محمدرضا کردلو: انقلابها مثل توفان میمانند. کسی نمیداند بعد از توفان این ویرانی است که بیشتر جلوهگری میکند یا رنگینکمان آزادی است که چشمها را خیره میکند. در میانه قرن بیستم و پس از جنگهای جهانی خسارتبار انقلابهای فراوانی در کشورهای مختلف روی داد. مستعمرات فراوانی حداقل در نام و نشان استقلال یافتند اگرچه همه اینها حاصل انقلاب نبود.
این اتفاق در ایران هم افتاد. انقلاب ایران که شاه به «شنیدن صدای آن» اعتراف کرد، کمی متفاوتتر بود. ایران سالهای سال تحت استبداد و خودکامگی پادشاهان و سلاطین بسیاری بود و مردم، مردم نبودند. رعیتهایی بودند که باید به تب اربابانشان میمردند و با شادی او قهقهه میکردند. شاید همین حس تلخ مشترک بود که آنها را مجتمع کرد، شاید هم چیزهای دیگر.
اما انقلاب ایران آرمانهای مطمئنی داشت. این روزها همه سوال میکنند که آیا آن تلاشها به ثمر ننشسته است یا آن خونها پایمال شده است؟ عبارتی که شاید این روزها برخی آن را به طنز بگیرند، وجود دارد؛ «این بود آرمانهای ما؟» اما ماجرا این است که حقیقت انقلاب والاتر از واقعیت امروز است. به اشارات امام خمینی، رهبر و بنیانگذار این انقلاب که مینگریم، عبارتی ارزشمند مییابیم که فاصله میان آرمان و واقعیت را برای دنبالکنندگان حقیقت انقلاب روشن میکند. در فرازی از وصیتنامه
سیاسی - الهی امام خمینی به این عبارت برمیخوریم؛ «اینجانب هیچگاه نگفته و نمیگویم که امروز در این جمهوری به اسلام بزرگ با همه ابعادش عمل میشود و اشخاصی از روی جهالت و عقده و بیانضباطی بر خلاف مقررات اسلام عمل نمیکنند.» این واقعنگری ارزشمند نکتهای است که کمتر از سوی مسؤولان و معرفیکنندگان انقلاب به نسل جدید مورد تاکید قرار گرفت. طبیعی است که پس از هر انقلابی «انحراف»هایی به وجود میآید. نمونه کامل آن انقلاب بزرگ رسولالله در 1400 سال پیش که با همه دلایل و منطق و برهان محکم از سوی برخی چنان به انحراف کشیده شد که نواده همان رسولالله به دست مردمی به شهادت رسید که قربهالیالله به کربلا آمده بودند. انقلابها همیشه دستخوش امتحان بودهاند و اتفاقا به تجربه تاریخ بیشتر آنها به ورطه انحراف و تباهی کشیده شدهاند. انقلاب جوان ایران هم از این آفت بیبهره نیست. در همه این سالها به انقلاب بالیدهایم و به «خون دلها که خوردهایم» و «رنجهایی که بردهایم» خود را بدهکار آن دانسته یا ندانستهایم و برخی حتی آن را به تجربه طبیعی تاریخی و یک امر جبری تقلیل دادهاند. با همه این اوصاف آنچه مهم است آسیبشناسی انقلاب برای ادامه مسیر است. اینکه این انقلاب آنچه اسلام میخواسته به طور تمام و کمال به عمل درآورده را که امام گفته است. حرفهای جدیدتری بزنیم. خودمان را اصلاح کنیم و تلاش کنیم. رهبری انقلاب هم در بیانی در یک سخنرانی در جمع جوانان اصفهان در آبان ماه سال 80 همین نکته را تایید میکنند: «اگر کسى در مقابل جوانان ادعا کند و بگوید نظام اسلامى ما هیچ عیبى ندارد و همان قالبى را که اسلام خواسته، ما پیاده مىکنیم، گزاف گفته است. به هیچ وجه اینطور نیست... اما آنچه که حقیقت است، این است که ما به عنوان مسلمانانى که راهمان را شناختهایم، تصمیم خود را گرفتهایم و نیروى خود را براى این راه گذاشتهایم؛ با همه وجود در این راه حرکت مىکنیم و ادامه خواهیم داد.»پس ما میمانیم و انقلاب و راهی که باید برویم. انقلاب ما خیلی جوان است. ناصرالدین شاه قاجار به تنهایی 50 سال سلطنت کرد و انقلاب ما هنوز 36 سال بیشتر عمر نکرده است. انقلاب 57، خط بود، نقطه نبود. خطی که حالا به ما که نقطهای هستیم رسیده است و ما مختار نیستیم پایان خط باشیم؛ نقطههایی هستند بعد از ما و
پر رنگتر از ما که خط را خواهند دید. ما نقطهایم. نقطهای که روی خط معنا پیدا میکند. روی خط انقلاب.