در روزهایی هستیم که سالروز فرار شاه نزدیک است. شاه در دیماه 57 آخرین تیر ترکش آمریکاییها را برای نخستوزیری انتخاب میکند. شاه از «بختیار» دعوت میکند که نخستوزیری را قبول کند. شاپور بختیار درباره چگونگی دعوتش به کاخ نیاوران توسط شاه، در مصاحبه با «طرح تاریخ شفاهی» (دانشگاه هاروارد) میگوید:
«سپهبد عبدالعلی بدرهای فرمانده گارد شاهنشاهی از طرف دفتر مخصوص دربار به من تلفن کرد که شما لباسهایتان را بپوشید و امشب تشریف بیاورید به کاخ. او گفت بنده خودم میآیم و با اتومبیل خودم شما را به کاخ میبرم. من به ایشان گفتم که همیشه حاضر هستم و این وصیتی است که مصدق کرده که ما خودمان از شاه وقت نخواهیم ولی اگر احضارمان کردند برویم. اگر شاه مملکت بر طبق قانون میخواهد با افراد مملکت تماس بگیرد و مشورت کند، باید بتوانیم آزادانه برویم. البته راجع به رفتن اجازه از کسی هم نگرفتم».
«اردشیر زاهدی» در کتاب «25 سال در کنار شاه» درباره چگونگی انتخاب شاپور بختیار نوشت: «مقدم رئیس ساواک وقتی از همه ناامید شد با راهنمایی بعضی از سران جبهه ملی و لیبرالها به سراغ شاپور بختیار از اقوام ثریا اسفندیاری همسر دوم اعلیحضرت و پسرعموی «تیمور بختیار» رفت. رجال ملی به تیمسار «مقدم» گفته بودند که خودشان جرأت قبول مسؤولیت نخستوزیری را ندارند اما در برابر نخستوزیری شاپور بختیار سکوت کردند و به او این فرصت را دادند تا تلاش خود را برای آرام کردن اوضاع به کار ببندد». شاه در این ملاقات به بختیار گفت: «ساواک و ارتشیها و دوستان شما در جبهه ملی گفتهاند که شما (بختیار) آدم خیلی رک و یکدندهای هستید!» اردشیر زاهدی در ادامه درباره چگونگی دعوت از شاپور بختیار برای نخستوزیری در خاطرات خود نوشت: «آخرین تیر ترکش رژیم شلیک شد و به بختیار تلفن کردند که بیا و پست نخستوزیری را تحویل بگیر. وقتی سپهبد مقدم به بختیار تلفن زد، بختیار با جوانمردی پیشنهاد ملاقات با شاه را قبول کرد». پس از پایان مذاکرات شاه و بختیار در کاخ نیاوران سخنگوی دربار هم اعلام کرد که روز شنبه 9 دی شاپور بختیار به عنوان نخستوزیر معرفی خواهد شد. بختیار در کتاب «یکرنگی» به شرح دیدارش با شاه پرداخته است. او بعد از ملاقات با «فرح» و مقدم(رئیس ساواک) به همراه مقدم به دیدار شاه رفت. وی در باره این دیدار مینویسد: «وقتی که شاه به او تکلیف تشکیل کابینه را کرد گفت: من در خدمت اعلیحضرتم. ولی لازم است مساله را با دقت بیشتر بررسی کنم. از طرفی شرایطی که فضای موجود تحمیل کرده مطرح است و از طرف دیگر اعتقادات شخصی من درباره دولت. اگر قرار باشد که از کار من نتیجهای حاصل شود، این واقعیتها باید باهم آشتیپذیر باشند. به علاوه باید در فکر پیدا کردن همکارانی باشم. در این دوران تعداد افراد شریفی که مورد احترام و اعتماد مردم باشند زیاد نیست. محتمل است ناگزیر شوم از کسانی که چندان شهرتی ندارند ولی لااقل آلوده به مسائل مشکوک نیستند دعوت به همکاری کنم.
شاه: بله متوجهام اما وقت تنگ است!
بختیار: من از اعلیحضرت تقاضای 10 روز فرصت دارم.
شاه: زیاد است.
بختیار: تصور نمیکنم از این سریعتر ممکن باشد، در هر حال من نهایت کوششم را میکنم.
شاه: حال «ازهاری» خوب نیست. اگر قصد سفر دارد به او گذرنامه بدهید!
بختیار: من که هنوز اختیاراتی ندارم.
شاه: نخستوزیری وجود ندارد. دیگران هم همه نظامیاند. قبول میکنید که دستورات را تلفنی صادر کنید؟ من هم از این طرف دستور لازم را میدهم که پرونده مسائلی که فوریت دارد در اختیار شما گذاشته شود و مطالب با شما مورد شور قرار گیرد».
بختیار در ادامه خاطراتش از شتابزدگی شاه خبر میدهد به صورتی که یک ساعت و نیم بعد شاه تلفنی با بختیار تلفنی تماس میگیرد و میگوید: کابینهتان را چه روزی میتوانید معرفی کنید تا من آن روز را در تقویم در نظر بگیرم؟
بختیار: اعلیحضرت من قبل از 10 روز نمیتوانم تاریخی معین کنم، عملاً غیرممکن است.
شاه: بسیار خوب کی میآیید شرایطتان را برای تشکیل دولت توضیح دهید؟
بختیار: فردا.
شاپور بختیار پس از دیدار با شاه بلافاصله در پی تمهید شرایط خود برای قبول نخستوزیری شد.
منبع:روزشمار انقلاب اسلامی
دفتر ادبیات انقلاب اسلامی