printlogo


کد خبر: 152739تاریخ: 1394/11/8 00:00
یادداشت‌های روزانه جشنواره سی‌وچهارم تئاتر فجر
هیولایی که هوای خوردن سیب دارد!

مرتضی اسماعیل‌دوست: جشنواره سی‌وچهارم تئاتر فجر با اجرای نمایش‌های صحنه‌ای و خیابانی ادامه دارد و در این مسیر حضور توماس اوسترمایر، هنرمند شناخته‌شده تئاتر از اتفاقات قابل توجه بوده که قرار است ساعت 11 صبح جمعه در تئاتر شهر دیداری با منتقدان حوزه تئاتر داشته باشد. کارگردانی که نمایش «هملت» را در جشنواره به اجرا در خواهد آورد. در ادامه نگاهی به چند نمایش به اجرا درآمده در روز سه‌شنبه
خواهیم داشت.
«لطفن به این سیب دست بزنید!» با طراحی و کارگردانی شایان فیروزی
14 جوان با نگاه‌هایی خیره به رویای زیستن در مقابل تماشاگران محدود حاضر در خانه نمایش دا قرار گرفته و بدون هرگونه دیالوگ به اجرای حرکات و واگویه‌هایی نامفهوم دست می‌زنند. اجرای پرفورمنس «لطفن به این سیب دست بزنید!» که با نگاهی کارگاهی نوشته شده و توسط شایان فیروزی به اجرا درآمده است، دیدی کاملا فرم‌گرایانه به مقولات فلسفی و جامعه‌شناسی دارد و در این مسیر به دنبال خوانش جهان‌های موازی در پیکره زمان، حرکت و پویایی است. نکته مهم در آثار پرفورمنس، برداشت‌های متفاوتی است که از تعاریف مختلف این‌گونه فرمی روی می‌دهد و به دلیل گرایش آثار پرفورمنس به هنرهای تجسمی معمولا توجه به معماری درام در نمایش‌های اینچنینی نادیده انگاشته شده و بیشتر انتقال حس بصری مدنظر قرار می‌گیرد. این مساله در مواردی موجب سوء‌تفاهم در اجرای آثار نزد سازنده و نیز مخاطب خواهد شد، چرا که به دلیل نبود هرگونه داستان و شمایل درام در آثار پرفورمنس، امکان تعبیه هرگونه طرحی بدون وجود پشتوانه مشخص فکری و هنری از سوی سازنده وجود دارد و مخاطب نیز در رویه معمول دور نبودن از قافله روشنفکرنمایی(!) تاییدی ضمنی بر شاهکاربودن اثر می‌نماید. از این نظر نمایش به اجرا درآمده از سوی شایان فیروزی در عین جذابیت و تازگی قابل توجهی که برای مخاطب خواهد داشت، دچار تکرارگویی و پراکنده‌نمایی شده و به چندگانگی در اجرای بیان می‌رسد. تثبیت این نقد نیاز به توضیح مختصری در این مجال دارد و برای این کار باید به تفکر نهفته در نمایش «لطفن به این سیب دست بزنید!» توجه داشت که براساس اصل نسبیت بنا شده است و این برداشت نگاه را می‌توان در بریده‌گویی کاراکترها و کشش‌مندی مونولوگ‌ها که به شکل لکنت‌گونه در زمان‌هایی موازی شکلی رفت و برگشت در حرکت و بیان می‌یابد، جست‌وجو کرد. از این‌رو اجرای آوانگارد فیروزی، با درآمیختگی کانال صوتی مونولوگ‌ها تبدیل به مونوپرفورمنس شده و نمایه‌ها و نشانه‌های پرداختی توسط کاراکترها به شکل اوج و فرود بیانی ارائه می‌شود و این نوع اجرا در هندسه‌ای شکل‌یافته در فضا و با استفاده از اجسام به حرکت درمی‌آید. این تفکر عدم قطعیت رخدادها و وقایع در ادامه با ارائه نگاه‌هایی متمایز از سوی طراح نمایش، رنگی آشفته و حتی شعارگونه می‌یابد و پخش ویدئو فیلمی که در آن واژه‌های متفاوتی مانند وقوع زلزله، خشکسالی دریاچه ارومیه، عدم جنگ و صلح‌طلبی و مواردی اینگونه عنوان می‌شود، گرایشی غیرهنری به اجرا داده و تداعی‌گر نگاه سیاسی نزد نویسنده خواهد بود که حتی رنگ شعار بر قالب خلاقانه اثر می‌زند و اتمسفر رخ داده در فضای نمایش را به چندگانگی و پراکنده‌گویی در روایت می‌رساند.
در این نوع نمایش که تفکر نسبیت عام در آن قابل فهم خواهد بود، گذشت زمان و فضاسازی اثر در اولویت اول قرار می‌گیرد و از این‌رو خانه نمایش دا با شکل خاص و متفاوتی که در طراحی ساختمانش دارد، قابلیت اجرای اثری متناسب با این نوع تفکر را داراست و از این‌رو امکان طراحی متنوع‌تری برای نمایش «لطفن به این سیب دست بزنید!» می‌توانست وجود داشته باشد. در این میان انحنای فضا- زمان در چرخه شکل‌یافته از تصور مبهم کاراکترهای نمایش موجب ایجاد حرکات مختلفی شده و حالات و اعمال غریبی به خود می‌یابد که برای مخاطب ناآشنا با این نوع آثار می‌تواند غیرقابل باور و در عین حال همراه با تجربه‌ای شیرین باشد، چرا که در این نمایش شاهد مورد خطاب قرار دادن مخاطبان از سوی شخصیت‌ها و همراه‌سازی آنها در چرخه خیال‌پردازی و رویاگونگی اثر می‌شویم و در بخشی از اجرای نمایش جملاتی از سوی مخاطبان خوانده می‌شود؛ اشاراتی نامفهوم مانند «بهش گفتم یه چیزی بنویس، نوشت چیز!» که مخاطبی همراه باید از کنار هم قرار دادن این جملات مبهم به ساختار ذهنی مخدوش کاراکترها دست یابد. توجه به پیدایش پدیده‌ها در اتمسفر فضای رخ داده در نمایش و چندصدایی کاراکترها نمایانگر برداشت‌های متفاوت از زیستن بوده و یادآور نگاه یرژی گروتفسکی، کارگردان و نظریه‌‌پرداز مطرح لهستانی در تفکر «تئاتر بی‌چیز» است که در اجرای آن نقش بازیگران از طریق حرکات متنوع برجستگی یافته و طراحی میزانسن‌ها با استفاده از اشیای پیرامون برجسته می‌شود. شایان فیروزی در این نمایش فرم‌گرایانه به دنبال اجرای تئاتری فیزیکال بر پایه Interactive یعنی توجه به شکل کنش و واکنش اثر با مخاطب بوده و سعی داشته تا مرز میان اثر با تماشا را بشکند. در این میان چه استفاده از حرکات تعاملی کاراکترها با مخاطب در بخش اول نمایش و چه همزبانی و ارتباط رخ داده در بخش دوم به رویه‌ای از همسویی ابژکتیویته و سوبژکتیویته در اثر می‌انجامد. همچنین در مرکز ثقل نمایش «لطفن به این سیب دست بزنید!»، نقش سیب قابل توجه است که هم نمادی از دانش‌مداری و هم نشانه‌ای از وسوسه آدمی است و یادآور هبوط انسان در سیر دستیابی به انگاره متفاوت زیستن است و سیب نیم‌خورده که در پایان نمایش به جا می‌ماند، نشانه‌ای از سرکشی بشر در چرخه تطور و تصور خواهد بود؛ انسانی سرگشته که هنوز رویای رسیدن دارد.
«هیولاها» به نویسندگی و کارگردانی لارنت فرانی از فرانسه
«هیولاها» نمایشی مبتنی بر بداهه‌پردازی و با نگاهی طنازانه از کشور فرانسه بوده که به کارگردانی لارنت فرانی در تالار هنر اجرا شد. هیولاها در این نمایش، جهان تصورات چندپاره و غیرمتمرکز تنها شخصیت روایت از خاطرات دور و دراز و تصورات خام راه‌یافته در دایره سفر به جهان کودکی‌ها است که در این نمایش تنها در سطح باقی مانده و در نمایشنامه چندان خلاقیتی در خود نیافته است. در واقع اجرای بی‌نظیر بازیگر نمایش و استفاده خلاقانه‌اش از اشیای محیط و تبدیل آنها به موجوداتی وهمناک که از دایره خیال شخصیت بیرون زده است، تنها ویژگی قابل توجه این اثر برای هنرمندان تئاتر ایران بوده که چگونه می‌توان با حداکثر استفاده از اشیا به اجرایی جذاب و پیش‌بینی‌ناپذیر رسید. شخصیت اصلی در این نمایش همه تلاش خود را در انهدام خاطرات به کار می‌برد و حتی دستگاهی برای این خاطره‌کُشی(!) به کار برده و از هر طریقی سعی در خارج کردن خیال دارد اما انگاره‌های ذهنی چنان در تن و روحش تنیده شده که از هر فرصتی برای نفوذ استفاده می‌کنند و با هر بار خاموش شدن روشنایی، هیولای توهم کودکی‌ها خود را نمایان می‌کند. البته استفاده نمایش از عناصری آشنا مانند پَر جهت بیان خاطره و صدای تیک تاک ساعت جهت انعکاس زمان، چندان راهی به سوی اجرایی متفاوت و خلاقانه نداشته و جهان خیال‌پردازانه و فضای طنازانه مورد نظر سازنده حادث نمی‌شود. در نهایت در جدال میان فرد با خاطرات مختلف که با استفاده از بیل در کندن پَرهای مدفون شده در تختخواب توسط شخصیت نمایان می‌شود، آن که پیروز است خاطراتی است که هوای پَرکشیدن ندارد.


Page Generated in 0/0072 sec