printlogo


کد خبر: 153558تاریخ: 1394/11/24 00:00
نگاهی به فیلم «سیانور» ساخته بهروز شعیبی از آثار جشنواره فجر
اثری دغدغه‌مند و خوش‌ساخت

سعید قاسمی: «سیانور» دومین فیلم بهروز شعیبی، کارگردان فیلم تحسین‌شده «دهلیز» است. وقایع فیلم جدید شعیبی که در جشنواره سی‌وچهارم رونمایی شد در سال 54 اتفاق می‌افتد. در پی ترور 2 آمریکایی توسط سازمان مجاهدین خلق، یک مامور ساواک با نام بهمنش (مهدی هاشمی) برای دستگیری عاملان ترور گمارده می‌شود. او بعد از تحقیقات متوجه می‌شود بین اعضای تشکیلات سازمان مجاهدین اختلافات ایدئولوژیک به وجود آمده و موجب دودستگی آنها شده است، بهمنش آنها را دستگیر می‌کند و دادگاه حکم به اعدام اعضای سازمان می‌دهد.  آنچه در «سیانور» باعث می‌شود مخاطب تا انتهای فیلم پا به پای کاراکتر‌ها پیشروی کند، نوع روایت قابل توجه فیلم است. روایتی که در شخصیت‌پردازی‌ها تا حد زیادی جز چند مورد در کاراکتر‌های مهم، موفق عمل می‌کند و اطلاعات مورد نیاز را بموقع در اختیار بیننده قرار می‌دهد.  سیانور فیلمی قصه‌گو است که می‌تواند قصه‌اش را تعریف کند و مخاطب را با خود همراه کند. تم اصلی فیلم و آنچه بهروز شعیبی در پی آن است، جداسازی یا به عبارتی سکولاریزه کردن انقلاب اسلامی ایران از جریان چپ مارکسیست است.  شعیبی این وقایع را با آمیختن به یک داستان عاشقانه، تبدیل به فیلمی جذاب کرده است. روایت فیلم به صورت خطی صورت می‌گیرد اما فیلمساز با استفاده از فلش‌بک‌ها و بازگشت‌های بموقع، از طرفی شخصیت‌پردازی‌ها را انجام می‌دهد از طرف دیگر داستان را به نحوی مطلوب پیش می‌برد به طوری که هر چه از زمان فیلم می‌گذرد ابعاد جدیدی از کاراکترها رو می‌شود. انتخاب این نوع روایت موجب شده روابط بین کاراکترها تا حد زیادی مناسب و به صورت قابل قبول تعریف شود.  در سیانور با 3 طیف از گروه‌های مختلف اما متصل به یکدیگر روبه‌رو خواهیم بود. طیف اول فریب‌خوردگانی هستند که با شعارهای پوچ و عملکرد براساس احساسات از مسیر اصلی خارج شده‌اند. شخصیت‌های هما (هانیه توسلی) و لیلا (بهنوش طباطبایی) در این طیف قرار می‌گیرند. هما از نامزد خود جدا می‌شود و بعد از پیوستن به سازمان یک ازدواج تشکیلاتی می‌کند اما بعد از مدتی همسرش از تشکیلات خارج می‌شود. هما از همسر و فرزندش جدا می‌شود تا به سازمان خدمت کند. او پس از گذشت مدت‌ها، با تیری که در بدن دارد به نامزد سابقش (پدرام شریفی) که حالا دستیار بهمنش است پناه می‌آورد. هر چه از روبه‌رو شدن هما و نامزد سابقش می‌گذرد و با دیالوگ‌هایی که بین آنها رد و بدل می‌شود هما به پوچ بودن و تهی‌مایگی آرمان‌های سازمان پی‌می‌برد. طیف سوم که محور اصلی فیلم بر پایه این طیف قرار دارد گروهی متشکل از مرتضی (بابک حمیدیان) و مجید (بهروز شعیبی) است که در مقابل گرایش سازمان به مارکس واکنش نشان می‌دهند. این واکنش موقعیتی دراماتیک را به وجود می‌آورد که تمام کشمکش‌های داستان حول این محور قرار می‌گیرند.  نکته قابل توجه سرنوشتی است که هر 3 گروه به آن دچار می‌شوند. مرگ غایت همه کاراکترهاست اما نگاه فیلمساز و روند داستان به گونه‌ای است که میان مرگ مرتضی و مجید که از ایدئولوژی آمیخته با دین برخوردارند با دیگران تفاوت محسوسی مشاهده می‌شود. مرگ این 2 شخصیت به منزله رستگاری است. این مطلب در نقطه مقابل عاقبت وحید قرار می‌گیرد انسانی که ادعای تغییر جهان را دارد. لحظه‌ای که او خبر محکومیت خود را می‌شنود اثری از آرامش در او دیده نمی‌شود. این امر بیانگر تزلزل و سستی عقیده‌ای است که وحید و همفکرانش به آن عمل کرده‌اند. مهم‌ترین مساله قابل توجه پرهیز شعیبی از شعارزدگی فیلم است. فیلم اگرچه در آستانه شعارزدگی قرار می‌گیرد اما به هیچ عنوان گرفتار آن نمی‌شود. این امر در رویکرد سانتی‌مانتال روابط عاشقانه هم به چشم می‌خورد. فیلم خود را اسیر روابط سانتی‌مانتال نمی‌کند. از نکات قابل توجه فیلم، اکسسوار و طراحی صحنه تحسین‌برانگیز آن است که کاملا تداعی‌کننده دهه 50 است. فیلمبرداری درخشان علی برازنده کمک زیادی به این فضاسازی کرده است.  با همه این تفاسیر اگر کمی در بسط روابط بویژه رابطه دانشجوی پلیس با مامور ساواک و مساله کستینگ دقت بیشتری به عمل می‌آمد، فیلم به مراتب از کیفیت بیشتری برخوردار می‌بود.


Page Generated in 0/0058 sec