حسین قدیانی: آن کلاه سرخ گنبدی، آن ردای چندلایه که روی دوش میانداخت، آن دستی که هر از گاه بالا میآورد تا عرق پشت گوش را پاک کند، آن رقصی که به انگشتانش میداد، آن اهتمام عاشقانهای که داشت تا قرائت در نهایت شکوه، همآهنگ با معنای آیه باشد، آن پهنای اعجابانگیز صدا، آن تنظیم صوت با دور و نزدیک کردن خود به میکروفن، آن نفس گرم و گیرا، آن تعویض دستگاه هنگام عبور از آیهای به آیه دیگر... و آنجا که در اوج زیبایی میخواند «فقاتلوا اولیاء الشیطان ان کید الشیطان کان ضعیفا» هرگز از یادها نمیرود. کجاست آن ماه رمضانی که با عمو محسن و دوست قرآنیاش محمد هاشمی رفتیم مسجد بلال؟! خاطره مال دوره راهنمایی من است. استاد غلوش اما چنان تکنیکهای جذاب و بعضا ناب و منحصربهفرد در قرائت داشت که طفلگریز پایی چون مرا هم مجذوب جلسات قرآنی میکرد. نه فقط من، که گمانم در علاقهمند کردن نسل جوان و نوجوان آن زمان به تلاوت قرآن، نقش بسیار پررنگی داشت تلاوتهای خاص این قاری پرآوازه مصری. آن سالها در میدان جمهوری، دیوار به دیوار پایگاه مقداد، دارالقرآن کوچکی بود که نوار کاست تلاوتهای استاد عبدالباسط و مصطفی اسماعیل را کرایه میداد. خیلی زود مشتری ثابت آنجا شدم و علاوه بر این دو استاد، طلبه نوار کاستی از راغب مصطفی غلوش هم شدم که ابتدا هیچ نواری از غلوش نداشت اما وقتی علاقه مفرط من و دیگر جوانان به گوش دادن قرائتهای غلوش را دید، از قرائت این استاد چندتایی کاست خوب و ماندگار زد. آقای فروشنده باری به خودم گفت که خاصیت قرائتهای غلوش در همین مقوله جذب است، جذب جوانانی به قرآن که لااقل درچهرهشان خیلی خبری از این حرفها نیست! در چهره من که البته هیچ خبری نبود! این عکس کوچک کنار این متن را نگاه نکنید! سر و وضعی داشتیم! آن روزها عشق و علاقه امثال من و همنسلان من به قرآن دارای 3ضلع محبوب بود؛ یکی استاد پرهیزکار که البته به ترتیل شهره بودند و کاستهای ایشان جان میداد برای مبحث حفظ، آنقدر که ظرف چند ماه چند جزء حفظ کردم. بعدها البته آنچه در روند این حفظ کردن قرآن مانع به وجود آورد، دویدن شبانهروزم بود دنبال توپ گرد. عیب که نه! این هم حسن دیگر فوتبال است که اگر در درس به جایی نرسی، خیلی راحت میتوانی توپ را بهانه کنی! و اگر در مقوله حفظ قرآن هم به جایی نرسی، باز خیل راحت میتوانی توپ را بهانه کنی! دومین ضلع اما جواد فروغی بود که این یکی اساسا یادش بخیر! خوشبختانه برخلاف استاد پرهیزکار، جواد فروغی همسن و سال خودمان بود، سر همین، همین که تلویزیون تلاوتهایش را میگذاشت، مینشستیم نزدیکترین جای ممکن به تلویزیون، دست را کنار گوش میگذاشتیم و بنا میکردیم خواندن «تکویر». لیکن ضلع سوم... که همین چند روز پیش درگذشت. خوب یادم هست آن شب ماه رمضان، چه غوغایی به پا کرد در «بلال» و آنقدر داغ و پرحرارت که تو گویی آیات قرآن را با ذره ذره وجودش میخواند! مراسم که تمام شد آنهایی که مثل ما از قبل دوربین آورده بودند خواستند با استاد عکس بگیرند لیکن تعداد متقاضیان و پیشنهادها برای محل مشخص عکس که زیاد شد، استاد خودش پیشنهاد داد عکسهای یادگاری با ایشان کنار دیواری باشد که مزین بود به تصویر امام و حضرت آقا! به همین منوال، ما هم یک عکس با استاد انداختیم. برگشتنی داشتم به این فکر میکردم که با این عکس، چقدر میتوانم پز بدهم به معلم قرآنم در مدرسه! و حالا که فکر میکنم میبینم به چه علت مسخرهای! فردای آن شب رفتم و دوربین را دادم عکاسی.
گفت: 3 روز دیگر ظاهر میشود. 3 روز دیگر دوباره رفتم عکاسی و... یعنی بدتر از این نمیشد! همه فریمهای مربوط به استاد غلوش سوخته بود!
***
پنجشنبه آخر ماه رمضان همان سال افطاری دعوت بودیم مدرسه. من زودتر رفته بودم. دقایقی قبل از آن، معلم قرآن را کشیدم کنار، غرورم را زیر پا گذاشتم و موضوع را با ایشان درمیان گذاشتم! معلم قرآن گفت: «شیطان از دل یک عکس قرآنی هم میتواند وارد شود. خدا را شکر کن! آن که خدا خواست بسوزد و سیاه شود «کید شیطان» بود و الا یادگاری اصل کاری با استاد غلوش یعنی این»! «این» را گفت و یک نوار 60 دقیقهای از تلاوت استاد به من هدیه داد. دارمش هنوز!
***
مستدام باشد بر سر ما سایه رهبر قرآنی انقلاب که بلاشک بنیانگذار انقلاب قرآنی در این سرزمین هستند. اینکه حضرت آقا ساعتها وقت میگذارند برای شنیدن تلاوت قاریان پیر و جوان از گوشه گوشه کشور، تنها صورتی از قضیه است! باید در این عرصه پیشگام باشی تا عمق تحول ایجادشده را بفهمی. خدایا! در این ایام فرخنده دهه فجر، تو را به صورت مضاعف بابت نعمت انقلاب اسلامی و انقلاب قرآنی سپاس میگوییم!