مرتضی اسماعیلدوست: پنجمین روز از برگزاری جشنواره سی و چهارم تئاتر فجر با اجرای اثر قابلتامل یاسر خاسب همراه بود که البته فضای محدود سالن استاد سمندریان و همدلی وسعتمدار(!) ستاد برگزاری جشنواره و کارکنان خانه هنرمندان، فضای کاملا فشردهای را برای تماشای نمایش رقم زد، به نحوی که افراد هماهنگکننده نمایش، هر شخصی را که در اطراف سالن حضور داشت به تماشا دعوت کردند تا فراتر از گنجایش سکوها و در کنار جایگاه گروه موسیقی و تا بخشی از صحنه هم تماشاگر نشسته باشد. شرایطی که تداعیگر برگزاری بازیهای فوتبال محلات در گذشته بوده که تا پرچم کرنر هم تماشاگر نشسته بود و این مسالهای مبهوتکننده در برگزاری جشنوارهای است که عنوان بینالمللی هم برای خود انتخاب کرده است! مساله دیگر انجام حرکات موزون در چند اثر نمایشی و در جشنوارهای با نام فجر است که برای نمونه میتوان به یکی از آثار به اجرا درآمده در روز دوشنبه با نام «تخلف میزانسنیک سهراب» اشاره کرد. مسالهای که انگار به بخشی جداییناپذیر در اجراها بدل شده و هیچگونه نظارتی هم بر آن صورت نمیگیرد.
«رقص مرگ» نوشته و اجرای یاسر خاسب
آثار اجرا شده توسط یاسر خاسب در گروه «بدن دیوانه»، گونهای متفاوت در میان تئاترهای ایرانی بوده و وجه فیزیکال آن به رادیکالترین فرم ممکن ارائه میشود. از این رو «رقص مرگ» برای مخاطب ناآشنا با اینگونه آثار، پیچیده و نامفهوم مینماید، چرا که برداشت مفاهیم پنهان در اشارات چندلایه اثر و درک نشانهها از طریق فرم روایی آن صورت مییابد. در «رقص مرگ» نقش نمادها و اسطورههای کهن برای بسط اندیشههای فلسفهجویانه سازنده برجسته است. نمایشی تلفیقیافته از چند هنر که طراحی حرکات و انتقال حس از طریق فضاسازی و المانهای به کار گرفته شده در صحنه صورت یافته و تمرکز به بازی پانتومیم و اتکا به زبان بدن به جای کلام در آن نقشی برجسته دارد. از این رو بیدیالوگ بودن اجرای خاسب و احاطه فرم در روایتپردازی و مینیمال بودن قصه، تحمل و هضم دادهها را در فرآیندی متداول از مخاطب دور میسازد. با این حال «رقص مرگ» با استفاده از موسیقی زنده و نیز تنوع در ریتم و نورپردازی از رکود و سستی تماشا برای بیننده جلوگیری میکند تا جدا از جنبههای مفهومی اثر جذاب اجرا شود. نمایش «رقص مرگ» به جنبههای استحالهگونه نمایشنامهای با همین نام نوشته یوهان آگوست استریندبرگ نظر داشته و بصری بودن قالب روایی آثار خاسب به دنبالهروی از سردمداران برجسته تئاتر فیزیکال همچون گوردون کرگ، آنتونن آرتو و مایرهولد بوده و یاسر خاسب سعی دارد با تلفیق فرم مدرن اجرایی با نگرهای بومی به سبک متمایز خود دست یابد، چنانکه جدا از مشخصات آشنای آثار خاسب، میتوان به وجود سازهایی سنتی مانند تار و بهرهگیری از موسیقی نواحی و نیز استفاده از مفاهیم شرقی در اجرا و مفهوم روایت در «رقص مرگ» رسید و جدا از مفاهیم مشترک در آثار وی مانند مساله آفرینش و مرگ آدمی و نیز بحث انتقال قدرت در چرخه ناپایدار زیستن، در اجرای نمایش «رقص مرگ» شاهد شاعرانگی معنا با استفاده از فهم کلام مولانا میشویم که رقص سماع توسط بازیگر نمایش در امتداد مفهوم تقابلگرایانه مرگ و زندگی و خیر و شر در روایت، تعبیری از پوستاندازی انسان در مسیر تکامل دارد که «مرده بدم زنده شدم/ گریه بدم خنده شدم...». درباره «رقص مرگ» به دلیل لایههای تنیده شده در روایت میتوان بسیار نوشت و از تلاش انسان به صلیب درآمده در بند زندگی برای رهایی نکتهها به تفکر درآورد. در این میان چهرهپردازی ارزنده بازیگران و بازیهای هوشیارانه با همراهی موسیقی دلهرهآور و طراحی صحنهای متناسب با مفاهیم جاری در اثر از جمله ویژگیهای برجسته در این نمایش عنوان خواهد شد. چنانکه تیرگی چهره بازیگران و پوشش و نگاه خیرهشان با صدای محیطی کوبیدن چکش و زخم نشسته با آرشه ویولن، هویدای انسان در قفس ماندهای است که اسیر شیطان رسوایی شده و جدال وجوه خیر و شر آدمی و تقابل اندیشههای زیستن در رویای حیات، حکایتگر مسیرهای متفاوت در چرخه انتخاب است. همچنین طراحی صحنه و حس جاری در روایت «رقص مرگ» مبتنی بر تعلیق بوده و از این رو تداعیگر انسان در برزخ ماندهای است که غربتزده در مرز سرگردانی است و خاک و باد و آب و آتش که عناصر سازنده جهان در دیدگاه یونانیان باستان بوده است، در «رقص مرگ» به عنوان نشانههایی جهت تولدی دوباره به کار میآید. همچنین نقش نمادها و اسطورههای کهن ایرانی برای بسط اندیشههای فلسفهجویانه سازنده در این اثر قابل ردیابی است تا در نهایت خوابیدن مرد در بستر خاک، آرامگر بیقراریاش شود و در میان خیزش مردگان و ساز بیداری، نور امید با شمعی روشن رخ نماید و اینجاست که شیطان رانده شده با مار وسوسهگر به کنار میرود تا آدمی رجوع به فطرت پاکنهاد خود کند. پس شخصیتها از زنجیر اسارت درآمده و رقص کولیان رها شده جان مییابد و همه شخصیتها جز شیطان رنگ سپیدی به چهره میزنند و جشن و پایکوبی از برای رسیدن به رستگاری در صحنه نمایش خیمه مییابد که «رقصی چنین میانه میدانم آرزوست». اما جدا از نشانههای تاملبرانگیز آثار خاسب آنچه میتواند به عنوان پاشنه آشیل در اجراهایش به شمار آید، تکرار مولفهها و باز تولید فرم و مفهوم روایی است و این مساله فارغ از جنبههای تثبیت امضای هنرمند میتواند موجبات فقدان نوآوری در اجرا و تکرارزدگی نزد مخاطب همیشگی را به دنبال داشته باشد؛ مسالهای که نزد برخی هنرمندان رخ داده و موجب انجماد فعالیتشان شده است.
«تخلف میزانسنیک سهراب» به نویسندگی و کارگردانی حمید دهقانی
تماشای نمایش «تخلف میزانسنیک سهراب»، حس تابناک تماشای آثار دیگر را به طعمی تلخ و ناامیدانه بدل کرد. نمایشی مبتنی بر شعارزدگی و بدون هرگونه خلاقیت در فرم اجرایی که به شکلی سخیف و با کمترین سطح برخورد با پدیدههای زندگی روایت میشود. داستانی از جوانی با نام سهراب پاکزاد که در مرز میان خیال و واقعیت گیر آمده و آرمانهای پدر را با رسواییهای زمانه در تقابل میبیند اما اینها همه در ایده اولیه و تنها در ذهن نویسنده باقی مانده و در اجرا کاملا رها شده و بیتفکر میماند و تنها شیوه تفکر اجرایی نزد دهقانی بابت شکستن حس جاری در جهان دوگانه رویاگونگی و حقیقتمداری در مُشتهایی است که جوانکی هر چند دقیقه به صورت سهراب روانه میدارد! از طرفی انواع متلکهای سیاسی و غیرسیاسی و دیالوگهای سخیف و بازیهای بیمقدار هیچ جایی برای تامل در این اثر باقی نخواهد گذاشت. در واقع تناقض نهفته در تفکر و زیست شخصیت محوری نمایش در سطحیترین حالت ممکن باقی مانده و هیچ عمقی به خود نمیگیرد. در این ارتباط بیان مسالهای قابل تاسف هم باید افزون گردد که متاسفانه برخی مخاطبان به دلیل فهم سادهپندارانهای که نسبت به مقوله هنر دارند با ورود هر گونه متلک و نشانههای ناچیز کلامی در آثار اقدام به دلسپاری و ابراز احساسات میکنند و این مساله باعث سوءاستفاده برخی سازندگان تئاتر و سینما شده تا تنها با قرار دادن اشارهای مورد پسند مخاطبان بار خود را ببندند که مثالهای بسیاری از آن میتوان عنوان کرد. این در حالی است که تفاوت هنر با دیگر پدیدهها و ارزش نابی که دارد، بسط اندیشه در فرم و قالبی
زیبایی شناسانه است.