printlogo


کد خبر: 152441تاریخ: 1394/11/3 00:00
گفت‌وگوی «وطن امروز» با علی‌محمد قاسمی کارگردان فیلم «سگ و دیوانه عاشق»
دره گرگ‌ها!

مرتضی اسماعیل‌دوست: به روز آغازین جشنواره سی‌و‌چهارم فیلم فجر نزدیک می‌شویم و عوامل سینما درگیر آخرین مراحل ساخت فیلم بوده و برخی نیز با اتمام اثرشان درصدد دریافت نظرگاه‌های برخی منتقدان پیش از جشنواره هستند. فیلم «سگ و دیوانه عاشق» از آثار راه یافته به بخش هنر و تجربه جشنواره پیش‌رو از جمله فیلم‌هایی است که فرصت تماشای آن در کنار علی‌محمد قاسمی، فیلمسازش رخ داد و در ادامه گفت‌وگویی شکل گرفت که به منزله پیش‌درآمدی برای رونمایی فیلم در دوره سی‌و‌چهارم جشنواره خواهد بود.
 فیلمی کاملا مستقل و با رویکرد فرم‌گرایانه ساختید که راوی فضای مبهم قضاوت‌ها است.
بله، سعی کردم سینمایی را که دوست داشته و به آن اعتقاد دارم با گروهی جمع و جور که کلا 10 نفر بودند، بسازم. در این فیلم علاوه بر کارگردانی کارهای مربوط به تدوین، فیلمبرداری، صدابرداری، تهیه‌کنندگی و نویسندگی مشترک را با خانم نجفیان انجام دادم. پروسه ساخت این فیلم طی 2 سال و در حدود 2 ماه فیلمبرداری صورت گرفت.
 فضا در انتقال حس وهم‌گونه و جهان مخوف باورها و تنش‌زایی رفتارها کمک شایانی کرده است. درباره چگونگی انتخاب لوکیشن فیلم بگویید.
در حدود 20 سالی است که با منطقه تالش آشنا هستم و به آن جا رفت و آمدهای بسیاری دارم و فضا، موسیقی، رفتار و طبیعتی را که پوشش‌دهنده ضعف‌های مدیریتی آن منطقه است خوب می‌شناسم. مردمان آن منطقه با وجود طبیعت خاصی که در آن زندگی می‌کنند، دلمشغولی‌ها، دغدغه‌ها و نگاه‌های شاد و غمگین ویژه به خود را دارند و در این میان موسیقی بومی و محلی منطقه هم دستخوش نادیده گرفتن شده است. در ابتدا قرار بود درباره خوانندگان محلی آنجا فیلم بسازم، چرا که قبلا چند کار مستند هم در این‌باره انجام داده بودم.
  اما حالا نقش موسیقی در فیلم‌تان کمرنگ شده است. از سویی انگار از فضا به داستان رسیدید؟
می‌تواند این باشد، اما من در آثارم به دنبال تصاویر کارت پستالی نیستم و در پی خشونت شاعرانه‌ای در این فیلم بودم و سعی کردم از نشانه‌های مربوط به فضا و شرایط منطقه برای در اختیار گرفتن آنچه مناسب قصه و روایت‌پردازی است، بهره ببرم. در فیلم «سگ و دیوانه عاشق» فضای مه گرفته و گاه خشن و وحشی منطقه به من در انتقال حس جاری در اثر کمک کرده و این فضاسازی نقش پررنگی در این فیلم داشت و باعث می‌شد به شخصیت‌ها نزدیک شده و درونیات و سختی‌ها و حس‌های عاشقانه و باورهای‌شان نمایان شود؛ احساسات و عواطفی که در آن طبیعت دیده نشده و پنهان می‌شود.
 از منبعی داستانی برای الهام گرفتن در نگارش فیلمنامه «سگ و دیوانه عاشق» استفاده کردید؟
فیلم «سگ و دیوانه عاشق» می‌خواهد نشان دهد که محیط چه نقشی در سرنوشت افراد داشته و روند زندگی‌ها را دستخوش تغییر می‌کند. داستان این فیلم را بارها شنیده بودم و براساس اتفاقاتی واقعی شکل گرفت. در این قصه به دنبال تفکیک آدم‌ها براساس خوب و بد نبودم و سعی کردم بیشتر از همه به تنهایی آدم‌ها بپردازم. شخصیت‌هایی که در شرایط مختلف، تصمیمات مختلفی می‌گیرند و حتی دچار اشتباه و گناه می‌شوند البته در ذهنم، زیرمتنی درباره آدم‌هایی بود که اشتباه می‌کنند اما نمی‌پذیرند.
 قصه‌پردازی برای‌تان در ساخت آثار چه اهمیتی دارد؟ و فکر می‌کنید چقدر می‌توان رخدادهای ساده پیرامون را همچون خمیرمایه‌ای برای تبدیل به ساخته‌ای قابل توجه مورد استفاده قرار داد؟
برخی‌ها همیشه دنبال سوژه‌یابی هستند اما من اینگونه نیستم و به نظرم می‌توان از بطن زندگی و با نگاه به آدم‌های پیرامون داستان‌های مختلفی را تبدیل به اثری سینمایی کرد. باید به کشف لایه‌های مختلفی درباره سوژه‌ها پرداخت و از دل آنها قصه‌هایی را بیرون آورد. آنقدر ادبیات ما غنی و گسترده هست که کمبودی برای کار کردن وجود ندارد و تنها نیاز به این دارد که فرصتی برای مطالعه بگذاریم. حتی اگر تاملی به آیات قرآنی داشته باشیم درمی‌یابیم که داستان‌های ارزشمند و آموزنده بسیاری در آن وجود دارد که جدا از مساله تکلیف دینی، خواندن آن می‌تواند به عنوان منبعی قابل توجه مورد استفاده فیلمسازان قرار گیرد، همان‌طور که من برای ساخت اولین فیلمی که با نام «یادداشت بر زمین» ساختم، از این منبع آسمانی و از کتاب‌های دیگر استفاده کردم و فرصتی گذاشتم تا انواع ترجمه‌های قرآنی را مورد مطالعه قرار دهم. اگر ترجمه آیات قرآنی را بخوانیم به نگاه مطمئنی خواهیم رسید؛ افراد بسیاری به این مساله بی‌توجه بوده و برخی تنها تلفظ عربی آن را می‌خوانند و متوجه مفهوم آیات نمی‌شوند. متاسفانه قرآن نخواندن تبدیل به یک سنت و عادت نزد عده‌ای شده است و باید از طرق مختلف و توجه دادن به ترجمه فارسی آن باعث علاقه‌مندی مردم شد، چرا که برخی افراد تنبل هستند و سیستم آموزشی ما به شکلی بوده که افراد را از پژوهشگری و علاقه برای کشف نکات تازه دور کرده است.
 در واقع قرآن مجید حاوی نکاتی ارزنده به شکلی کاملا دراماتیزه است که توسط تواناترین نویسنده و کارگردان شکل یافته است.
بله، وقتی داستان‌های قرآنی را می‌خوانیم، پی خواهیم برد که چقدر نگاه سینمایی در آن منعکس شده است به طوری که شکل ارائه آن گاهی به صورت رفت و برگشت ارائه شده و در داخل داستان‌ها به سمت خرده روایت‌هایی می‌رود و حتی نحوه دکوپاژ آن کاملا هنرمندانه است اما این مسائل متاسفانه مورد بی‌توجهی برخی قرار گرفته است. این در صورتی است که به نظرم دیگران مثلا فیلمسازی مانند تارانتینو در فیلم «قصه‌های عامه پسند» به نحوی از فرم و برخی مضامین قرآنی استفاده می‌کند و تنها پرداخت متفاوتی از آن صورت می‌دهد و مفهوم دیگری ندارد که به آن اضافه کند. پس ما شرایط دستیابی به منابع غنی داستانی را داریم اما انگار نوعی بی‌تفاوتی برای تحقیق و جست‌وجو وجود دارد! و نتیجه این می‌شود که برخی همیشه به دنبال یافتن سوژه گمشده‌ای هستند!
 در فیلم «سگ و دیوانه عاشق» با توجه به زن بودن یکی از نویسندگان فیلمنامه، روایتی زنانه حاکم است و در آن به قصه 3 دختر متفاوت از نسل‌های متوالی می‌رسیم که سرنخ‌هایی از تباهی در آن برجسته است. از طرفی ابهام در نمایش زندگی آدم‌ها نگاهی چندگانه را سبب شده است.
قصه زنانه است اما فضایی بشدت سخت و خشن دارد. از طرفی روح زندگی شرقی‌ها پر از ایهام است و نوعی ابهام و چند نظری در آن می‌توان یافت.
 این در صورتی است که مخاطبان ایرانی همچنان دنباله‌رو آثاری هستند که خیلی سرراست قصه را بازگو کند.
خب، یکی از علت‌ها این است که تلویزیون مردم را به سمتی از سهل‌الوصول بودن داستان سوق داده است و مخاطب دیگر چندان حوصله کشف و شهود و تامل درباره شخصیت‌ها را ندارد. روشن‌سازی همه چیز برای بیننده نتیجه‌اش این می‌شود که خیلی‌ها حوصله درگیر شدن با اثر و تفکر و تمرکز بر داستان را ندارند. در صورتی که لذت واقعی از سینما در کشف‌هایی است که می‌توان از تصاویر و روایات به دست آورد. تنها باید از بیان سینمایی جهت پیشبرد داستان استفاده کرد و با نگاهی صرفا سرگرم‌کننده فرصتی برای اندیشه‌ورزی مخاطب باقی نخواهد ماند. من نوع زندگی و تفکرم بر این بوده که محیط پیرامون خود را از دریچه سینما مشاهده کرده‌ام و هیچ وقت به دنبال سینمای سرگرمی‌ساز نبودم و سعی کردم در فیلم‌های مستند و 2 فیلم بلندی که ساختم، پنجره جدیدی را برای مخاطب بگشایم. از این منظر شاید نتوانم قصه‌ای ساده و برای سرگرم‌سازی بیننده بسازم، چرا که به دنبال فرصتی جهت کشف و شهود در مخاطب هستم.
 قاب‌ها نقشی روایت‌گرایانه در فیلم «سگ و دیوانه عاشق» بازی می‌کنند و حکایت‌گر حس درونی کاراکترها هستند، مانند سایه شوم تقدیر که در تصویر سیاه نشسته بر پنجره تماشای گلنار می‌نشیند یا وقتی که پیمان، همسر آسیه برای تقاص گناهان خود سراغ کار تخلیه فاضلاب می‌رود یا دگرگونی رخ داده در آسیه بعد از جدایی که با خالی کردن سطل کثافت به رویش نشان داده می‌شود!
آفرین، همه آنچه درباره فیلم گفتید درست است، پس روایت نامفهومی در فیلم نداشته‌ایم.
  اما در نگاه مخاطبان عام امکان دریافت نشانه‌های تصویری کمتر از شکل گفتاری است!
به نظرم اگر مخاطبان جدی با فیلم همراهی کنند، از ماجرا مطلع خواهند شد. همان‌طور که گفته‌اند «عاقل را به یک اشاره، جاهل را به صد نشانه» و این مساله در سینما خیلی کاربرد دارد، چرا که برای شخصیت‌پردازی باید کاراکترها را در سایه‌روشنی قرار داد تا مخاطب با فکر کردن درباره آنها به کشف‌های جالبی دست پیدا کند. همان‌طور که اشاره کردید در این فیلم سعی شده بیشتر از طریق تصاویر به شخصیت‌ها نزدیک شویم.
 البته نحوه ساخت کلبه توسط آسیه خیلی بی‌مقدمه و اضافه بر روایت به‌اجرا درآمد!
ساخت کلبه از این جهت مورد توجه قرار گرفت که فرصت همراهی برای نزدیکی دوباره آسیه و پیمان باشد. اگر چه وقتی که آسیه، پیمان را مجبور می‌کند که کثافت چاه‌های مردم را خالی کند، به نوعی نشان‌دهنده انتقام خیانتی است که از او دارد می‌گیرد.
 پیمان هم قربانی شرایط خانوادگی و نادیده انگاشتن توسط پدری شده که در انتها هم باز او را طرد می‌کند!
وقتی شرایط خانواده ثبات نداشته باشد خیلی از مواردی که باید در فرزند شکل بگیرد، از بین می‌رود و پیمان هم یکی از افرادی است که با مرگ مادرش در زمانی که به دنیا آمده بود و غفلت‌های پدرش به سمت فروپاشی کشیده شد. در واقع هنگامی که پایه‌های محکمی در زندگی وجود ندارد باید شاهد شرایط نامطلوبی بود. طبیعی است در این خانواده نباید انتظار رشد فرزند در محیط معمول خانواده را داشت و پیمان هم جای امنی برای زندگی از بچگی نداشت و به گمراهی رسید.
 شکل مبهم تزریق اطلاعات از کاراکترها به مخاطب براساس قضاوت‌های چندگانه مردم روی داده است؟  
همین‌طور است. ما در دنیایی زندگی می‌کنیم که برخی‌ها تصورات اشتباهی درباره اتفاقات دارند و قضاوت‌های نادرستی را صورت می‌دهند و متاسفانه براساس ذهنیت‌های هر فرد مسائل دیده شده و مورد واکنش قرار می‌گیرد.
 شکل نورپردازی و فضای بسته و محصوری که گویی آدم‌ها در آن گرفتار آمدند و کنتراستی که با سپیدی برف می‌یابد، فضای مخوفی به فیلم بخشیده است.
وقتی در جایی زندگی می‌کنید که امنیت روانی وجود ندارد و شرایط محصوری با توجه به قضاوت‌های نادرست رخ می‌دهد نمی‌توان به دنبال امید بود. البته طبیعت هیچ وقت نعمت‌هایش را از آدمی دریغ نمی‌کند اما نقش مهمی در شکل‌گیری روح و روان افراد خواهد داشت.
 اما فیلم‌تان در انتها با امید پایان می‌یابد. این نوع امید سنجاق‌شده به اثری تیره بر چه اساسی بوده است؟
به هرحال در کنار همه مخاطرات و سختی‌ها باز هم امید را می‌توان پیدا کرد. آدم‌ها براساس امید زنده هستند اما گاهی شرایطی بازدارنده یا یاری‌دهنده برای افراد پیش می‌آید که مسیر متفاوتی را شکل می‌دهد. در فیلم غیر از سکانس پایانی امیدبخش، باز هم می‌توان با همه سختی‌ها امید را یافت، مانند وقتی که آسیه به بچه شیر می‌دهد و این امید است که در کنار همه تاریکی‌ها می‌تواند انسان را به تحرک درآورد. همان‌طور که خودم در بدترین شرایط زندگی‌ام، امیدم را به خدا از دست ندادم، حالا این مساله می‌تواند براساس اعتقادات بنده بوده باشد یا منشی که در زندگی به دنبالش بوده‌ام.
 ماری چَ چول یا آفتاب‌پرست از جمله نشانه‌های تفسیرگرایانه در فیلم شما است که هم می‌تواند تداعی‌گر عقاید رنگ وارنگ افراد باشد و هم نمایانگر این باشد که او در میان تفکر تیره‌گون افراد منطقه تنها کسی است که قدر آفتاب و روشنایی را می‌داند.
شخصیت ماری چَ چول یا آفتاب‌پرست که قرار بود نام فیلم هم باشد در واقع بهلول آنجا است و تنها شخصیتی است که همه فکر می‌کنند دیوانه است اما می‌توان گفت عاقل‌ترین فرد در آن فضای پُر اشتباه و غبارآلود است. در زندگی افرادی هستند که در عین سادگی با توجه به پاک بودن قلب‌شان خیلی چیزها را درک می‌کنند، اینها افراد گمنامی هستند که هیچ وقت به چشم نمی‌آیند و همان‌طور که به درستی اشاره داشتید تعبیرهای مختلفی از این کاراکتر می‌توان صورت داد و هم تداعی‌گر رنگ عوض کردن‌های مداوم مردم بوده و هم نشانگر این است که او عاشق آفتاب است.
 و خوب شد که تنها یک بار تصویری از آغوش آفتاب‌خواهی او را در فیلم نشان دادید، چون تکرارش موجب شعارزدگی می‌شد.
بله! حتی در فیلمنامه اولیه قرار بود در انتهای فیلم وقتی پیمان بعد از فشارهایی که با جدایی و ترک آسیه متحمل شده و دیوانه می‌شود، به جای ماری چَ چول رو به آفتاب بایستد که بعدا چون حس کردیم شکلی شعاری می‌یابد، حذفش کردیم.
 نریشن نقش اساسی در انتقال داده‌ها دارد و سهم بسیاری از اطلاعات توسط دختری که بعدا به خوبی می‌فهمیم همان فرزند مرد کرد است، روایت می‌شود که این مساله برخلاف نگاه بصری مورد نظرتان گاه شکل سینمایی اثر را تبدیل به روایتی ادبی می‌کند!
به هر حال نریشن هم ابزاری است که می‌تواند برای روایت‌پردازی مورد استفاده قرار گیرد، اگرچه من چندان معتقد به شکل قصه‌گویی مرسوم نیستم اما در شرایطی نیاز است رجوعی به شکل قصه‌پردازی یکی بود یکی نبود صورت گیرد. در این فیلم برای رفع ابهام نزد برخی بینندگان حس کردم از طریق یک راوی که خود کاراکتری در فیلم است، دست به انتقال اطلاعات بزنم و آن کودکی است که بزرگ شده و از ماجرای بین آسیه و پیمان خبردار می‌شود. این نوع روایت موجب ایجاد لایه دیگری در فیلم برای برخی افراد که شاید در تصاویر به دریافت لازم نرسیده‌اند، خواهد شد تا فضای بصری ارائه‌شده را با زبان گفتار تکمیل کند.
 شما جدا از ساخت فیلم‌های مستند و داستانی، سابقه سال‌ها تصویربرداری در آثار متعددی را دارید. چقدر نوع نگاه سینمایی‌تان را در آن آثار منتقل کرده‌اید؟
من در عرصه فیلمبرداری هم به دلیل علاقه‌ای که به سینما دارم سعی می‌کنم با تمام وجود اندیشه‌ها و سلیقه هنری خود را در اختیار فیلمساز قرار دهم و هنگامی که خودم فیلم می‌سازم، دامنه اختیارات و اجرای سلیقه‌هایم کامل می‌شود. من تنها نمی‌خواهم تکنیسین سینما باشم و برایم برخلاف برخی‌ها سینما تنها تصویری کردن فیلمنامه نیست.
 و سینمای تجربی امکان بهتری برای تسری اندیشه‌ها در فرم‌هایی جذاب و به دور از محافظه‌کاری‌های سینمای تجاری و معمول خواهد بود.
بله! همه داستان‌ها و حرف‌ها زده شده و تنها در فرم اجرا و چگونه گفتن حرف‌ها است که می‌توان به تفکرات مختلف رسید. سینمای تجربی امکان ارائه نگاه متمایزی به فیلمساز می‌دهد و فرصت این را می‌دهد سراغ مسیرهای مختلفی برود. البته متاسفانه اصطلاح سینمای تجربه‌گرایانه در ایران بد تعبیر شده و به منزله شیوه فیلمسازی به روش آماتوری است در صورتی که فیلمساز تجربی به دنبال آن است تا از همه اندوخته‌ها و دانش خود در راه رسیدن به بیانی متفاوت استفاده کند و همین موجب لذت بردن از سینما می‌شود و این است که می‌تواند به پویایی سینما کمک کند.
 هیات داوران دوره سی‌و‌چهارم فیلم فجر با حیرت از انتخاب‌های صورت یافته مشخص شد. شما درباره هیات داوران و نحوه برگزاری جشنواره پیش رو و سرنوشت فیلم خود چه نظری دارید؟
حقیقتش با توجه به نوع مدیریت‌هایی که در سال‌های متمادی جشنواره فیلم فجر صورت یافته، انگیزه‌هایم برای این جشنواره از بین رفته است و تنها آن را امکانی برای دیده شدن فیلمی می‌دانم که حاصل زحمات گروهی است. متاسفانه در جشنواره فجر شرایطی در دوره‌های مختلف رقم خورده است که رقابتی سالم را از بین برده است. درباره هیات داوران هم باید بگویم، برای من فیلمساز زمانی دریافت تندیس ارزشمند خواهد بود که امضای افراد معتبری پای آن باشد اما با شرایطی که در دوره‌های مختلف پیش آمده دیگر برایم انگیزه‌ای باقی نمانده که علاقه‌مند و شیفته چنین جایزه‌ای باشم.


Page Generated in 0/0248 sec