتواند یک نقطه عطف تاریخی ایجاد کند و جهت تریلی را ۱۸۰ درجه بگرداند. در سیاست زنده، «مردم همیشه در صحنه» مهمترین عنصر جهتدهنده به سیاست هستند. جوانانی که در فضای رسانهای حضور دارند و مدام از بینش و اخلاقی مبتنی بر یک زیربنای فکری مستحکم مانند اسلام نیرو میگیرند، به این تریلی قدرت جهانی ضربه میزنند و بالاخره در آزمونهایی تعیینکننده، جهت آینده جهان را تعیین خواهند کرد. در سیاست زنده، آینده مهمتر از گذشته است. برای انسان همیشه اینطور بوده است که معاد و آینده مهمتر از گذشته بوده است، ولی اهمیت این موضوع امروز بیش از هر زمان دیگر است. انسان موجود اخلاقی و مسؤول و ارادهمند است. پس باور ندارد که عدهای زورمند با رقم زدن گذشته، راه تعیین آینده را بر انسانها بسته باشند. انسان اخلاقی و مسؤول، ایمان دارد که خداوند صاحب معاد و روز جزا، توش و توان کافی در معادسازی را در اراده انسانی قرار داده است. پس انسان مسؤول، مستمر و آیندهساز است. در واقع عنصر انسانی مؤمن در تعیین آینده جهان، مهمترین عامل است؛ چراکه میتواند در یک جهت ایمانی واحد، مستمراً در صحنه حضور داشته باشد و بکوشد جهان را به یک سمت و سو سوق دهد. ایمان این عنصر مسؤول باعث میشود همیشه در صحنه بماند و از شکستها دلسرد نشود. او برای نتیجه فعالیت نمیکند. او در جهت ایمانی خود راسخ است و همین «همیشه در صحنه بودن» در دنیای امروز سرنوشتساز است. این کلیدواژه مهم در سیاست انقلابی حضرت امام خمینی رحمهاللهعلیه، یعنی «مردم همیشه در صحنه»، کلیدیترین عنصر فرمول «سیاست زنده» است. باید این عبارت را بارها و بارها تکرار کرد: «مردم همیشه در صحنه»، «مردم همیشه در صحنه»، «مردم همیشه در صحنه»...
* عضو هیأت علمی دانشگاه تهران
منبع: khamenei.ir