مرتضی اسماعیلدوست: جشنواره تئاتر فجر به روز پایانی رسید و رویه ابتدایی خود را مبنی بر تاخیر در اجرای نمایشها تا پایان حفظ کرد. انگار مفهوم زمان در برنامهریزی برگزارکنندگان جشنواره هیچ جایگاهی نداشت و مدیریت منسجمی برای پیگیری اتلاف وقت مخاطبان و تذکر به عوامل هماهنگ کننده سالن یا گروه اجرایی بابت بیتوجهی در اجرای منظم برنامهها دیده نشد.
نکته جالب این بوده که اگر هم نمایشی بدون تاخیر چشمگیری آماده برای اجرا میبود، عوامل دستاندرکار سالن و ستاد برگزاری جشنواره سر موعد مقرر زنگ حضور تماشاگران را به صدا درمیآوردند و نمیدانستند که پروسه استقرار تماشاگران حداقل 15 دقیقه زمان خواهد برد و نیاز است این مدت پیش از ساعت تعیین شده برای اجرای نمایش در نظر گرفته شود، نه پس از آن! آخرین دلیل تاخیر در نمایشها هم انتظار برای حضور داوران عنوان شد که البته این هم از موارد نادیده انگاشته شد در برنامهریزی اولیه از سوی دبیرخانه جشنواره تلقی خواهد شد.
«مرگ کسب و کار من است» با اجرای پیمان کریمی
پخش فیلمی ویدئویی با تصویر سایهزنی روی پرده مماس شده و پیوند به جسد مُردهای مییابد؛ طراحی اولیه خلاقانهای برای روایت داستانهایی موازی از زنانی که زندگی و مرگ آنها به هم متصل است. پریوشی که آرزوی مرگ داشته و زهرهای که در آستانه مرگ است و در این میان رابطی چون زن مردهشور با نام بتول رباط ترقی وجود دارد که جای آنها را هنگام کفنپوشی تغییر میدهد تا در ادامه کابوس گناه و حسرتِ نادیدگی برای هر سه آنها رخ دهد.
شروع نمایش «مرگ کسب و کار من است» همراه با انتقال حس روایتی وحشتزا برای مخاطب از طریق دادههای بصری و صداسازی متناسب و نورپردازی قابل قبول است اما در ادامه حضور تحقیرگرایانه 2 مامور بازپرس با شیوهای ناراستا با شاکله روایت که اصلا راز تنهاییها و انعکاس رویاهای سرکوبشدهشان هیچ ارتباطی با هسته اصلی نمایش ندارد، شمایلی شعارگونه و بیمنطق به اثر بخشیده و مسیری غیرهنری به سیمای قابل قبول «مرگ کسب و کار من است» میدهد. از سویی باز هم عدم توجه به طراحی صحنه در این نمایش هم وجود دارد، چنانکه مانند برخی دیگر از آثار به اجرا درآمده در این جشنواره، شاهد آبی جمع شده در کف صحنه هستیم که تنها تداعیگر غسالخانه بوده و کاربردی در روایت نمییابد.
انگار به کارگیری متعدد آب در طراحی صحنه آثار مختلف بهعنوان مُد صحنهآرایی(!) در این دوره قلمداد میشود. این در حالی است که معماری خلق فضا در آثار نمایشی، عنصر مهمی به شمار رفته و به جای دیالوگ میتوان از طریق هنر چیدمان یا اینستالیشن آرت به انتقال درونگاه اثر به برونگاه مخاطب دست یافت.
نمایش «مرگ کسب و کار من است» به دنبال طرح مساله جبر یا اختیار بوده و چند بار صدای خواندن آیات 15 و 16 سوره قاف را میشنویم که
«مگر در آفرینش نخستین عاجزیم (تا از باز آفریدن شما در رستاخیز ناتوان باشیم)، بلکه آنان از آفرینش جدید در اشتباه و تردیدند و همانا ما انسان را آفریدهایم و هر چه را که نفسش او را وسوسه میکند میدانیم و ما از شریان و رگ گردن به او نزدیکتریم.» در این میان بسیاری از تفکرات مناسب اثر به دلیل عدم وجود عمق در نمایشنامه «مرگ کسب و کار من است» تنها در حد طرح باقی میماند.
نمایش «خانهای در آسیا» به کارگردانی آگروپاسیون سنور سرانو از اسپانیا
تجربه تماشای نمایش «خانهای در آسیا» برای مخاطبان ایرانی پیوست به جهانی گسترده از پدیده هنر بوده و نشاندهنده این است که چگونه میتوان با استفاده از معماری خلاقیت به پیوند انگارههای ذهنی با جهان معنا دست یافت. گروه اسپانیایی حاضر در جشنواره سی و چهارم تئاتر فجر به کارگردانی آگروپاسیون سنور سرانو با ارائه ویدئو آرتی متفاوت، نگاهی مبهوت از تلفیق هنرها را برای تماشاگران به جا گذاشت و جدا از مفهوم صلحطلبانه اثر که بر پایه انعکاسها شکل گرفته است، طراحی فضای صحنه و پیوند به پخش فیلم از طریق اشیایی ساده چون عروسکهای بسیار کوچک، نمایشی جذاب را رقم زد به نحوی که با فیلمبرداری همزمان 2 نفر از عوامل نمایش از اشیای روی صحنه و انعکاس تصاویر روی پرده تماشا و همراهی باند صوتی گسترده شاهد پیوند هنر نمایش با سینما بوده و حس وهمگونه روایت و انعکاس نگره جنگطلبانه قدرت خواهان در نقاط مختلف جهان از طریق تصاویر آرشیوی، حس توامانی از نفرت و طنز موقعیت حادثشده را به بیننده منتقل کرد. چنانکه تصاویر آنتونی کوئین با زبان عربی بیان میشود و انعکاس تصور مضحکانه برادران مارکس در برابر آینه، واکنشی به تصمیمات جنگافروزانه قدرتها است که در بازهای تکراری، دامن کشورهای مختلف را گرفته است. حس طنازانه اثر در کنار ایده استفاده از انعکاس رویا یا غارتگری، «خانهای در آسیا» را تبدیل به اثری جسورانه در تصویرنمایی از طریق نشانههایی قابل لمس کرده است.
نمایش زندگی به هم ریخته مردمان در خانههایی در نقاط مختلف جهان از 50 کیلومتری اسلامآباد پاکستان تا کارولینای شمالی و قلب اردن که با هجوم جنایتکاران، تصویر روشن زندگیشان تبدیل به تکههایی از یک آینه شکسته شد.
«وانیک» به کارگردانی سهراب سلیمی
سهراب سلیمی که پیش از این هم نمایش وانیک را به شکل تریلوژی و در قالب بخشهای «احضار»، «گشایش» و «اعتراف» به صحنه برده بود، امسال پس از 11 سال با حذف «اعتراف» به اجرای نمایشنامه شناختهشده واتسلاو هاول دست زد و باز اجرایی از این اثر در جشنواره سیوچهارم تئاتر فجر صورت گرفت.
«وانیک» که درامی سیاسی برگرفته از زندگی هاول بوده حکایت نویسندهای در تبعید تفکر است که به دلیل شرایط نامناسب جامعه مجبور به کاری مغایر با اندیشهها و آرزوهایش میشود.
داستانی از زندگی پوچ مردمان عصر مدرنیته که سودای هوسخواهی و قدرتنمایی و عشوهگراییشان با سراب تباهی پیوند یافت. از کاراکتر هوسآلود در بخش «گشایش» تا خانواده بورژوازی بخش «احضار» برداشتهای نهیلیستی و سیاسی بسیاری میتوان صورت داد. اما اجرای سهراب سلیمی از این نمایشنامه بدون هرگونه خلاقیت و براساس دریافتی سطحی از عمق پوچگرایی روایت شده و با حداقل اکسسوار و بدون پیچش هرگونه نگاه عمیق بیان میشود و تماشای آن با شوخیهای سطحی کاراکترها و اجرایی دمدستی چیزی عاید مخاطبی آگاه نمیکند.
« قطع دست در اسپوکن» به کارگردانی سیاوش بهادریراد
مارتین مک دونا در سالهای اخیر برای فعالان و علاقهمندان در عرصه تئاتر به نامی شناخته شده و پرطرفدار تبدیل شده است. نگاه سرخوشانه نمایشنامههایش که در عین حال قابلیت برداشتهای قابل تاویلی از شکافهای ذهنی کاراکترها میدهد، امکان اجراهای جذابی را رقم زده است و « قطع دست در اسپوکن» هم چنین ویژگیهایی دارد که موجب به صحنه بردن آن توسط کارگردانان بسیاری چون دانیال خجسته شده است.
سیاوش بهادریراد هم در اجرای جشنوارهای تئاتر فجر با تکیه بر نمایشنامه مک دونا سعی کرد اثری قابل قبول را به صحنه ببرد و دراماتورژی استادانه هنرمند ایرلندی- بریتانیایی در اجرایش تا حدی متجلی شده است. داستان قاتلی روانپریش به نام کارمایکل که 27 سال به دنبال دست چپ قطعشدهاش میگردد.
جذابیت دیالوگها و موقعیتهای غافلگیرکننده و حس طنز درونی در نمایشنامه « قطع دست در اسپوکن»، اثری تماشایی را به انتظار میکشید که برخلاف آثار گذشته به اجرا درآمده از سوی بهادریراد مانند «آنسفالیت»، با اجرایی محتاطانه و بدون خلاقیت همراه بود.