محمدرضا کردلو: حمید سبزواری از کدام قصیده و غزل، از کدام ترانه و سرود، آغاز میشود؟ چه میدانیم ما! اما میدانیم که سبزواری سالها پیشتر از انقلاب، بیداری را در شعر آغاز کرده. انقلاب شروع نشده است که او آغاز کرده است. پیش از 57 حال و هوای انقلاب دارد. در خود انقلاب کرده است و انگار میخواهد آنچه علیه ظلم در درونش میگذرد را جان ببخشد و فراگیر کند. روشنفکرها به او طعنه میزنند، اما در جواب آنها چیزی نمیگوید. شعر میگوید و سرود و ترانه برای انقلاب.
«برای انقلاب» شعر میگوید نه «بعد از انقلاب». قافلهسالار شعر متعهد، هنوز در سال 42 است که «ای مجاهد، ای مظهر شرف/ ای گذشته ز جان در ره هدف» را برای رهبر نهضت انقلابی مردم ایران میسراید. 15سال بعد وقتی این سرود را در فرودگاه برای امام(ره) میخوانند، سبزواری در 4-3 کیلومتری فرودگاه در میان غلغله جمعیت مانده است. امام آمده است. امام در فرودگاه است که میخوانند: «خمینی ای امام» را. امام به بهشت زهرا میرود. آنجا هم سبزواری انقلاب کرده:
«برخیزید ای شهیدان راه خدا».
انقلاب امام پیروز میشود:
این بانگ آزادی ست، کز خاوران خیزد / فریاد انسانهاست، کز نای جان خیزد / اعلام توفانهاست، کز هر کران خیزد/ آتشفشان قهر ملتهای در بند است/ حبل المتین تودههای آرزومند است/ اللهاکبر، خمینی رهبر
سبزواری به انقلاب جان داده، از انقلاب جان گرفته است. آنقدر انقلاب را فهمیده است که میداند نباید انقلاب را تنها گذاشت. انقلاب ادامه دارد و شعر حمید هم. شناسنامه روزهای انقلاب است. کمتر اتفاقی است که به انقلاب مربوط باشد و انعکاس آن در شعر استاد نباشد.
حمید سبزواری همان روزها هم زیاد جوان نیست که شور برپا میکند. متولد 1304، شاعرزاده و اهل دل است. 57، 53ساله است، اما آنقدر جوانانه مبارزه میکند که جوانها شرمسارش میشوند. علیه جشنهای 2500ساله در سالهای پرطمطراق حکومت پهلوی قصیده میگوید:
ای ساز کرده قصه زال زر
از دست داده دانش و کر و فرّ
از دخمه برون به در آورده
دندان گیو و جمجمه نوذر
میبینمت به معرکه چون ضحاک
آنک نوای کاوه آهنگر
مردم ز بند رسته و بربسته
دست تو و قبیله تو یکسر...
پیشتر و بعد از ۲۸ مرداد به دلیل شعرهای سیاسیای که سروده است، تحت فشار قرار میگیرد و به همین دلیل عزم مهاجرت به تهران میکند. چند دفعه استاد را در سبزوار بازداشت کرده بودند. حمید علاوه بر شعر و سرود، سخنرانی هم میکرد و به همین دلیل تحت تعقیب ساواک هم قرار میگیرد. خودش اینطور میگوید: «از مدتها قبل از حادثههای انقلاب اسلامی شعر انقلابی گفتم، زمانی که صنعت نفت را ملی کردند، باز هم منافع دست بیگانگان بود و ثروت مردم را میبردند شعری گفتم با این مطلع «نفت ملی وطن گرو رفته» البته نتوانستم این شعر را جایی چاپ کنم. آن زمان معلم بودم. به من خاتمه خدمت دادند و در مشهد محاکمه شدم.»
استاد پا به پای انقلاب آمده است، پا به پای امام: «امام(ره) در صدر انقلاب بود، من بارها گفتهام هرچند امام(ره) به امامت نرسیده، اما کارش کار امامانه بود. امام(ره) باعث شد ما گرد هم جمع شویم و شرایط را بشناسیم. امام(ره) مردم را به حرکت درآورد. ما نزد امام میرفتیم و دست ایشان را میبوسیدیم. ایشان آنقدر سلیم و افتاده بودند که کسی را از خود نمیرنجاندند، مگر کسی که دشمن خدا بود.»
انقلاب پیروز نشده است هنوز. شهید بهشتی حمید سبزواری را میبیند. شعری که برای «شهدای انقلاب» گفته را میشنود و در حالی که هنوز هیچ خبری از «22بهمن» و «جمهوری اسلامی» نیست، به استاد میگوید: «آقای حمید شعر برای جمهوری بگویید. به جدم ما پیروز خواهیم شد، شما، آقای حمید برای «جمهوری اسلامی» شعر بگویید.»
انقلاب میشود، مردم به جمهوری اسلامی رای میدهند و سبزواری هنوز پای کار انقلاب است. اهل دلی میگفت: سبزواری نگذاشت شعر، شرمنده یاران آخرالزمانی رسولالله(ص) شود. راست میگفت. هرجا انقلاب هست، حسین(ع) هست، خمینی(ره) هست، شعر سبزواری هم هست. شعر سبزواری شعر یاران انقلاب است. اردیبهشت 58که استاد شهید مطهری توسط گروهک فرقان شهید میشود، استاد سبزواری دست دل روی کاغذ میبرد و میسراید:
ای مجاهد شهید مطهر
مرتضی را چون آیینه مظهر
ای شهید ره حکمت و علم
خون تو حافظ دین و دفتر
...
خشم امت ز سوگ تو جوشید
بی تو رهبر سیه جامه پوشید
خود نمیری که مردن تُرا نیست
زندهای زنده تا صبح محشر
و...
امام سرود این ترانه را تحسین میکند.
قطار انقلاب در حرکت است و این پویایی منافقان و دشمنان انقلاب را به هراس آورده است. زین جهت، داس ترور به راه میافتد و میخواهد که انقلاب را ناکام بگذارد. بهشتی و72تن از یارانش شهید میشوند. رجایی و باهنر را نیز منافقانه به شهادت میرسانند. شعر حمید اما زنده است:
هر دم از این رهگذار رهگذری میرود
وز پی مردان مرد پی سپری میرود
عرصه نگردد تهی گرچه ز همسنگران
گه جگری میدرند، گاه سری میرود
... راه رجایی به جاست، شور رهایی به پاست
گرچه زنامآوران، ناموری میرود
بیهنران را بگو، گنج هنر زان ماست
گرچه زملک هنر باهنری میرود
جنگ و سالهای دفاع مقدس برای حال اهل درد جور دیگری است. استاد حمید سبزواری اما برای فتح و ظفر دلیرمردان جبهههای حق علیه باطل، چهها که نمیکند. «خجسته باد این پیروزی» را همه شنیدهاند حتما: «اگر مایه ناباوری نباشد مثل این بود که به من الهام شده است. خرمشهر که با جنایت بعثیها و جانفشانی رزمندگان «خونینشهر» نامیده میشد در تصرف بود، دلم میخواست از نزدیک، دلاوریهای رزمندگان را شاهد باشم. به من گفتند رفتن به خرمشهر امکانپذیر نیست، و من شاعر که احساساتم خارج از اختیارم بود اصرار داشتم، لذا پذیرفتند مرا تا نزدیک خرمشهر ببرند و به آبادان رفتم. در آنجا با خلق و خوی رزمندگان آشنا شدم و مطمئن شدم عزم و اراده آنها باعث پیروزی خواهد شد.
تحت تاثیر حالات شاعرانهام که از بچههای جبهه ناشی میشد به الهام مورد نظر دست یافتم و همان جا در جبهه، سرود خجسته باد را سرودم:
از صلابت ملت و ارتش و سپاه ما
جاودانه شد از فروغ سحر پگاه ما
صبح آرزو دمیده از کرانهها
شاخههای زندگی زده جوانهها
این پیروزی خجسته باد این پیروزی»
و مگر میشود شعر سبزواری تمام شود. او که در همین سروده «خجسته باد» امام را به «باغبان» تشبیه کرده، پس از رحلت ایشان فیالداهه و از پشت تلفن باز همراه درد و غم انقلاب است: « ببار از دیده، دامن دامن ای اشک / که غم زد آتشم در خرمن ای اشک/ که بر این آتشم آبی فشانم/ چو خشکیدی تو در چشم من ای اشک/ دریغا ای دریغا ای دریغا / خدایی سایهای رفت از سر ما...»
بعد از امام یار و همراه رهبر انقلاب است:
ای یاد تو شورافکن و پیغام تو پرجوش
آوای تو نجوای هزاران لب خاموش
آنجا که تو رخساره نمایی همه چشمند
وانجا که سخن ساز کنی جمله جهان گوش
در سینه تُرا گر نه غم خلق جهانست
از نای تو شکوای قرون از چه زند جوش
فریاد تو ویرانگر بنیان نفاق است
ای پرچم توحید ترا زیب بر و دوش
بانگ تو خروشی است ملامتگر تاریخ
برخاسته از نای هزاران لب خاموش
شعرخوانی امسال استاد در حضور رهبر معظم انقلاب حال و هوای دیگری داشت. وقتی شاعران تکتک شعر میخواندند؛ قزوه نوبت را به استاد داد. قزوه از حمید سبزواری با عبارت «بزرگ جماعت شعر انقلاب» نام میبرد و میخواهد او شعرخوانی را شروع کند. اولین آفرین آقا را اولین بند از شعر او دشت میکند:
خوشنشینان ساحل بدانند
موج این بحر را رامشی نیست
دل به امید رامش نبندند
بحر را ذوق آسایشی نیست
آقا آفرین میگویند. آخرین بیت هم علاوه بر آفرین آقا، آفرین و احسنت جمعیت را میگیرد:
خوشنشینان ساحل بدانند
تا که دریاست این شور و حال است
چشم سازش ز دریا ندارید
سازش موج و ساحل محال است
آقا میگویند: «شعر جوانانهای بود، معلوم میشود در 90 سالگی هم میتوان شعر جوانانه گفت.»
سبزواری در جمهوری اسلامی نفس میکشد و برای این مردم هنوز شعر میگوید. پا به پای انقلاب آمده است. پا به پای امام و رهبری و پا به پای مردم.