حسین قدیانی: چه واقعیت فراموش شدهای! و چه حقیقت فراموش شدهای! آری! واقعیت آن است که «ما همه پیغمبرزادهایم». امان از مرض نسیان! امان از مرض نسیان که از یاد ابنای آدم میبرد اصل و نسبش را! اگر جز این نیست که ما را پدر، حضرت آدم است و مادر، حضرت حوا، روزی هزار بار باید با خود زمزمه کنیم «ما همه پیغمبرزادهایم» بلکه از یاد نبریم از کجا آمدهایم و به کجا خواهیم رفت. گمانم هیچ عصری چون عصر آخرالزمان با این همه ابتلائات رنگارنگ، مناسب این تذکر نیست که ریشه جمله آدمیان بازمیگردد به پیامبری که از قضا نامش «آدم» بود. ما همه باید آدم شویم! اولا برای آنکه به خود ببالیم باید بدانیم «ما همه پیغمبرزادهایم» و ثانیا برای آنکه دچار کبر نشویم باید ضمن یادآوری آن حکایت معروف، بدانیم که پیغمبرزادهای توسط پیغمبرزادهای دیگر کشته شد! صدالبته پیامبرزاده بودن، آنقدر موضوعیت دارد که شیطان رجیم، همه وسوسههای خود را دائر بر این مهم قرار داده که آدمی، پدرش آدم را فراموش کند، مادرش حوا را فراموش کند، پیغمبرزاده بودن خود را فراموش کند و فراموش کند ریشه در کدام قدمت دیرین دارد. لیکن آمدیم و مچ شیطان را خواباندیم و علیالدوام تداعیگر نسبت خود با آدم شدیم؛ از قضا آن روز هم موضع تذکری دیگر است که پیغمبرزادهای، پیغمبرزادهای را کشت! لذا توجه دادن آدمی به ریشه خود، نه فقط لازم و ضروری، که ناظر بر این همه بلیه آخرالزمانی، امری واجب مینماید اما نشان به نشان قابیل که خود هم پیغمبرزاده بود، احدی حق ندارد با آدم کاسبی و خیال کند حالا که آدمیزاد است و پیامبرزاده، پس همه چیز تمام است! گفت: «پسر نوح با بدان بنشست، خاندان نبوتش گم شد». ما را اما چه نسبت با پسر نوح، آن هم در شرایطی که دنبال خود آدم میگردیم؟! وقتی «ما همه پیغمبرزادهایم» تو بگذار پسر نوح هم همین سودا را در سر داشته باشد! مهم آن است که در توفان ابتلائات، از نوح خط بگیری یا از انفاس غیر روحانی؟! الان چه وقت کشتی ساختن است وقتی تکه ابری هم در آسمان نیست؟! خشکی چه جای کشتی ساختن است وقتی برکهای آب هم این اطراف نیست؟! آه و فغان از طعنه مثلا پیامبرزادهها به پیامبران! این دعوای همیشگی نوح و پسرش! تو وقتی به جای سوار شدن بر کشتی نجات پیامبر امت، سوار بر منیت خود شوی، به رهایی راهی نخواهی یافت؛ خواه پسر نوح باشی و خواه هر پیغمبرزاده دیگری! و مگر سوارشدگان بر کشتی نوح، پیغمبرزاده نبودند؟! آدمیزاد نبودند؟! امروز هم قصه همین است! اگر بعضیها فکر میکنند ملاک، نام خانوادگی است، در عوض، «ما همه پیغمبرزادهایم»! پس به این چیزها هست و نیست! بعضیها فکر میکنند پیغمبرزادهتر از دیگر ابنای آدم هستند! و حتی پیغمبرزادهتر از پابرهنهها! که خمینی ایشان را ولی نعمت خود میدانست! باورم هست هر فتنهای ریشه در منیت دارد! منیت و کبر و غرور! نقطه مشترک زندگی قابیل و پسر نوح و دیگر پیغمبرزادههای ناخلف، این بود که خود را تافته جدابافته از دیگر پیامبرزادهها میدانستند! تا آن حد که اصلا دیگران را پیامبرزاده نمیدانستند!
من اما فرزندان آدم را خوب میشناسم! قریب 30 سال پیش، همین شبها، شلمچه، کربلای 5! «آدم» نام خانوادگی هیچ کدام از بچههای کربلای 5 نبود اما جز در رکاب شهید حاج حسین خرازی هم آیا میتوان پای درس آدمیت نشست؟! و آیا به خمینی، نزدیکتر از همین شهدای مدافع حرم میتوان پیدا کرد؟! اگر خمینی معتقد بود «مرز ما مرز عقیده است» بهترین مثال برای «خط خمینی» یعنی شهید حمید اسداللهی. و بهترین مثال برای «خط آدم» نیز! فتنه یعنی منیت حتی در برابر شهدا! جان را برای ایران، شهید بسیجی دهد، شعارش را فتنهگران سردهند! فتنه یعنی منیت حتی در برابر رأی مردم! فتنه یعنی عکسهای خودت با خمینی را ببینی اما خمینیزاده بودن رزمندگان شرق ابوالخصیب را نبینی! فلان صفحه شناسنامه را ببینی اما بهمان صفحه صحیفه را نبینی! نام امام را ببینی اما مرام امام را نبینی! در جهان، هر آزادهای فرزند خمینی است، که مرز برای روحالله «مرز عقیده» بود. تا وقتی آدم هست، ما پیغمبرزادهها خط خود را از قابیل نمیگیریم و هرگز خیال نمیکنیم پسر نوح، از نوح هم به نوح نزدیکتر بود! در عالم، امتحاناتی هست که از زیر بار آن، شانه خالی نمیتوان کرد. امتحان آدمیت. آزمون مهدویت. قسم به نوح زمان، جهان پرتلاطمی است! پر از توفان! پر از غم! خدایا! دریای زمان، دیری است به ساحل آرامش نرسیده! به ما پیغمبرزادههای آدم ندیده رحم کن، که سپیدهدمی میخواهد این یلدای غیبت! بس است! ما تسلیمیم ای آفریننده آدم! غلط کردیم! توبه! زندگی بیمعصوم، کار ما نیست!