مرتضی اسماعیلدوست: سی و چهارمین دوره جشنواره تئاتر فجر در حالی عصر پنجشنبه گذشته همزمان با 50 سالگی تالار سنگلج طی مراسمی آغاز به کار کرد که در 2 روز ابتدایی اجرای نمایشهای صحنهای، آنچه به عنوان رمزواره جشنواره میتوان عنوان کرد، تاخیر در زمان برگزاری اجراها بود. به نحوی که در اولین قرار برنامهریزی شده برای تماشای نمایش «زبان اصلی» در نهایت بیبرنامگی مجریان برپایی جشنواره با درهای بسته تالار سایه مواجه شدم. داستان از این قرار بود که در تقارن با روز شهادت حضرت معصومه(س) از سوی ستاد برگزاری اعلام شد که اجراهای روز نخست جشنواره تئاتر فجر بعد از اذان مغرب آغاز میشود و زمان اجرای نمایش «زبان اصلی» که در برنامه اعلام شده قبلی ساعت 17 عنوان شده بود، طبق گفتههای شفاهی دبیر جشنواره ساعت 18 اعلام شد و در نهایت هیچکدام رسمیت نیافته و ساعت 17:30 این نمایش روی صحنه رفت. گویی آنچه در جدول زمانبندی نمایشهای جشنواره تئاتر فجر و البته در مراسم مختلف هنری دیگر مورد لحاظ قرار نمیگیرد، تقویم سالانه شمسی است و شاید دوستان به بخش میلادی جشنواره توجه دارند! چرا که تاریخ شهادت حضرت فاطمه معصومه(س) رویدادی اتفاقی نیست که مورد بیتوجهی برنامهریزان قرار گرفته باشد! تاخیر در انجام کارها که گویی مسالهای بارز در تمام نشستها، اجراها، رویدادها و همه بخشهای مختلف زندگی ما به حساب میآید در ادامه برگزاری جشنواره سی و چهارم هم ادامه یافت و هر بار هم بهانهای برای خود گرفت؛ رسم معمول در تبرئه بیبرنامگی و نادیده گرفتن زمان ارزشمند افرادی که نظم در زندگیشان برجسته است. دلیل تاخیر نیمساعته در اجرای «خاطرات و کابوسهای یک جامهدار...» ازدحام جمعیت عنوان شد و برای همین مدت تاخیر در اجرای «اروندخون» عدم آمادگی گروه نمایش برای آمادهسازی صحنه اعلام شد و پرسش از عوامل تئاتر شهر برای تاخیر نمایش «ترور» بیپاسخ ماند، شاید عبدالرحمن ابن ملجم مرادی هنوز آمادگی حضور در صحنه رخداد را نداشته و به همین دلیل مخاطبان را پشت درهای تالار برای اتخاذ تصمیم خود معطل نگاه داشت! مساله قابل بیان دیگر درباره استقبال مخاطبان از نمایشهای خیابانی و محیطی است که در این چند روز از استقبال قابل توجه مردم برخوردار بوده است. این مساله از سویی میتواند نمایانگر ملموس بودن آثاری باشد که با استفاده از کمترین امکانات و به مدد خلاقیتهای فردی و فیالبداهه بودن اجرا و حتی با یاری گرفتن از تماشاگران میتوانند مورد توجه قرار گیرند و از سویی تداعیگر این مطلب باشد که در صورت وجود شرایطی مناسب - از بهای مناسب بلیت گرفته تا نزدیکی هر چه بیشتر آثار به زاویه نگاه
مردم - میتوان شاهد استقبال قابل توجه مخاطبان از هنر نمایش بود.
نمایش «خاطرات و کابوسهای یک جامهدار از زندگی و قتل میرزا تقیخان فراهانی»
علی رفیعی، کارگردان پیشکسوت تئاتر و سینما پس از 38 سال از اجرای نخست این نمایش تصمیم به بازنویسی و اجرای مجدد آن گرفت اما جدا از چند دیالوگ نیشدار سیاسی، لباسی نو از سوی راوی جامهدار نمایش برای امروزی شدن روایت به مخاطب ارزانی نشد. رفیعی در «خاطرات و کابوسهای یک جامهدار از زندگی و قتل میرزا تقیخان فراهانی» به دنبال نمایش دنیایی کابوسوار از عشقهای آنی بوده است که در معرکه زمان به باد فنا میرود و در این میان، طبیعت در پرورش و نابودسازی آرمانها و عشقها نقشی برجسته ایفا میکند؛ عشق به همسر یا میهن فرقی ندارد که چگونه طعمه روزمرگیها و غفلتها و فراموشیها میشود و از این رو نمایش «خاطرات و کابوسهای یک جامهدار...» اثری در ارتباط با تصمیمگیریهاست. وقتی در جولان آرزوها برای ساخت میهنی گلشن، ردای صدراعظمی امیرکبیر با تفکر تهی ناصرالدینشاه از تن خوشدلی بیرون کشیده میشود و شاه با حرمسرای جهل و هوس و نادانی خود همه داشتهها و کاشتههای امیرنظام را به باد رسوایی میدهد. نمایش در ابتدا با قتل امیرکبیر در حمام فین کاشان آغاز میشود و در ادامه روایتی غیرخطی یافته و رجوع به گذشتهای دارد که چنین توطئهای به کرسی درآمد. در این میان نقش طراحی صحنه چندان در خدمت نمایش قرار نمیگیرد، صحنهای برگرفته از طراحی مینیمالیستی با حداقل آکسسوار و با استفاده از دیوارهای سفیدرنگ که حمام در مرکز آن قرار دارد و انتهای آن به یک پلکان و دری ختم میشود. از سویی آب موجود در صحنه که براساس محوریت قتل امیرکبیر در حمام طراحی شده، کاربردی در روند روایت نمییابد و تنها بساطی برای آب بازیهای ناصرالدینشاه نادان با زنان و مردانی است که مواجب از پادشاه میگیرند. از این رو نقش خون ریخته شده امیرکبیر و فضایی که باید منعکسکننده رگهای پارهشده صدراعظم باشد، حتی در نورپردازی مورد توجه قرار نمیگیرد. البته میتوان به بیان بازیهای ارزندهای چون مهدی سلطانی اشاره کرد که نگاهها و غمهای مردی اسطوره و در عین حال شکستخورده چون امیرکبیر را بهخوبی ایفا میکند و البته مصطفی ساسانی در نقش ناصرالدینشاه که پیش از این هم خلاقیت خود را در فیلم «قندون جهیزیه» نشان داده بود. روایت در این اثر نمایشی چندپاره شده و با وجود محوری بودن کاراکتر امیرکبیر گاه دچار گسست در روایت میشود. در طراحی لباس میتوان به خلاقیتهای قابلتوجهی رسید. برای نمونه میتوان به مردانی سیاهپوش با چهرهای پوشانده شده از سرخی مرگ اشاره داشت که سودای وحشت بر چهره مخاطب میبخشند. کارگردان و نویسنده در این اثر از امیرکبیر به عنوان نمادی در جهت تقابل اسطورهها با مردمان جامعه دست زده و به دنبال این پرسش است که نقش قهرمان در اتفاقات تاریخی کجاست و چه قرینهای با خواست و نگاه مردم مییابد و از این رو نمایش رفیعی، تداعیگر بیداریها در کنار غفلتهاست، البته وقتی نمایش به سمت کنایههای سیاسی میرود دچار شعارزدگی شده و از رمق میافتد.
نمایش «اروند خون»
یکی از بهترین نمایشهای اجرا شده، «اروندخون» به نویسندگی ایوب آقاخانی و کارگردانی کورش زارعی است. نمایشی متفاوت که نهتنها در مضمون بلکه در فرم ارائه هم پیشتاز نوآوریهاست؛ موضوع شهدای دستبسته کربلای 4 که دشت خون را در هوای عاشقی تجربه کردند و با قلم زیبای آقاخانی که پیش از این هم در نهایت مطلوبیت، اثری با محوریت شهید چمران با نام «تکههای سنگین سرب» را نوشته و اجرا کرده بود. نمایش «اروند خون»، کابوس آگاهی از حقیقت ایثار برای افرادی است که هنوز جامانده از رمز شهادت هستند. ماه اول زمستان 65 شمسی وقتی که مردانی به بهای رسیدن به حریم عشق، سرودی جاودانه سرودند. در این نمایش، نقش صدا و نورپردازی در انتقال حس روایت بسیار اثرگذار بوده و گاه حسی از وحشت به پیکر بیننده میبخشد. 16 جوان در دشت غواصی با حضور آقاخانی در نقش راوی که سالها کابوس لو دادن عملیات در سر دارد و با استخوانی از درد، واگویه از راز و عشق مردانی خدایی میکند و زنانی که با چادری در سر و کتابی آسمانی در دست، راهیان نور به سمت جبهه عاشقی هستند. افرادی که هر یک حکایتی دارند و به ظرافت از تاب شعارگرایی بیرون آمده و به قاب باور بیننده میرسند. یکی مشهدی است و آرزوی حرم حسینی دارد، دیگری ترکزبان است و کوله شهادت و نامه سفر دارد. آن یکی بهشهری است و خود را مرد اروند میداند و خاطرخواه شمسی است. و هر یک شوق دلدادگی در سر و عشق شهادت در قلب دارند و به قول راوی همانند عیسی، پسر مریم در این نمایش، انگار 2 قلب دارند و یکی رو به کربلا میزند. فرمانده از دردها و باورها فریاد میزند که وقتی وظیفه بیداد میکند، راهی برای سکوت و سکون باقی نمیماند. حرکات بازیگران غواص به زیبایی با موسیقی و نور صحنه عجین میشود و رقص شهادت در میان آبهای شناورِ عاشقی به موج درمیآید. اوج اجرای زارعی در انتهای نمایش و با جان دادن غواصان شهید نمایان میشود و پرچمی با رنگهای سبز و سفید و سرخ که همچون گاهوارهای در میان آب به حرکت در میآید.