با فرار سربازان در سراسر کشور کمر ارتش شاهنشاهی شکست و بدنه مردمی آن به مردم پیوست. از آن به بعد تانکها و نفربرها کمتر در شهر مانور میدادند. فقط در روزهای حکومت نظامی به صورت محدود در خیابانهای اصلی شهر وارد معرکه میشدند. شبها حتی پاسبانها و ساواکیها هم در شهر نمیماندند و به پادگان نیروی زمینی یا پایگاه نیروی هوایی میرفتند. علائم شکست در چهره رژیم نمایان بود. یکبار شایع شد عدهای از مردم، عصبانی شدهاند و یک خبرچین را از روی پل قدیم به ساحل رودخانه دز پرت کردهاند. بررسی کردیم؛ خبر درست بود. ساواکیها حسابی میترسیدند. محلهها سنگربندی شده بود. مردم شبها نگهبانی میدادند. وقتی نفت، که سوخت زمستانی مردم بود، نایاب شد، همه با هم میگفتند: «نفت نیست نباشد - رژیم باید بپاشد». آوازه مبارزات مردم دزفول روزبهروز بیشتر اوج میگرفت. تا جایی که وقتی «حسن بهرنگ» به یزد رفته بود، یکی از اطرافیان آیتالله «صدوقی» از ایشان پرسیده بود: «آیا راست میگویند که مردم دزفول حکومت اسلامی تشکیل دادهاند و سکه و اسکناس به نام امام خمینی منتشر کردهاند؟»! وقتی تهدید میکردند که حقوق فرهنگیان و کارکنان دولت قطع میشود کسی خم به ابرو نمیآورد. در یک حرکت هماهنگ در سطح کشور بانکها را آتش میزدند. بانک ملی شعبه چهارراه سیمتری در آتش میسوخت ولی کسی از مردم به قصد تعرض وارد بانک نشد. حس رحمت و شفقت در همگان موج میزد. اقشار بیاعتنا هم صبغه انقلابی گرفته بودند و در راهپیماییها فریاد «مرگ بر شاه» سر میدادند. تصاویر «امام» و دکتر «شریعتی» و برخی دیگر از مبارزان، در تظاهرات بهوفور یافت میشد. در تاسوعا و عاشورای سال 1357 دستههای سینهزنی همدست شدند و مانند رودخانهای خروشان به سمت مرقد «آقا رودبند» حرکت کردند. سال قبل نوحه دسته سینهزنی رضا پوررکنی را در پشت بام خانه ایشان سروده بودم؛ چکامهای آهنگین در ستایش مبارزات امام حسین(ع) در راه آزادی بشریت و نفی طاغوت. آن سال سازمان امنیت نوحهخوانها را فراخواند، تهدید کرد و نوحههایشان را چک کرد. «رضا پوررکنی» نوحه دیگری را نشان داد و با شجاعت نوحه انقلابی را در یکی از مسیرها خواند. عزاداران حسینی به وجد آمدند. مساجد سرشار از نوجوانان و جوانان از جان گذشته بود. در آن ایام جوانان و نوجوانان با هوشمندی در محلات و مساجد حوزه استحفاظی تشکیل داده و مراقب اوضاع بودند. یک روز در پاییز 1357 برای دیدار «محمدرضا سنگری» به در خانه ایشان رفتم. در خانه نبود. در راه برگشت چون احتمال تعقیب وجود داشت مسیر کنار رود دز را انتخاب کردم. روز بعد سنگری را دیدم، با لبخند گفت: «دیروز این ساعت به در خانه ما آمدهای و از این مسیرهای پیچ در پیچ از کنار رود دز برگشتهای». تعجب کردم. توضیح داد که بچههای مسجدشان مرا تعقیب کردهاند. «سیدرضا صافی» از طریق باشگاه ورزشی با برخی از خلبانها آشنا شده بود. یکی از آنها که نماز میخواند به سیدرضا گفته بود: «هروقت شما بخواهید، ما جنگندههای پایگاه هوایی را بمباران و نابود میکنیم». سیدرضا از من پرسید چه باید بکنند؟ گفتم: «فعلاً فقط محافظت کنند، اگر دستور رسید که آنها را به اسرائیل ببرند این کار را بکنند. در غیر این صورت مال بیتالمال است و باید سالم در اختیار حکومت اسلامی قرار بگیرد». همینطور هم شد. خوشبختانه پادگان تیپ 2 زرهی و پایگاه چهارم شکاری در 22 بهمن سالم به دست نیروهای خودی افتاد و درجهداران و افسران شرافتمند ارتش برخلاف رویه فرماندهان خود، در نقل و انتقال مراکز نظامی همکاری سازندهای با نیروهای انقلابی داشتند. روبهروی خانه سیدمرتضی صادقی در محله «مرشدبکان» که محل تجمع فرهنگیان انقلابی بود، یکی از درجهداران ارتش سکونت داشت. او مرد غیر بومی و کمترددی بود و ما فکر میکردیم که از کارهای ما بیخبر است؛ در حالی که بعد از انقلاب دختر آن درجهدار به خواهر سیدمرتضی گفته بود: «پدرم از همه کارهای شما باخبر بود و میدانست در این خانه چه جلساتی تشکیل میشود ولی چون خودش هم طرفدار امام بود شما را لو نداد». «یوسفعلی کرمی» که درجهدار بود و با ما حشر و نشر داشت اواخر عمر رژیم از ارتش با زحمت کناره گرفت. در بحبوحه انقلاب ازدواج کرد و چون جایی نداشت، چند ماه در خانه ما ساکن شد. یکبار در زمان حکومت نظامی که با هم از کنار میدان مجسمه رد میشدیم، خیابان خلوت و بدون رهگذر بود. یوسفعلی خود را به یکی از درجهداران رژیم رساند و اوضاع را از او پرسید. از صحبتهای درجهدار معلوم شد روحیه عوامل رژیم خیلی ضعیف شده است. او اسم مستعار کنعان را برای خود اختیار کرده بود و با «عزیز صفری» و «حمید صفری» ارتباط داشت. برخی جلسات فرهنگیان از خانهها به مساجد منتقل شد؛ در جوار مرقد سبزقبا در حسینیه ابوالفضلالعباس(ع) چند جلسه مهم تشکیل شد. از معلمان محله، «محمدعلی حسننژاد» و از نوجوانان فعال منطقه «اسدالله سرافراز» در آنجا فعالیت میکردند. هسته اصلی انجمن اسلامی معلمان دزفول در همان ایام و در این حسینیه شکل گرفت.
منبع: خاطرات سیداحمد زرهانی
مرکز اسناد انقلاب اسلامی