printlogo


کد خبر: 153686تاریخ: 1394/11/26 00:00
تأملی بر علمی بودن یا سینمایی بودن فیلم «مریخی»
در خدمت و خیانت سینما

فیلم «مریخی» ساخته فیلمساز کهنه‌کاری چون ریدلی اسکات از جمله آثار قابل توجه و بحث‌برانگیز سال 2015 سینمای جهان بود که نقد و نظرات متعددی را به همراه داشت و البته بیشتر نظرگاه‌ها رویه‌ای مقبولانه بر این اثر را دنبال می‌کردند و حتی برخی این اثر علمی- تخیلی را بهترین‌ ساخته سینمایی در سال ۲۰۱۵ می‌دانند. یادداشت حاضر نگاهی  متفاوت بر این اثر قابل توجه داشته و سعی دارد به این مساله بپردازد که ساختار مبتنی بر علم‌گرایی در این فیلم تا چه حد ساختار روایی فیلم را تحت‌الشعاع قرار داده است؟ شاید دلیل این همه تعریف و تمجید از فیلم «مریخی»، آخرین فیلم ریدلی اسکات این باشد که ظاهری فریبنده دارد و جذابیت و شکل متفاوتی از آثار علمی- تخیلی یافته است، به نحوی که سازندگانش، فیلم را در بخش درام کمدی برای جوایز اسکار و گلدن‌گلوب معرفی کردند، چرا که واقعا بعضی از شوخی‌های «مریخی» در قالب یک فیلم حساس فضایی، غیرمنتظره است؛ از آن جوک مربوط به میزگرد محرمانه‌ «ارباب حلقه‌ها» که با حضور «شان بین» تاثیر بیشتری پیدا کرده تا شوخی‌هایی که افراد ناسا روی زمین با موقعیت مرگبار مارک واتنی می‌کنند. این وسط، فضانورد گرفتار با گوش دادن به موسیقی دیسکو از زندگی تنهایی بر سطح یک سیاره خوش‌ می‌گذراند! و دوستان و همکاران و کشورهای روی زمین نه‌تنها مشکلی برای هم ایجاد نمی‌کنند، بلکه حاضرند برای نجات یکدیگر خود را به کشتن دهند! و از جایی به بعد به این نتیجه می‌رسید که ریدلی اسکات با «مریخی» خواسته وارد مسیر متضادی نسبت به دیگر فیلم‌های علمی‌- تخیلی شود و دنیایی اتوپیایی را به تصویر بکشد که در آن همه‌چیز در امن و امان بوده و انسان‌ها نیز علاوه‌بر حل مشکلات سیاسی‌شان، توانایی بالایی در کنترل ذهن‌شان و شوخی کردن با  دشوارترین ماموریت‌ها و شرایط دارند. از این رو، شاید با دیدن اتمسفر سرخوشانه حاکم بر فیلم به این نتیجه برسید که فیلم در سخره گرفتن زمین و زمان موفق عمل کرده است. «مریخی» اما یکی از ناامیدکننده‌ترین آثار ۲۰۱۵ خواهد بود. دلیل این ادعا دور بودن نگاه آینده‌گرایانه اثر از تامل و تفکری بنیادین است و همه چیز درباره‌ آینده‌ بشریت و نیز علم و جست‌وجوی انسان‌ها در فضای بی‌انتهای هستی در حد چند دیالوگ و شوخی تصویری باقی مانده و فراتر نمی‌رود. این در حالی است که یک اثر هنری خوب وقتی تاثیرگذار می‌شود و می‌تواند پیامش را همچون یک میخ بر قلب بیننده بگذارد که او را به فکر وا دارد و ذهنش را به چالش بکشد و بگذارد او از دل تصاویر و صداهایی که می‌شنود، معانی و مفاهیمی خاص بیرون بکشد و البته این تفکر نهفته در اثر منافاتی با بخش جاذبه‌مند و سرگرم‌کننده اثر ندارد.  اگر به جست‌وجوی منبع اقتباسی اثر برویم، خواهیم دید که کتاب اندی ویر که فیلم از روی آن برداشت شده هم چندان اثر مکتوب قابل‌ توجهی در زمینه‌ داستانگویی و شخصیت‌پردازی نیست. اگرچه لحن کتاب مثل فیلم با شوخی شروع شده و ادامه پیدا می‌کند اما بیشتر از اینکه شخصیت‌محور باشد، یک داستان خیالی براساس علم حقیقی است. یعنی ما بیشتر از اینکه درباره‌ شخصیت مارک واتنی بخوانیم و با نحوه‌ کنار آمدن روحی و روانی‌اش بعد از زندانی شدن بر سطح یک سیاره‌ بی‌آب و علف اطلاعات به‌دست آوریم، با یک مشت توضیحات و اصطلاحات سخت علمی طرف هستیم. همچنین نوع ساختاری که برای کتاب انتخاب شده است، داستان را از هرگونه هیجان و تنش احتمالی تهی می‌کند. ساختار نگارشی کتاب مثل یادداشت‌هایی است که شما در بازی‌های ویدئویی پیدا می‌کنید. مثلا در جایی از کتاب مارک می‌گوید که من فردا باید خودم را به فلان ایستگاه متروکه‌ مریخ برسانم و توضیح می‌دهد که چه خطراتی او را در این سفر تهدید می‌کند. فصل بعدی کتاب از جایی شروع می‌شود که او به آن ایستگاه رسیده و حالا برای ما توضیح می‌دهد که چگونه موفق شده است. خب! طبیعتا وقتی قهرمان صحیح و سالم به مقصد رسیده باشد، آن توضیحات به هیچ دردی نمی‌خورد و هیچ شک و تردید و هیجانی نمی‌تواند درباره‌ سرنوشت پروتاگونیست برانگیزد.  ریدلی اسکات، فیلمساز متبحری است که زمانی با دست بردن در پایان‌بندی «بلید رانر» داستان فوق‌العاده‌ فیلیپ کی. ‌دیک را یک‌ مرحله بالاتر برد و پیچیده‌تر کرد. اما در «مریخی» هیچ تلاشی برای پر کردن حفره‌های منبع اصلی نکرده و در آن خبری از آن ظرافت و دقت موشکافانه نیست. شاید پس از دیدن «مریخی» هیجان‌زده و راضی باشید اما کافی است گوشه‌ای بنشینید و به بخش‌های مختلف فیلم فکر کنید تا متوجه شوید چه زاویه‌های حیاتی و دل‌انگیزی از این داستان ناگفته رها شده است. یکی از این «ناگفته‌ها» شرح واقعی وضعیت روحی و روانی پروتاگونیستش است. زندگی و دنیای درونی مارک واتنی کاملا نادیده گرفته شده است. مارک برخی اوقات با دوربین‌های اطرافش حرف می‌زند اما این حرف‌ها ذره‌ای به شخصیت‌ او اضافه نمی‌کند. گویی اسکات رسما هیچ علاقه‌ای به نمایش درون آشفته‌ مارک از نظر احساسی و روانشناسانه و اینکه اصلا مارک «چه کسی» است، ندارد. اینجا یاد و خاطره اثر ماندگار سینمای علمی- تخیلی یعنی «۲۰۰۱: یک ادیسه‌ فضایی» ساخته استنلی کوبریک زنده می‌شود که در فضاسازی وحشت کلاستروفوبیک / کیهانی بی‌نظیر است. آن فیلم هم بیشتر از اینکه شخصیت‌محور باشد، پیرنگ‌محور است. انگار فضانوردان فیلم نماینده‌ تمام بشریت هستند. در «مریخی» اما «علم» و استفاده از آن در مرکز همه‌چیز قرار دارد. مارک یک گیاهشناس است که برای شروع توانایی بالایی در جراحی از خودش نشان می‌دهد. او مثل حرفه‌ای‌ها در سوراخ شکمش می‌چرخد، آن را بخیه می‌زند و خبری از خطر عفونت هم نیست. کم‌کم متوجه می‌شوید تمام لحظات مهم فیلم ربطی به کاراکترها ندارد، بلکه مربوط به کشف‌های‌شان می‌شود. از دستکاری ماشینش برای افزایش شارژ باتری‌ تا پیدا کردن یک دستگاه ارتباطی قدیمی و ارتباط برقرار کردن با زمین. «مریخی» چنین فیلمی است؛ در ستایش دانش و دور از ساختار روایی، بی‌توجه به شخصیت‌پردازی و میزانسن‌های ترکیبی. همه چیز در این فیلم در خدمت دانش و البته ناساست و دور از ظرایف زیبایی‌شناسانه سینما. در این زمینه، «جاذبه»‌ آلفونسو کوآرون را به یاد بیاورد که ثانیه ثانیه‌اش یک سفر نفسگیر است که در کنار نمایش زیبایی فضا، بعد وحشتناکش را نیز به بیننده نشان می‌دهد.  البته در مواردی از فیلم می‌توان به نشانه‌هایی از پرداخت ایمان آدمی رسید. برای مثال می‌توان به وقتی اشاره کرد که مارک برای آتش درست کردن مجبور است صلیب چوبی مارتینز را بسوزاند. این صحنه اگرچه سطحی اجرا می‌شود اما این یکی از اولین و آخرین دفعاتی است که فیلم، علم را با خصوصیات انسانی ترکیب می‌کند. این صحنه آغاز فوق‌العاده‌ای برای مطرح ساختن و پرورش این سوال است که آیا با پیشرفت علم و نقش آن در زندگی روزمره‌ انسان‌ها، تکنولوژی بالاخره جای دین و مذهب را می‌گیرد؟ متاسفانه فیلم هرگز برای صحبت درباره‌ چنین مساله‌ جذاب و مهمی بازنمی‌گردد. صحنه دیگر هنگامی است که یکی از کارکنان ناسا در حین یکی از لحظات حساس فیلم از وینسنت کاپور (چیوتل اجیفور) می‌پرسد، آیا به خدا اعتقاد دارد و او هم جواب می‌دهد: «بابام هندو بود، مادرم هم غسل تعمید می‌داد، پس من به یه چیزایی اعتقاد دارم».  تقریبا تمام لحظات مهم فیلم به کشف‌های علمی، محاسباتی، مهندسی و ریاضی‌وار کاراکترها مربوط می‌شود، انگار چیزی به جز مهارت‌های فنی آنها اهمیت ندارد. فیلم هیچ علاقه‌ای به لایه‌های عمیق‌تر کاراکترها نشان نمی‌دهد و فقط روی نقش و عملکرد آنها در عملیات نجات مارک تمرکز می‌کند. نمی‌دانم، شاید ریدلی اسکات خواسته از این طریق تمام دنیا را در یک واحد ادغام کند و نشان دهد راه پیشرفت بشریت در میان ستاره‌ها، همکاری با یکدیگر است. اما خب! این موضوع در طول فیلم بیشتر تبلیغاتی و ایدئولوژیک به نظر می‌رسد. «مریخی» می‌توانست در کنار «بلید رانر»، «بیگانه» و «پرومتئوس» به یکی دیگر از علمی‌- تخیلی‌های دگرگون‌کننده و به‌یادماندنی کارنامه‌ ریدلی اسکات بدل شود اما تمرکز افراطی و کورکورانه‌ فیلم بر دستاوردهای فنی و علمی ضربه‌ بدی به نتیجه‌ نهایی وارد آورده است، چون علم رسما جای بقیه‌ اجزای مهم‌تر داستان را گرفته است. از عدم وجود پیچیدگی شخصیتی و ارتباطات احساسی، روانی، هویتی و فرهنگی گرفته تا سر باز زدن از صحبت درباره‌ پس‌زمینه‌ داستانی، بلندپروازی‌ها و چیزی که شخصیت‌ها را به جنبش وا می‌دارد.   فیلم «مریخی» شاید نحوه‌ تلاش واتنی برای زنده ماندن را براساس مستندات علمی روایت می‌کند اما فراموش می‌کند به عناصر لازم دیگر چنین داستانی بپردازد. اول اینکه یک داستان خوب، قبل از هرچیز یک شخصیت درگیرکننده و عمیق می‌‌خواهد و دوم اینکه مطمئنا کسی که در جایی دورافتاده در حد سیاره‌ای دیگر گرفتار می‌شود، نیازهای مهمی دارد که باید عنوان شود اما فیلم به سرعت از بررسی وضعیت روانی واتنی عبور می‌کند و یک راست سراغ علم‌بازی‌هایش می‌رود. چرا؟ چون ناسا باید با این فیلم تبلیغات‌ خودش را کند و نشان دادن استیصال، ‌بیچارگی و زوال فضانورد را در تبلیغات تاب نمی‌آورد!
 


Page Generated in 0/0074 sec