printlogo


کد خبر: 153149تاریخ: 1394/11/15 00:00
نگاهی به آثار روز دوم جشنواره سی‌وچهارم فیلم فجر
حضور یک شهروند معمولی در جشن تولد!

مرتضی اسماعیل‌دوست: دومین روز از برگزاری جشنواره سی‌وچهارم فیلم فجر در کاخ رسانه‌ای همراه با تغییراتی قابل توجه درباره اکران فیلم‌ها با کمترین زمان تاخیر و از بین رفتن معضلات فنی سالن سینما بود، چنانکه در سینمای برج میلاد و براساس گزارشات دریافتی از سینماهای سطح شهر، سهل‌انگاری‌های عنوان شده در روز اول برگزاری که معضلات و سختی‌های بسیاری برای اهالی رسانه و هنرمندان و مخاطبان سینما در برداشت، در روز سه‌شنبه تا حد زیادی برطرف شد، هر چند عدم مدیریت مناسب در زمان‌بندی و شیوه اتخاذ برنامه‌ها موجب اختلال و اتلاف وقت افراد حاضر در کاخ رسانه برای ورود به سالن سینما و یافتن بی‌دردسر صندلی برای استقرار بود و نیز بی‌برنامگی ستاد برگزاری برای پذیرایی از افراد، موجب ایجاد صف‌های طویلی شد که به‌راحتی می‌توان با شیوه‌ای راهگشا به حل آن پرداخت.
«یک شهروند کاملا معمولی» ساخته مجید برزگر
فیلم سوم مجید برزگر با همه حرف و حدیث‌هایی که پیرامونش وجود داشت در بخش «هنر و تجربه» جشنواره سی‌وچهارم رونمایی شد، هر چند باز هم باید اذعان داشت که این فیلم مانند بسیاری از محصولات دیگر سینمایی که در این بخش پذیرفته شدند، قابلیت فرمی و روایی متناسبی جهت عنوان تجربه‌گرایی را نداشته و حتی قابل اکران در سینماهای جریان اصلی است و به نظر می‌رسد نبود بازیگری مطرح یا ریتم کند مطابق با ساختار درام در این اثر، موجب تصور واهی انتخابگران جهت اطلاق عنوان «هنر و تجربه» بر این فیلم شده است.
فیلم «یک شهروند کاملا معمولی» اشاره به جهان فراموشی‌ها دارد و ارجاع چندباره کارگردان در تصویرنمایی فرسایش باورها و سازه‌ها در چرخه شهرنشینی با انتخاب پیرمردی دچار آلزایمر. فیلم نگاهی به دورماندگی آدمی در جهان فشرده ماشینیسم خواهد داشت؛ فرزندی که در خارج از کشور به سر می‌برد، دختری که سودای سفر به آن سو دارد، عشقی که گمشده در کوچه‌های باریک سال‌های دور بوده و ذهنی که در زمان گذشته از کار افتاده است! و اینها ره‌توشه عصر فراموشی و خاموشی است. فیلمساز با انتخاب نام پرویز برای کاراکتر اصلی خود و شیوه اتخاذ میزانسن‌ها و انتخاب لوکیشن به دنباله‌روی از فیلم گذشته‌اش با نام «پرویز» دست زده و این بار اضمحلال شخصیت را نه از بابت فشار اطرافیان بلکه در خلال تغییر سبک زیستن به تصویر درمی‌آورد و جهان فسیل شده پیرمرد که نشانه‌هایی از ریتم و باور نهفته در فیلم «احتمال باران اسیدی» را با خود حمل می‌کند، یادآور جهان فاصله‌ها است.
در سینمای جهان اگر چه آثار بسیاری درباره بیماران آلزایمری ساخته شده و برخی ارجاعاتی فرامتنی به خود یافته‌اند اما تنها چند نمونه از آثار موفق در این باره می‌توان یافت که شیوه بیان ارزنده‌ای داشتند که آخرین نمونه آن، فیلم «هنوز آلیس» ساخته ریچارد گلتزر بوده است. در این میان فیلم «یک شهروند کاملا معمولی» تنها به دنبال نمایش تصویر رخوت پیرمرد بوده و درباره ترسیم جهان درونی وی کاملا ناموفق عمل می‌کند و با وجود طنز درونی و در عین حال دردناک فیلم نمی‌توان نشانه‌هایی از روند حرکتی فیلمنامه را طی دقایق مختلف تعقیب کرد.
از سویی مساله ساده‌انگارانه‌ای در انتقال موقعیت کاراکترها از طریق نشانه‌هایی دم‌دستی در سینمای ایران وجود دارد که به وفور در فیلم برزگر هم رخ می‌دهد و این مساله باید به پندار فیلمسازان برسد که دیگر نشانه‌هایی چون صدای رعد و برق و عبور هواپیماها و مواردی اینچنینی برای باورافکنی نزد مخاطب از کارآیی خود خارج شده و نیاز به نمایه‌های تفکری عمیق‌تر و درونی‌تری است.
«جشن تولد» به کارگردانی عباس لاجوردی
اولین ساخته سینمایی عباس لاجوردی در بخش «نگاه نو» جشنواره سی‌وچهارم، نوید حضور کارگردانی قابل برای سینمای ایران دارد و با وجود برخی اشتباهات موجود در انتخاب زاویه‌های دوربین و کادر صحنه که نمونه‌ای از آن در سکانس فرار مرد تکفیری رویت شد، لاجوردی جوان که سابقه ساخت مستندهای ارزنده‌ای هم دارد نشان داد از پس صحنه‌های خارجی با پروداکشن گسترده برمی‌آید و فضای بازسازی شده از حوادث خونین رخ داده توسط گروه‌های شیطان‌صفت تکفیری در سوریه به‌خوبی منعکس شده است و از این حیث و در میان ساخته‌های دورمانده از کارگردانی مناسب، فیلم «جشن تولد» را باید اثری پیشرو در زمینه سینمای اکشن و فاجعه‌ای خواند.
داستان فیلم در روز جشن تولد دختربچه سوری با نام رقیه رخ می‌دهد که آتش زهر تکفیری‌ها کشتاری عظیم را ایجاد می‌کند و در ادامه حضور مردانی ایثارگر از سرزمین ایران، یاری‌دهنده مسلمانان مظلوم سوریه می‌شود که در نهایت سفری به سمت حرم حضرت زینب(س) را به شوق بوی یاس طی می‌کنند.
سکانس انتهایی فیلم که با پخش سرودی همراه است، شکلی تلویزیونی و دور از فرم ساختاری اثر به فیلم داده و طراحی لباس و بازی‌ها قابل قبول نیست، البته در این بخش باید یادی کرد از حضور پسربچه‌ای حدودا 4 ساله در یک سکانس که می‌تواند درس‌آموز بازیگری برای بسیاری از بازیگران حرفه‌ای ما باشد!
«دلبری» ساخته سیدجلال اشکذری
فیلم «دلبری» مانند بسیاری از محصولات ایرانی دارای معضلات بسیاری در فیلمنگاری است اما نشان‌دهنده پیشرفت سازنده‌اش نسبت به فیلم «خانه‌ای کنار ابرها» است و برخلاف آن فیلم از قاب‌های اندازه‌ای برای سینما استفاده می‌کند. از سویی سیدجلال اشکذری در فیلم «دلبری» با وجود لوکیشنی محدود با انتخاب تنوع در زاویه دوربین و اجرای خلاقانه در شیوه روایتگری، معضل رخوت نزد بیننده که قابلیت نفوذ بالایی در ساختار روایی اثر داشته را از بین می‌برد و با وجود تقلید فیلمساز در شیوه بیان از آلخاندرو آمنابار اسپانیایی در فیلم ارزنده و قابل تامل «دریای درون» که از طریق پلک زدن و عدم نمایش کاراکتر اصلی رخ داد، باید از تلاش‌های صورت‌یافته‌اش برای همراهی فیلم نزد مخاطب یاد کرد.
داستان فیلم اشاره به زندگی عاشقانه خانواده‌ای سنتی و معتقد داشته که زن خانه سال‌ها با تمام وجود از میثم، همسر جانبازش که قطع نخاع شده مراقبت می‌کند و در میانه با شهادت مرد در تنهایی خود ساعت‌ها به درددل با میثم دست می‌زند.
در این راستا شاهد سکانس‌های تکان‌دهنده‌ای از ایثار و عشق و دلدادگی هستیم و فیلم به‌خوبی می‌تواند صبوری و رنج زنان عفیف ایرانی را نشان دهد. تلاقی دردهای بی‌هیاهوی رزمنده با جشن ازدواج امیرحسین، برادرزاده‌اش به‌خوبی در خدمت اثر بوده اما فیلم در میانه از تاب می‌افتد و خط سیر هدفمندی را در فیلمنامه طی نمی‌کند. مشکل دیگر «دلبری» مانند بسیاری از آثار دیگر سینمای ایران، وجود دیالوگ‌هایی نامتناسب و بی‌کارکرد بوده که به‌راحتی قابل حذف شدن هستند!
 «آخرین بار کی سحر را دیدی؟» به کارگردانی فرزاد موتمن
ایده اولیه «آخرین بار کی سحر را دیدی؟» در کاغذ بسیار جالب و دراماتیزه بوده و قابلیت تبدیل به یکی از بهترین ساخته‌های تریلر سینمای ایران را داشته و شروع بسیار کوبنده و مناسب فیلم هم نوید اثری متفاوت در سینمای ایران می‌داد اما این فیلم هم مانند فیلم «دلبری» در میانه راه جا مانده و توان بسط و توسعه موقعیت‌ها را ندارد و تا انتها درجا می‌زند. از این رو شاهد سکانس‌هایی بیهوده و حتی مضحکانه از شیوه روایی اثر و بیان دیالوگ‌ها بوده و تعلیق ابتدایی اثر مبنی بر چرایی و چگونگی گم شدن سحر در نیمه‌شب از نفس می‌افتد، هر چند ایده جذاب اولیه شرایط زنده بودن تا پایان را نزد بیننده داشته و تعلیق مرگ یا زنده بودن سحر همچنان تا انتها وجود دارد.
وجود کاراکترهایی بیهوده مانند کتی، کسری و سهراب و سیما، برادر و خواهر سحر در روایت که اتفاقا قابلیت جذب مناسبی در خط روایت داستانی داشتند و نیز گرایش اثر به سمت لحنی شعارگونه از بیان مشکلات جامعه شهری، هسته اصلی فیلم را به مسیری نامناسب برده و سکانس انتهایی فیلم که ارجاعی به سکانس ابتدایی دارد، تنها در ادامه شعارهای فیلمساز مبنی بر عدم وجود امنیت در جامعه بوده و کارکردی خارج از روایت در خود می‌یابد و این افسوس را با توجه به نبود آثاری قابل توجه در سینمای جنایی- پلیسی ایران
به جا می‌گذارد که باز هم ایده‌ای جذاب در پرداخت به ثمر نرسید و این سوال را هم از فرزاد موتمن پس از ساخت فیلم ارزنده «شب‌های روشن» جاری می‌کند که «آخرین بار کی فیلمساز را دیدی؟»


Page Generated in 0/0049 sec