printlogo


کد خبر: 151854تاریخ: 1394/10/23 00:00
نقدی به نمایش «مونس» به کارگردانی مهرداد کورش‌نیا
درد فاصله‌ها

نمایش «مونس» پیرامون قضاوت افرادی است که روزی نبرد را بر ماندن ترجیح دادند و اکنون در نبودشان مورد دادخواست و حتی اتهام قرار می‌گیرند. این نمایش در ادامه نمایش «آخرین نامه» و با نگاهی زنانه به موضوع جنگ و عوارض آن است. به گزارش تسنیم، «مونس» داستان پیرزنی شمالی است که پس از سال‌ها پسرش از اسارت بازگشته است یا شاید بازنگشته است؛ ما باید میان این دو یکی را انتخاب کنیم. زنان همسایه در ظاهر برای تبریک و چشم‌روشنی نزد «مونس» آمده‌اند و در باطن می‌خواهند فضا را برای ازدواج اسفندیار، پسر تازه از اسارت بازگشته،  با آزاده، دختر همسایه فراهم کنند. لذا این محفل جایی است برای درگیری میان زن‌ها، صحبت درباره مردها و قضاوت شوهران‌شان. در سامانه فروش بلیت نمایش آمده است: «نمایش «مونس» بر پایه‌ای استوار است که چرا مادران دروغ می‌گویند؟ مساله‌ای که کمتر در ادبیات نمایشی به آن پرداخته شده است. این اثر نمایشی کاملاً زنانه است. تمام بازیگران و فضای نمایش به دنیای آنان می‌پردازد. دیگر آنکه، نمایش لاین‌تک است، کل نمایش در یک صحنه واحد و یک رفت‌ و آمد نوری در 75 دقیقه اتفاق می‌افتد. همچنین موضوعی را مد نظر قرار می‌دهد که کمتر به آن پرداخته شده است و به این توجه می‌کند که چرا مادران دروغ می‌گویند.» با این تفسیر کارگردان و نویسنده اثر باید از 2 خوانش اثر حرف زده شود: یک آنچه مخاطب می‌بیند و بابتش 80 دقیقه پای نمایش می‌نشیند و دو آنچه مولف می‌گوید که احتمالاً توقع دارد مخاطب آن را درک کند. حال سوال این است که مخاطب چه رهیافتی خواهد داشت و چگونه و با چه نشانگانی به مقصود مولف خواهند رسید. اگر به شکل زیرکانه‌ای هم نمایش را مدنظر قرار دهیم و هم مخاطب را می‌توان رابطه‌ای میان واکنش مخاطب با لحظات نمایش پیدا کرد. نمایش عموماً مجالی است برای خلق لحظه‌های شاد برای مخاطب. مخاطب بیشتر طول نمایش را می‌خندد؛ البته این خندیدن شریف است و ناشی از رفتارهای ساتیریک شخصیت‌ها نیست. خندیدن به نوعی جنس زنانه است که در جماعت مردانه با اصطلاح «گمشدن سنگ پا» از آن یاد می‌شود و جالب است که بازیگران زن نیز در مقاطعی از این اصطلاح استفاده می‌کنند. نویسنده برای جمع شدن بازیگرانش یک انگیزه خلق کرده است: شوهر دادن آزاده. لفظ آزاده خودش حاوی معناست. اسفندیار در اسارت بوده است و پس از آزادی اسرا، کلمه آزاده برای این افراد تبدیل به یک نشانه شد. در سوی دیگر اسفندیار نیز از منظر تاریخ با آزادگی و اسارت همخوانی دارد. برای رسیدن به این مفهوم باید داستان هفتخوان اسفندیار، اسطوره ایرانی بازخوانی شود که مجالش در این یادداشت نیست. پس انگیزش برای شخصیت‌ها وجود دارد ولی در نهایت بخش عمده‌ای از دیالوگ‌ها هیچ ربطی به این انگیزش ندارد. همه چیز معطوف به دعواهای به اصطلاح خاله‌زنکی است و همین دیالوگ‌های ریز است که باعث خنده می‌شود. از یک سو مردان با گفته‌هایی مواجه هستند که زنان درباره‌شان نقل می‌کنند و همان نگرش همه مردان از یک کرباسند را به شکل دقیق‌تری مشاهده می‌کنند و در سوی دیگر، زنان برشی از خودشان را می‌بینند. این بار از بیرون و با کمی بار طنازانه که موجبات خند‌ه‌شان را فراهم می‌کند. در چنین فضایی چقدر مخاطب به موضوعیت «چرا مادران دروغ می‌گویند» نزدیک می‌شود؟ به نظر نگارنده توانایی نزدیک شدن را هم ندارد. المان‌های مناسب برای درک چنین فضایی وجود ندارد. مونس مدام می‌گوید اسفندیار عصبی است. در وهله نخست آنچه یک مخاطب می‌تواند برداشت کند وضعیت روانی اسفندیار است و در ادامه تصویری است از یک جانباز موجی. یعنی غیبت اسفندیار به هیچ وجه درک نمی‌شود. شاید خانه نصف و نیمه مونس تداعی‌گر عدم حضور یک مرد باشد ولی به هر روی این مرد علی‌الظاهر بازگشته است. یکی از نقاط ضعف نمایش نیز همین است. اصلاً منشأ خبر بازگشت اسفندیار چیست؟ برای ما جواب قانع‌کننده‌ای وجود ندارد و اگر هم باشد، میان آن فضای زنانه درهم گم شده است.
شاید از لحاظ دراماتیک بتوان این فضاسازی را هم زیر سوال برد که انگیزش تبدیل به کنشگری نمی‌شود. بهانه دروهمی زنانه به چیزی دیگری منجر می‌شود و در نهایت این انگیزش - خواستگاری آزاده - در چند دقیقه ختم به خیر می‌شود. اولین نکته در این است که چرا اسفندیار و آزاده؟ یعنی در محله دیگر پسری وجود ندارد؟ این فقدان پسر در محله به چه شکل تداعی شده است؟ اصلاً مردها چه جایگاهی دارند - که به ظاهر منفی است - که اینگونه برای به دست آوردنش زنان جنگ دارند؟ از باب فضای زنانه و خصلت‌های زنانه، خواستگاری به ضرب یک پلک زدن قابل باور است ولی چندان دراماتیک نیست. به هر روی رئالیسم به معنای کپی برابر اصل نیست. در بحث ادبیات نمایشی نیز رئالیسم به معنای تقلید مو به مو از طبیعت نیست. بعد دراماتیک باید حفظ شود؛ لیکن در نمایش مونس این رئالیسم در راستای باورپذیری یک جنسیت است. با این حال ایرادی بر کار نیست، ایراد آنجاست که انگیزش‌های جدلی میان شخصیت‌ها به واسطه انگیزه اصلی شکل نمی‌گیرد و حتی مستدل نیست. این مساله برخلاف جریانی است که در نمایش «قرار» رخ می‌دهد. انگیزه پدر در باقی ماندن و پیر نشدن با مفهوم «قرار» و استانده شدن آن همراستاست. «مونس» نمایشی درباره مونس نیست. درباره یک دورهمی زنانه است. چندان دروغ‌گویی مادر دیده نمی‌شود. حتی آن همه جوراب پشمی این تصویر را تداعی می‌کند که گویا پسر از ناحیه پا جانباز است. خوانش‌ها متعدد است و در یک نقطه اجتماع نمی‌کند. پس تفسیر کارگردان از اثرش الصاقی است و این مهم‌ترین ضعف «مونس» است.


Page Generated in 0/0069 sec