printlogo


کد خبر: 151855تاریخ: 1394/10/23 00:00
نگاهی به نمایش «قرار»
رؤیای روشنایی

نمایش « قرار» به نویسندگی و کارگردانی مهرداد کورش‌نیا می‌تواند یک اتفاق تازه در عرصه تئاتر دفاع‌مقدس و مقاومت باشد. اسیر کلیشه‌های مرسوم نشدن و خلق سادگی در اثری که می‌تواند پیچیده شود، بخشی از زیبایی این «قرار» است. داستان نمایش « قرار» در سال 1365 حکایت می‌شود و بهرنگ، غریق نجات جوان از پدر می‌خواهد اجازه حضورش در جبهه را بدهد. پدر با وی «قرار» می‌گذارد، پسر باید بازگردد و بهرنگ این «قرار» را می‌پذیرد. شب عملیات است و بهرنگ با بنیامین، دوستش یک «قرار» می‌گذارد. همچنان قرارها ادامه دارد و به هم متصل می‌شود؛ در دل جنگ و دورانی از ایثار و نثار جسم. بهرنگ همسری دارد که سال‌هاست در انتظار است و گویا آشا، همسرش با خود «قرار» دارد. همه چیز از این «قرار» است که حلقه‌اش را بر انگشت نگه دارد و دختر هیچگاه به «قرار» عروسی خود نرسیده است. به گزارش تسنیم، «قرار» عنوان نمایشی است از مهرداد کورش‌نیا که این روزها در تماشاخانه ایرانشهر روی صحنه می‌رود. «قرار» داستان بهرنگ است که با توجه به مهارتش در شنا، به عنوان غواص عازم جبهه می‌شود. وی در آستانه عروسی است و پدرش با این سفر مخالف است؛ ولی پسر قول بازگشت می‌دهد. 29 سال می‌گذرد تا پسر بازگردد و «قرار» عملی شود. در این فاصله آشا حاضر به ازدواج نمی‌شود و وظیفه نگهداری پدر را به عهده می‌گیرد. از آن سو، همرزم، هم‌باشگاهی، شفیق‌ترین رفیق و برادر آشا، بنیامین در دوران «قرار» نام دوست نیامده‌اش را بر پسرش می‌گذارد. در واقع همه چیز در این خلاصه داستان ساده و تکراری است. تکرار در ایده‌ها، شخصیت‌ها و روایت اما این تکرارپذیری متفاوت از اسلاف خویش است و برای آنهایی که نمایش «قرار» را دیدند، لمس تفاوت عینی است. می‌دانند چه چیز این نمایش اتفاقی تازه در عرصه تئاتر دفاع‌مقدس است و این اتفاق از چیدمان صحنه رخ می‌دهد. کورش‌نیا، کارگردان نمایش «قرار» در مراسم افتتاحیه نمایش خود را وابسته به نشانه‌شناسی و اسطوره - که به نحوی به نشانه بازمی‌گردد - دانست. اصولاً در آثاری که هنرمند در پی گنجاندن نشانه در اثر است، اثر به یک پیچیدگی می‌رسد. این پیچیدگی می‌تواند دلچسب باشد و همچون یک معما ذهن مخاطب را درگیر کند و گاه می‌تواند اثر را برای مخاطب متکلف کند و به نحوی مخاطب را پس زند. برای هر دو نمونه‌های بسیاری وجود دارد که قصد این نگاشته ردیف کردن این آثار نیست. مساله «قرار» است که «قرار» است با نشانه و اسطوره سروکار داشته باشد. اگر بادقت به اثر نگاه کنید آن تکلف یا آن معمای شیرین در اثر کورش‌نیا یافت نمی‌شود؛ بلکه مخاطب با نوعی سادگی روبه‌رو است، سادگی‌ای که تمام ساختار «قرار» را تشکیل داده است. این سادگی از چیدمان صحنه شروع می‌شود. نمایش با سادگی خودش همه چیز را ارائه می‌دهد. کافی است به ساختار روایی نمایش دقت کنید. در نمایش «قرار» عرضه زمان و مکان بشدت تقلیل‌گرایانه است. همه چیز با همان 2 شیء روی صحنه روایت می‌شود. گریم بازیگران در طول زمان تغییر نمی‌کند. ظاهر آنان، پوشش بازیگران، همواره یکی است. گویا قرار نیست در این بستر نمایشی پیر شوند. البته کمی لحن‌شان تغییر می‌کند. حرکات‌شان کند می‌شود و شانه‌های‌شان تغییر شکل می‌دهد اما حتی آن سبیل بنیامین هم تغییری نمی‌کند. زمان در «قرار» خلاصه و در هم است. زمان عاملی است سیال در یک نمایش با زمان فیزیکی مشخص. برای تعیین زمان شاید یک گوشه‌ای ماه ظاهر شود؛ ولی زمان یک نمودار خطی نیست که شخصیت‌ها بر مدارش پیش روند. زمان در هم است. مثل غذای کنسروشده که چندان قابل تفکیک نیست. همه چیز در هم مخلوط شده است. برای همین است که بهرنگ کودک مدام با دوچرخه روی صحنه ظاهر می‌شود. با پدرش حرف می‌زند و از «قرار» دوران کودکی‌شان سخن می‌گویند. برای همین است که بنیامین در اوج عذاب وجدانش به سال‌های جبهه بازمی‌گردد تا آخرین ملاقاتش با بهرنگ را بازیابی کند. این تغییر زمان یا شیفت کردن‌ها نیازی به تغییر صحنه ندارد، نیازی به خاموش و روشن کردن نور ندارد، زمان همه‌جا هست. گذشته همواره در حال سپری می‌شود؛ ولی باید تا انتها منتظر آینده بود. آینده غایب بزرگ این کنسرو زمان است. شاید مزه‌اش را حس کنیم، از یک جا می‌توان فهمید با نمایشی روبه‌روییم درباره 175 غواص؛ ولی این مساله با توجه به نشانگان موجود و پیش‌داوری مخاطب عیان می‌شود. مکان نیز شرایط زمان را دارد و تغییری نمی‌یابد. جبهه و بیمارستان و منزل است. مکان حکم ظرف کنسرو را دارد که زمان را در دل خود نگاه داشته و آن را مدام مخلوط می‌کند. مکان جایی است سفید که می‌تواند حتی «هیچ جا» تعریف شود. مکان همین است و بس. اما جایگاه اساطیری این «قرار» چیست؟ فرض کنید از یک ایرانی بپرسند داستان دوری یک پدر و پسر را نقل کنند و ویژگی داستان آن باشد که پدر در نهایت پسر را ملاقات کند؛ البته در شرایطی والاتر. ناخودآگاه این مصرع حافظ در ذهن متبادر می‌شود: «یوسف گمگشته باز‌ آید به کنعان غم مخور» و جواب هم داستان یوسف و یعقوب است. این داستان یک کهن‌الگو برای روایت‌های ایرانی است. گم شدن پسر محبوب و بازیافتنش، همان چیزی است که نمایش کورش‌نیا بر آن استوار است. با این تفاوت که نه اسم کسی یوسف و یعقوب است - همانند فیلم «بوی پیراهن یوسف» - و نه اینکه در آن کسی شفا می‌یابد. کورش‌نیا مهم‌ترین المانی که از این کهن‌الگو استخراج کرده است، نابینا شدن پدر است و بینا شدنش را با آب بر صورت زدن به تصویر می‌کشد، همان عنصری که نماد روشنایی است. «قرار» اثری است ساده که در مدت زمان اجرایش برای شما داستانی را نقل می‌کند. داستان با ریتم و ضرباهنگ مناسبی پیش می‌رود و عنصر تکرار شدن مداوم برخی صحنه‌هایش شما را خسته نمی‌کند. نمایش هدفش پالوده کردن روح شماست و به نظر به این مهم دست یافته است. با این حال برخی نشانگان کارکردشان قوی نیست، مثل کابوس بهرنگ یا معلم ادبیات بودن پدر. با این حال «قرار» فرصتی است برای دریافتن این مساله که می‌توان از کلیشه‌های مرسوم تئاتر دفاع‌مقدس عدول کرد.


Page Generated in 0/0070 sec