printlogo


کد خبر: 153049تاریخ: 1394/11/13 00:00
یادداشت احمد یوسف‌زاده، نویسنده کتاب «آن بیست‌وسه نفر» درباره سفر به مناطق جنگی
شب تاریک و بیم موج.....

گروه فرهنگ و هنر: احمد یوسف‌زاده، نویسنده مطرح‌ترین کتاب سال 1394 با نام «آن بیست‌وسه نفر» است که جدا از جنبه آزادگی و اخلاق گرانقدرش، قلمی روان و دلنشین هم دارد. این نویسنده کرمانی چند روز پیش از طرف بسیج دانشجویی استان کرمان سفری 3 روزه به مناطق جنگی داشت و یادداشتی اختصاصی از این پیمایش غریب را برای
«وطن امروز» به نگارش درآورد که در ادامه می‌آید:  «به دعوت بسیج دانشجویی استان کرمان و به اتفاق رؤسا و معاونان دانشگاه‌های استان، سفری به مناطق جنگی داشتیم. نوشتن از همه آنچه در این سفر 3 روزه دیدم و شنیدم برایم سخت است. همین قدر را هم با اشک و اندوه نوشته‌ام پیشکش به روح بلند شهید حسن یزدانی، طلبه جوان اطلاعات و عملیات لشکر ثارالله که برای انجام موفق عملیات والفجر 8،  30 بار عرض یک کیلومتری اروند را در زمستان سرد سال 64 برای شناسایی، رفت و بازگشت. از من و قلمم بر نمی‌آید تا قصه سال‌های خون و خاطره را روایت کنم. چیزی شبیه شرم دستم را وقت نوشتن پس می‌زند. من چگونه می‌توانم یک ثانیه از اضطراب غواص‌های شجاع حاج‌قاسم را روایت کنم وقتی دل به دریای خروشان اروند می‌زدند، در «شبی تاریک و بیم موج و گردابی چنین حایل!» شبی که طبق پیش‌بینی‌ها بنا بود باد نباشد، باران نباشد اما چند ساعت مانده به شروع عملیات، ابری ناخوانده از افق قد می‌کشد و پخش می‌شود توی آسمان و حالا هم باد هست هم باران! ژنرال‌های کارکشته دنیا به صدام گفته‌اند ایران از هر نقطه ممکن است به خاک شما یورش بیاورد، الا از منطقه فاو. ژنرال‌ها گفته‌اند هیچکس نمی‌تواند از دریای موج‌خیز اروند بگذرد. گفته‌اند پای گذاشتن غواص در اروند همان و پیدا شدن جنازه‌اش در شکم نهنگان خلیج‌فارس همان. گفته‌اند اروند نابکار است، در اثر جزر و مد مسیر حرکتش را تغییر می‌دهد. گفته‌اند اروند ریاکار است، سطح آبش آرام اما لایه‌های زیرین‌اش پرشتاب می‌گذرد. گفته‌اند اروند مواج که بشود هیچ‌کس جلودارش نیست و گفته‌اند گرداب‌هایی دارد که با سرعت سیصد کیلومتر طعمه‌اش را به غرقاب نابودی می‌کشاند و می‌بلعد. ژنرال‌های دنیا همه اینها را به صدام گفته‌اند اما در ساحل شرقی نهر علی‌شیر، حاج‌قاسم سلیمانی و حاج‌احمد امینی تصمیم خودشان را گرفته‌اند. در ساحل غربی هم توی خانه‌های کوچک جا مانده از ساکنان عرب روستا، شهید یوسف الهی و شهید آتش‌افروز و همرزمانشان مشغول مناجاتند. غواص‌های لشکر ثارالله تصمیم گرفته‌اند در همین هوای منقلب خط فاو و پشت صدام را یکجا بشکنند. حاج‌قاسم باید غواص‌هایش را با تاریک شدن هوا آرام و بی‌صدا از رود عبور دهد تا خط دشمن را تصرف کنند و محسن رضایی رمز «یا فاطمه الزهرا» را به همه نیروهای عملیات اعلام کند و ناگهان صدها قایق تیزرو با مردانی مصمم مثل گلوله به سمت شبه جزیره فاو عراق حرکت کنند و با رخنه در لشکر صدام، خبری دنیا را تکان بدهد که «مردان قورباغه‌ای ایران از اروند گذشتند، فاو را به تلافی خرمشهر گرفتند تا ام‌القصر و بصره در تیررس‌شان باشد و راه عراق را به دریای آزاد قطع کنند» فردا باید این خبر سرتیتر همه روزنامه‌های منطقه و جهان باشد، فردا باید صدام از این شکست تلخ دیوانه بشود و فرماندهانش را اعدام صحرایی کند اما با آن ابر سمج و باد بی‌موقع حاج‌قاسم چه می‌توانست بکند جز اینکه غواص‌های لشکر را جمع کند دور خودش، بغضش را فرو بدهد و با صدایی آرام و چشمی اشک‌آلود بگوید: برادرا! آنچه نباید می‌شد، حالا شده. طبق پیش‌بینی الان باید آسمان صاف و اروند آرام باشد اما نیست. حالا برای عبور از موج‌های سرکش اروند فقط یک راه مانده است، آب را به پهلوی شکسته زهرا(س)  قسم بدهید! نام حضرت زهرا(س) در حریری از اشک تکثیر شد و در آسمان پیچید. دل‌ها قوت گرفت. سپاه  به حرکت درآمد. پیاده و سواره به سمت اروند. غواص‌ها از زمین باتلاقی حاشیه رود می‌گذرند و در کناره آن آرایش می‌گیرند. به دستور، تن به آب سرد می‌زنند، سرعت آب و تلاطم رود توفان‌زده در قدم اول می‌خواهد همه را ناامید کند، غواص‌ها یک متر جلو می‌روند، آب 2 متر آنها را عقب می‌نشاند. آنها با رشته‌ای طناب به هم وصل هستند. باید در آب عصبانی هی فین* بزنی و هی جلو نروی! با موج زورآزمایی کنی و کم‌کم نفس‌هایت به شماره بیفتد و دستانت از سوز سرما کرخت بشوند و طناب از دستت رها بشود و آب با شتاب از جمع جدایت بکند و هیچکس در آن شب تاریک و وهمناک متوجه غرق شدنت نشود. نبردی سنگین میان مردانی که ذکر یا زهرا بر لب دارند و رودخانه‌ای که راه نمی‌دهد درگرفته است. گروه موقعیت خودشان را گم می‌کنند، همه جا آب است و سرگردانی و البته امید. ناگهان پای نفر اول به زمین سفت می‌رسد. یا زهرا! رسیدیم به ساحل! همه از آب بیرون می‌آیند. بی‌صدا در ساحل آرایش می‌گیرند. تازه اول کار است. باید با هجومی تند، خط دشمن را فتح کنند. می‌کنند. دشمن راهی جز فرار ندارد. حاج‌احمد امینی می‌ایستد روی یال خاکریز اول عراق و با بی‌سیم می‌گوید: یا فاطمه الزهرا! یا فاطمه الزهرا! حاجی حاجی! مأموریت انجام شد. حالا نوبت شماست. آن ‌طرف، کنار نهر علی‌شیر. مروارید اشک، زنجیر پلاک حاج‌قاسم را می‌گیرد و پایین می‌آید. حاجی بی‌تاب و اشکبار فریاد می‌زند: زهرا جان! ممنون. بی‌بی جان! متشکر.
فین: کفش غواصی که کار پارو را در آب انجام می‌دهد


Page Generated in 0/0124 sec