در تاریخ ایران بهرغم آنکه در طول نیم قرن اخیر، بسیاری تلاش کردهاند در قامت جهان پهلوانی معاصر ظاهر شوند و با گرفتن ژستهای مقطعی سیاسی و مردمی، همقد تختی شوند اما هیچکس نتوانست چون او ماندگار شود و بعد از پوریایولی و سپس تختی، نامش را به کنار جهان پهلوانان پیوند دهد. درباره اینکه چرا قهرمانانی که پس از او بودند، در حد او نشدند؛ بسیاری نوشتهاند و حتی نویسندهای خوشقلم نگاشته بود که اگر تختی زنده بود، امروز خانهنشینی بیشتر نبود و نابودش کرده بودند. اما آیا قهرمانانی که مردند و به نابودی نرسیدند، اسطورهای در حد تختی شدند و سی و اندی شب سالشان، ولولهای به پا شد؟ چرا چنین نشد؟
غلامرضا تختی نه فقط برای میانکوبهای کشنده، سگکهای خردکنندهاش یا نگرفتن پای رقیب، یا بازی نکردن در فیلمفارسیهای دورانش، نه برای ادبش و حتی نپریدنش از جویی به واسطه آنکه خود را الگو میپنداشت و نه فقط برای راه افتادن در شهر برای گردآوری کمک از سطح شهر برای هموطنان زیر آوار ماندهاش، تختی شد، بلکه تختی، تختی شد، چون آزاده ماند و چنان سرکشی کرد که هرچه شاهبازها کوشیدند، نتوانستند لگام استبداد را بر وی ببندند و در آخر به خیال خودشان منزویاش کردند تا هنگامه درنوردیدن رگهایش توسط شوکران مرگ. تن تختی مرد و در قبرستان ابنبابویه دفن شد و پس از چندین دهه وعده، هنوز مزاری در شأنش جز یک اتاقک بنا نشده اما نامش ماند و میماند تا تاریخ مردان بزرگی که همه چیزشان را فدای عزت کردند، هیچگاه از یاد نبرد.
حال از تختی عکسی منتشر میشود که تاکنون در آرشیوهای شخصی مانده بود و مستند نبودنش باعث شده بود حتی عدهای شایعه بخوانندش. روزی که غلامرضا پهلوی برادر بزرگتر محمدرضا پهلوی شاه مخلوع ایران به سالن کشتی آمد و تختی در عوض ارادت و خم شدن مقابل برادر شاه، به مردم اقتدا کرد و این بخشی از حملاتی بود که عضو وقت جبهه ملی به شاه کرد. اما برخلاف دیگر گزارشها، این یکی در اسناد ساواک نیامده بود تا در چهل و چهارمین سالگرد درگذشت تختی، این واقعیت که شجاعت پهلوان را در آن دوران به نمایش میگذارد، به اثبات برسد.
ابراهیم افشار در این باره مینویسد: «اگر قرار باشد در تاریخ یکصد ساله ورزش ایران، که میلیونها عکس و تصویر از رخدادها و شخصیتهای موجود در آن به جا مانده است فقط 3-2 تا عکس تاریخی انتخاب کنیم، یکیاش همین است. همین عکس بینظیری که تمام حقایق سیاسی زندگی تختی را به تنهایی بر دوش میکشد. همین صحنهای که باعث شد بسیاری از نویسندگان دهه 50 و همدورهایهای تختی، آن را به عنوان آغازگر رو در روییهای سیاسی پهلوان بزرگ ما تلقی کنند و دق دلی این غلامرضا را بر سر آن یکی غلامرضا (پهلوی) بکوبند.
ادبیات حماسی (شفاهی و مکتوب) آنها همیشه بر این مبنا بوده که اختلاف اصلی تختی و رژیم، با این صحنه شروع شد که وقتی غلامرضا وارد سالن شد هنگامهای به پا شد و مردم آن یکی غلامرضا را تحویل نگرفتند و او کینه این صحنه را به جان گرفت. این تصویر مستند، یکی از
عجیبترین صحنههای زندگی تختی است که بعدها حقایق اتفاقات، بلایا و حتی شایعههای بسیاری را در زندگیاش رقم زد.
در این صحنه، تختی به ملتش تعظیم میکند و حسینپور (که تختی او را به نام محمدحسن صدایش میکرد) با لباس داوری دیده میشود.» و اینگونه تختی، تختی شد و همرهان غالباً سست عنصرش که برخیهایشان بیش از او وزن مدالهای آویخته بر گردنشان بود، تختی نشدند. تختی مظلوم زیست و روزهایی که او را به پاس آزادیاش به سالن کشتی هم راه نمیدادند و رفقایش نفسشان در نمیآمد، نمودی از این مظلومیت آزادمردان برای آیندگان بود.