محمدرضا حبیبی: از فردای اعلام کاندیداتوری سیدحسن خمینی برای مجلس خبرگان، رفتار، گفتار و آرای سیدحسن خمینی، یکی از مطالب ثابت نشریات اصلاحطلب بوده است. هرچند این حجم حمایت رسانهای با توجه به رفتارها و سکوتهای توأم با معنای ایشان در ایام نیاز که موید قرابت فکری وی با جریان مزبور است دور از ذهن نبود اما روی سخن نگارنده با آن نیست بلکه نکته اساسی که در این بین دستخوش غفلت و فراموشی واقع میشود شعارها، تحلیلها و گزارشهای رنگارنگی است که در دوره حاکمیت اصلاحطلبان بر مناصب اجرایی، به طور مستمر و روزانه نقل محافل و نشریات این جریان بود. تحلیلهایی که نقطه محوری آن معطوف به آرایی بود که
«ماکس وبر» در چارچوب جامعهشناسی سیاسی خود به بررسی انواع رهبری سیاسی از جمله رهبری کاریزماتیک میپرداخت. وبریستهای اصلاحات با طرح این آرا و انطباق آن با جامعه ایران درصدد بودند با معرفی امام خمینی به عنوان رهبری کاریزما، رهبری ایشان را فاقد عنصر قانونمندی و غیرعقلانی معرفی کنند تا از رهگذر این امر پایههای مشروعیت رهبری بنیانگذار انقلاب را متزلزل و انقلاب اسلامی را نظامی غیرعقلانی توصیف و در نهایت با پاشیدن بذر تردید و شبهه در بین مردم، موجبات دلسردی مردم از انقلاب را فراهم و رفتهرفته زمینه هضم و اضمحلال آن در نظام سلطه جهانی را به وجود آورند. آن ایام، تئوریسینهای اصلاحات با وام گرفتن اندیشههای وبری، امام خمینی را رهبری «کاریزما» معرفی میکردند که این کاریزما، مفهومی جز تصمیمها و رفتارهای هیجانی، غیرعقلانی، غیرقانونی و فراقانونی نداشت. مفهومی که با وجود موارد متعدد مثال نقض درباره امام خمینی بلاموضوع بود. در نتیجه این تحلیلها، رهبری امام خمینی بیشتر از اینکه معلول خواستههای منطقی و عقلانی مردم و در پاسخ به یک مطالبه عمومی از سنخ عقلانیت محسوب شود ناشی از کمخردی و عدم بلوغ سیاسی آنان توصیف و تبیین میشد که البته با رحلت امام خمینی دوره گذار از رفتارهای هیجانی و رسیدن به رفتارهای عقلانی از سوی حاکمیت نیز فراهم میشد. این تفسیر چیزی نبود جز تخفیف رای و نظر مردم و متهم کردن آنان به رفتارهای غیرمنطقی وغیرعقلایی از سوی کسانی که شعار دموکراسیخواهی و احترام به رای مردم آنان همواره گوش فلک را کر کرده است.
امروز هرچند دولت اعتدال بر مصدر امور تکیه زده و از آن هجمهها و تردید افکنیهای معرفتی کاسته شده است اما سوال اساسی اینجاست. این رسانهها و صاحبان «وبریست» آنان که روزگاری بر طبل عقلانی کردن حکومت و پرهیز از «کاریزماگرایی» در کنشهای سیاسی و جایگزینی اقتدار بروکراتیک و شایستهسالاری بدون توجه به فاکتورهای نظام موروثی میکوبیدند، چگونه است که امروز درمواجهه با «موضوع کاندیداتوری سیدحسن خمینی» همه این شعارها را با تاکیدات مضاعف و مکرر به بستن القاب و عناوین پیشینی و پسینی و انتسابهای خانوادگی و وراثتی به امام راحل به طاق نسیان سپرده و مهمترین شایستگی و صلاحیت ایشان را در «نوه امام» بودن
خلاصه میکنند و نه در تخصص و صلاحیت سیاسی ـ علمی وی؟!
این رویکرد بهخوبی تناقضی را که در اندیشه و عمل این جریان نهفته است آشکارکرده و میتواند معیار و میزانی باشد بر صدق گفتار و ثبات رفتار این جریان در بزنگاههای تاریخی. درحقیقت این چرخش مواضع بیشتر از اینکه ریشه در اندیشه اصلاح به معنی واقعی داشته باشد، ریشه در تذبذب گفتمانی دارد که اصلاحطلبی از همان آغاز به دلیل تبیین نشدن مفهوم و حدود و ثغورش با آن دست و پنجه نرم میکند تا بتواند از ظرفیت مادی و معنوی تمام جریاناتی که مخرج مشترک آنان در تغییر رژیم خلاصه میشود کامجویی کند. موید این مطلب، حضور پررنگ جریانهای معاند و مخالف با نظام از آمریکا، اسرائیل و بهایی گرفته تا سلطنتطلب و گروهکهای تروریستی مثل منافقین است که همگی ذیل چتر این گفتمان جمع و مشغول سمپاشی علیه نظام هستند. برخلاف بدنه هوادار این جریان، اندیشه ورزان آن بهخوبی به این موضوع واقفند چراکه این عدم شفافیت تعمدی، به آنان امکان مانور بیشتری را میدهد تا بتوانند از یکسو با لعاب «اصلاحطلبی» و برای جذب آرا از وجهه کاریزماتیک امام هزینه کرده و به نام «بیت امام» بر «راه امام» بشورند و از سوی دیگر با رسوخ در نهادهای استراتژیک نظام و با دادن کمترین هزینه، پروژه عرفی کردن حکومت و سکولاریزاسیون نظام را اجرایی و عملیاتی کنند. پروژهای که در طول دوران حاکمیت اصلاحطلبان هر بار به سد محکمی چون ولایت فقیه برخورد و آنها را در اجرای منویاتشان ناکام گذاشت.
از قضا این نفاق مستتر در جریان فوق برای پیشبرد اهداف تجددگرایانه محدود به دوره اصلاحات نیست و در تاریخ معاصر ایران نیز نمونههای فراوان و دست اولی دارد. کلام میرزا ملکم خان، منورالفکر دوره مشروطه که سلف وبریستهای امروز محسوب میشود هنوز در حافظه تاریخ ثبت است که در مواجهه با سایر منورالفکرانی که بدون توجه به غلبه عامل «مذهب» در جامعه ایران مبادرت به ترویج اندیشههای تجدد در بین مردم میکردند، آنان را از بیان عریان اندیشههای تجددگرایی و رویارویی مستقیم با اندیشهها و اعتقادات مذهبی انذار و با بیان این عبارت که: «من تشخیص دادم که باید عقاید اومانیستی غرب را در لفافه اسلام مطرح کنم تا قابل قبول باشد» آنان را به پوشاندن ردای مذهب بر تن اندیشههای تجددگرایانه، تبشیر میکرد.
از توفیقات و برکات اجباری حضور سیدحسن در عرصه انتخابات را شاید بتوان در این نتیجه خلاصه کرد که هرکجا منافع حزبی و سیاسی اصلاحطلبان اقتضا کند حاضرند بسیار شیک و دوستداشتنی دست توسل به دامن همان اندیشههایی بزنند که روزگاری در رسای فقدان آنها، در رسانههای زنجیرهای خویش داد سخن سر میدادند، غافل از اینکه نه دست عقل عقلانیت وبری و نه هیچ عقل قیراندود فطرت بشر غربی دیگری را بر فهم حقیقت «انقلاب اسلامی» راهی نیست و این غبار سکوت امروز وبریستهای اصلاحات و رسانههای زنجیرهای آنان گلی خواهد شد تا در هنگامه سر دادن «شعارهای وبری» افواه آنان را به انتظار بنشیند.