محمدرضا حبیبی: «جشنواره فیلم فجر». جشنوارهای که به اقتضای اتصافی که با انقلاب اسلامی و تقارنی که با سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی دارد از اهمیتی خاص نزد مردم و مسؤولان برخوردار است. طبعا به اقتضای یدککشیدن پسوند «فجر» توسط جشنواره فیلم فجر و گذشتن بیش از
3 دهه از سینمای بعد از انقلاب جای پاسخ به این پرسش باقی است که این سینما و آن جشنواره تا چه حد توانسته است به این پسوند وفادار بماند و سویههای «ایدئولوژیک»، «سیاسی» و «رخدادهای تاریخی» این انقلاب را بازنمایی کند؟ در یک سوال مهم و کلیتر میتوان پرسید اساساً نسبت این سینما و جشنواره با انقلاب اسلامی چیست؟ پاسخ به این سوال از این حیث مهم است که اگر این سینما قرابت و نزدیکی بین خود و انقلاب احساس میکند لاجرم باید نمودهایی بیرونی و عینی برای عرضه و دفاع از خود داشته باشد و اگر نمودی نداشته است پس چه اصراری به انتساب خود به مفاهیمی دارد که نزد ملت ایران یادآور انقلاب اسلامی است؟
مقدمه منطقی این پرسشها در این موضوع نهفته است که به طور کلی تمام ابزارهای فرهنگی در چارچوب نظری انقلابشان وسیله دارند تا هدف و فی حد ذاته واجد موضوعیت نیستند، مگر اینکه به نسبت قرب و بعدی که با مفاهیم و گفتمان انقلاب برقرار میکنند واجد اجر و منزلت گردند. در واقع وقتی این جشنواره تمام شأن و منزلت خویش را از قبل این «فجر» به دست میآورد و در طول سال و به طور خاص در دهه فجر انقلاب از تمام ظرفیتهای مادی و رسانهای کشور بهره میبرد علیالقاعده برخلاف ادعای برخی افراد که آن را ویترین سینمای ایران در همان سال و به مثابه یک دورهمی 10 روزه برای راه رفتن روی فرش قرمز، گرفتن عکسهای یادگاری و به رخ کشیدن لباسهای ملون خویش معرفی میکنند باید محمل و مجلایی باشد برای تبلور ارزشها و آرمانهای این انقلاب. نگاهی گذرا به برآیند تولیدات و محصولات سالهای برگزاری جشنواره فیلم فجر مثبِت این واقعیت تلخ است که این انقلاب و مفاهیم درونی آن هیچگاه در کلیت خود، موضوع داستانپردازی واقع نشده است و این سینمای فشل هیچگاه نتوانسته همگام با تحولات این انقلاب به پیش رود و زبانی باشد برای بیان و به تصویر کشیدن انقلاب و آرمانهای آن که البته این انقلاب و آرمان، چیزی جدا و مجزا از خواست منطقی، طبیعی و مورد مطالبه عمومی مردمی که آن را در قالب انقلاب اسلامی رقم زده و در دوران دفاعمقدس با بذل جان- عزیزترین داشتههای خویش- درصدد حفظ و حمایت از این نهال نورسته برآمدهاند نبوده و نیست. متاسفانه آثار اکرانشده در طول این سالها مبین این حقیقت است که مدیوم سینما نهتنها در راستای موارد مذکور گام برنداشته است بلکه در غالب مقاطع، کاملا روند و رویهای معکوس داشته است و با توسل به حربههای کثیفی چون «قلب واقعیتها»، «سیاهنمایی»، «القای یاس و ناامیدی»، «تضعیف و تخریب ارزشهای دینی»، «ترویج اباحهگری و دریدگی فرهنگی»، مبادرت به تولید محتوایی مغایر با مقصود متصور از آن کرده است که البته غلظت این مغایرت بسته به مدیریتهای حاکم، شدت و ضعف داشته است. بیتردید در این رابطه نقش جریان حاشیهای اما مسلط شبهروشنفکری حاکم بر سینما، نقشی بیبدیل و یگانه است چراکه جریان مزبور بهرغم بهره بردن از تمام امکانات مادی و رسانهای نظام، همواره نقش اپوزیسیون فرهنگی را ایفا کرده است و در طول این سالها با ایجاد پروپاگاندای رسانهای هر فیلمی که درصدد گام نهادن در راه تقویت ارزشهای انقلابی و دینی برآمده است را در کمال وقاحت و با برچسبهایی چون «سفارشی بودن»، «حکومتی بودن» و «ایدئولوژیک بودن»، آماج هجمه خویش قرار داده است اما در عین حال، به بدترین شکل ممکن سبک زندگی معطوف به جزمیات نشخوارشده لیبرالی و فرهنگ همراه آن را که نمونههای آن در زندگیهای آپارتمانی و بالاشهرنشین از نوع شمال تهران بوده است به زبان تصویر ترجمه و با به تصویر کشیدن ضعفها و آفات مستتر در این طبقه درصدد تعمیم بخشیدن به جامعه ایران برآمده است. ضعفها و آفاتی که همواره از آن به «واقعیت اجتماعی» تعبیر کرده و با این «واقعیت بدلی» به جنگ «واقعیت حقیقی» و «حقیقت واقعی» جاری در روح جامعه ایران که همانا «ظلمستیزی»، «حقطلبی»، و «استکبارستیزی» و در یک کلام «استقلال»، «آزادی»، «جمهوری اسلامی»، بوده، رفته است، چنانکه در طول 4 سالی که از ظهور داعش میگذرد حتی قوای عاقله آنان از درک این تهدید بالقوه عاجز بوده تا چه رسد به اینکه بخواهد سهمی از تولید سینمای ایران را به خود اختصاص دهد و معالاسف همان اندک فیلمهایی که به این موضوع پرداختهاند را مورد بیمهری و بایکوت قرار میدهند تا مبادا «لانتوری» و «آبنباتچوبی»ها فرصت حضور در این جشنواره را از دست بدهند.
در کژفهمی این جریان که همواره سمت و سوی قطبنمای فکری و فرهنگی آنان به وقت غرب و جشنوارههای آن تنظیم میشود همین بس که فیلمهای دفاعمقدس در طول این سالها با چوب بیمخاطب بودن، داشتن تاریخ مصرف و حکومتی بودن مورد نوازش واقع شده است اما دست بر قضا پرمخاطبترین فیلمهای تاریخ سینمای بعد از انقلاب، متعلق به همین معتقدان به این مفاهیم بوده است و هر بار که به تکرار طوطیوار این انگ و برچسبها روی آوردهاند دستی از غیب با انداختن عصای اقبال به سمت این ساحران مدرن، باطلالسحر تمام ادعاهای ایشان شده است اما چه سود؟ زیرا این بینه روشن نیز هیچ وقت ایشان را از توهمات مردمستیزانهشان خارج نساخته است تا مصداقی شوند بر این مبارکه مطهر که فرمود «صم بکم عمی فهم لایعقلون».
در آخرین دست از این نمونهها میتوان به برخوردها و گاردهای فاشیستی و در عین حال طنزی اشاره کرد که این جریان با فیلم «بادیگارد» اثر حاتمیکیا انجام داده و به اذعان مسؤولان جشنواره به عنوان یکی از پرمخاطبترین فیلمهای جشنواره 34 از نگاه مردمی شناخته میشود. اما این جریان، سالوسوار درصدد است با ایجاد زمینه برای پذیرش و تثبیت ادعاها و شعارهایی مثل «دوره ساخت چنین فیلمهایی تمام شده است» و « فیلمهای آرمانی و ارزشی مخاطب ندارد» اندک فیلمها و فیلمسازان متعهدی را که موفق به عبور از فیلترهای سانسور، بایکوت خبری و چشمتنگی ایشان شدهاند در جبهه مقابل «مردم» به جامعه معرفی کنند و به طور مشخص با خلق دوگانههایی کاذب نظیر «مردم – حکومت» حاتمیکیا را فیلمسازی «حکومتی و غیرمردمی» معرفی کنند تا از رهگذر تهی کردن حافظه تصویری و تاریخی یک ملت از مفاهیم آرمانی و تزریق همزمان اندیشههای لیبرالی بتوانند در درازمدت و در ایام نیاز، مقدمات دست شستن مردم این دیار از انقلاب و آرمانهایشان که تعبیری شیک و کادوپیچشده از «غلط کردم» است را فراهم کنند و از این طریق زمینه هضم و اضمحلال این انقلاب در نظام مستقر جهانی و پذیرش ولایت طاغوتهای معاصر را فراهم کنند. پس حاشا که این آتش برافروخته عداوت و لجاجت شبهروشنفکران با انقلاب اسلامی بر ابراهیم، گلستان نشود و حقیقت این انقلاب و آرمانخواهی ملازم با آن با تبر ابراهیمها بر تن بتهای جزمی و ایدئولوژیک اندیشههای نشخوارشده لیبرالی این جماعت فرود نیاید و آنان را درهم نشکند.