غلامرضا تختی فرزند رجب در پنجم شهریور 1309 در خانوادهای مذهبی در خانیآباد تهران پا به عرصه وجود نهاد. در زمان رضاخان بسیاری از زمینهای پدرش برای احداث ایستگاه راهآهن تصرف و به دنبال آن خانوادهاش با شکست اقتصادی بزرگی روبهرو شد. پدرش در مقابل مشکلات تاب مقاومت نیاورد و بدین ترتیب در کودکی از نعمت وجود پدر محروم شد. اولین کشتی او در سال 1328 در مسابقه کاپ فرانسه در وزن پنجم بود که تختی ضربه فنی شد و همین شکست مقدمه پیروزیهای بعدی او شد. در همان سال به استخدام شرکت ملی نفت ایران درآمد و راهی مسجد سلیمان شد و پس از یک سال به تهران بازگشت و به خدمت سربازی رفت. در دوران خدمت تمرینات خود را مجدداً آغاز کرد و با پشتکار و کوشش فراوان پس از غلبههای
پی در پی بر کشتیگیران نامدار آن زمان، در سال 1330 به عضویت تیم ملی کشتی ایران درآمد و در همان سال در مسابقات کشتی قهرمانی در هلسینکی (فنلاند) صاحب مدال نقره شد. تختی در بازیهای المپیک سالهای 1331 و 1334 که در هلسینکی (فنلاند) و ورشو (لهستان) برگزار شد نیز بار دیگر مدال نقره گرفت. در اسفندماه 1335 با پیروزی بر حریفان خود در کشتیهای پهلوانی پایتخت، عنوان پهلوانی را از آن خود کرد و بازوبند پهلوانی گرفت. در همین سال به استخدام راهآهن درآمد و تیم کشتی راهآهن تکمیل شد.(1) المپیک ملبورن 1956/1335 سال اوجگیری و کسب اولین مدال طلای المپیک توسط تختی بود. او در این مسابقات با آمادگی و صلابتی کمنظیر حضور یافت و بر همه حریفان غلبه کرد و با استقبال بینظیری به وطن بازگشت. سال 1958 / 1337 با دریافت مدال طلا از
بازیهای المپیک آسیایی ژاپن برگی دیگر از افتخارات او ورق خورد و در همان سال در مسابقات جهانی صوفیه (بلغارستان) به مدال نقره دست یافت. سال بعد در مسابقات کشتی قهرمانی جهان در تهران بار دیگر مدال طلا را با اقتدار ربود و سال 1960 / 1339 در المپیک رم مدال نقره نصیب وی گردید. او در المپیک سال 1964 /1343 توکیو (ژاپن) ناکام ماند و در آخرین رقابت ورزشی خود در تولیدو (آمریکا) نیز بار دیگر شکست را پذیرا شد و پس از آن کشتی را برای همیشه رها کرد و در سال 1345 ازدواج کرد که حاصل آن پسری به نام بابک بود.(2)
در آن ایام تشکیلات ورزش در اختیار افسران ارتش و دربار بود. در نتیجه تختی در تنگنا قرار گرفت و دیگر هیچ خبری از وی در مطبوعات یافت نمیشد تا اینکه پس از سالها مبارزه در میدان ورزش پس از یک دوره سکوت رسانهها درباره او، نامش با اندوه تیتر اول روزنامهها شد. سحرگاه هجدهم دیماه 1346 جسم بیجان تختی را در یکی از اتاقهای هتل آتلانتیک تهران یافتند. علت مرگ او به درستی مشخص نشد. در این میان 2 فرضیه وجود داشت، عدهای معتقد بودند که تختی به سبب فشارهای مالی، اجتماعی و ورزشی، رفتار نامناسب مسؤولان ورزشی و مسائل خانوادگی خودکشی کرده است و گروهی بر این باور بودند که او به خاطر سازشناپذیری با حکومت و گرایش به جبهه ملی توسط سازمان اطلاعات و امنیت رژیم کشته شده است. زندهیاد جلال آلاحمد در یکی از مقالات خود که به سال 1347 در مجله آوش منتشر شده است به تختی با این مضمون میپردازد:
... یکی میگفت چیزخورش کردهاند، دیگری میگفت خفهاش کردهاند، دیگری میگفت به قصد کشت او را زدهاند و بعد لاشهاش را به میهمانخانه کشیدهاند. از آن همه جماعت هیچکس، حتی برای یک لحظه، به احتمال خودکشی فکر نمیکرد. آخر جهانپهلوان باشی و در «بودن» خودت جبران کرده باشی «نبودن»های فردی و اجتماعی دیگران را - و آن وقت خودکشی؟ آخر مرد عادی ناتوان و ترسیدهای که ابتذال وجود روزمره خود را در معنای وجودی و در قدرت تن و در سرشناسی او جبران شده میدید - در وجود این بچه «خانیآباد» که هرگز به طبقه خود پشت نکرد،... این نفس قدرت تن، که به قدرت مسلط زمانه «نه» گفت چه طور ممکن بود که این مرد عادی سر به زیر، باور کند که او خودکشی کرده؟ و ببینیم این افسانهسازی عوام، آیا نوعی روش دفاعی نیست برای مرد عادی توی گذر، تا شخصیت ترسید؟ خویش را در مقابل ظلم حفظ کند؟ و امیدوار بماند؟ سیاوش و سهراب که جای خود دارند در این سلسله مراتب، حتی جوانمرد قصاب را هم داریم. رهبر فلان فرقه را هم که در خمره تیزاب رفت. یا آن دیگری را که غایب شد. یا آن دیگری را که به آسمان رفت. (3)
---------------------------------
پینوشت
1- عباس فاطمینویسی، زندگی و مرگ جهان پهلوان تختی در آینه اسناد، تهران: جهان کتاب، 1377، ص37
2- همان، ص 86
3- جلال آلاحمد، ادب و هنر امروز ایران، ج2، تهران: نشر میترا، نشر همکلاسی، 1373، ص 680ـ682