printlogo


کد خبر: 154317تاریخ: 1394/12/8 00:00
دادگاه قتل مدرس، نمایشی بود

مهندس «سیدمحسن مدرسی» فرزند مرحوم دکتر «سیدعبدالباقی مدرسی» و نوه پسری شهید آیت‌الله «سیدحسن مدرس(ره)» است. او درباره منش نیای ارجمند خویش، اطلاعات خانوادگی ارجمندی دارد که شمه‌ای از آن را در گفت‌وشنود با موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران پیش روی باز گفته است. بخشی از این اطلاعات را در زیر می‌خوانید:
پدرم  معتقد بودند امکان ندارد آقا (شهید مدرس) به اجل عادی از دنیا رفته باشند و قطعاً رژیم ایشان را کشته است. بعدها خود من از «امان‌الله جهانبانی» که افسر تحصیلکرده‌ای بود، شنیدم که گفت: 2 بار از طرف «رضاشاه» مأمور شدم پیغامی را به پدربزرگ شما برسانم. رضاشاه در پیام اول گفته بود: بیایید و نایب‌التولیه آستان قدس بشوید و در پیام دوم گفته بود: اگر به عراق بروید برای شما بهتر است. آقای مدرس به من گفتند: برو و به رضاخان بگو اگر من از این زندان خلاص شوم، من حسن هستم و تو هم رضاخان هستی و حاضر نشدند از تبعیدگاه خود بیرون بیایند.
قبل از شهریور 1320 خانواده در جریان شکل شهادت شهید مدرس قرار گرفت. دوستان مرحوم آقا اطلاعات موثقی را به دست آورده بودند و به ما گفتند: جهانسوزی با 2 مأمور شهربانی آقا را مسموم کرده بودند! آقای «احمدی»‌ نامی هم از اهالی کاشمر بود و بعدها درباره زمین‌هایی که برای مقبره آقا لازم بود، به ما خیلی کمک کرد. او گفت: جنازه آقا را شبانه دفن کردند! مردم کاشمر قبر آقا را نشانه‌گذاری کردند که گم نشود و بتوانند به وقتش مقبره‌ای بسازند. مردم غالبا سر قبر آقا می‌رفتند و نان و ماست نذر می‌کردند، چون قوت غالب مرحوم آقا نان و ماست بود. پس از فرار رضاخان در شهریور 1320، دادگاهی برای بررسی نحوه شهادت شهید مدرس برگزار شد. در سال 1322 که این دادگاه برگزار شد، 9-8 سال بیشتر نداشتم و طبیعتاً مرا به این‌جور جاها راه نمی‌دادند، اما پدرم رفتند و ایراداتی را به نحوه برگزاری دادگاه وارد کردند. ایشان می‌گفتند: یک دادگاه کاملاً فرمایشی بود و همه مسائل را سرهم‌بندی کردند. قصدشان از برگزاری دادگاه فقط جلب قلوب مردم بود، کما اینکه در دوره نخست‌وزیری «قوام‌السلطنه» هم از پدرم خواستند وزارت بهداری را قبول کنند. این پیشنهاد از طرف «سیدجلال‌الدین مدنی» که در زمان قوام‌السلطنه نایب‌التولیه آستان قدس و وزیر مشاور بود مطرح شد که به سبب دوستی با پدرم، از ایشان شناخت دقیقی داشت. پدر در پاسخ گفته بودند: «بنده از لطف شما ممنونم، ولی می‌دانید ما مدرس‌ها اصولاً عادت نداریم دست روی دست بگذاریم و بایستیم! پاسخم منفی است». حکومت «محمدرضا شاه» می‌خواست این کار را بکند. در دوران صدارت دکتر «مصدق»، این تلاش‌ها بیشتر شد. مزار مرحوم آقا توسط مردم علامت گذاشته شده بود و مردم هم روی سنت شب‌های چهارشنبه سر مزار ایشان می‌رفتند. ابتدا روی مزار یک علامت کوچک ساختند و پس از انقلاب هم که مقبره زیبایی ساخته شد. در هر حال یادم هست در زمان دکتر مصدق در مسجد سپهسالار مجلس ترحیمی برای مرحوم آقا گرفتند و من همراه پدرم رفتم. در آن مجلس شمس قنات‌آبادی صحبت کرد. پدرم همین که متوجه شدند قرار است او حرف بزند، از جا بلند شدند و مجلس را ترک کردند! بعد هم آقای «حائری‌زاده» گفته بودند: اختیار کار از دست ما خارج بود! او هم قبلا‌ً‌ روحانی، هم نماینده مجلس و هم عضو جبهه ملی بود. در هر حال حکومت تلاش کرد قلوب را جلب کند و به مردم محل کمک کرد که مقبره بسازند. عده‌ای زمین هدیه کردند. مرحوم عموهایم آقا را خواب دیده بودند و لذا کارشان را در اصفهان رها کردند و به کاشمر رفتند و در آنجا ماندند تا اتاق مسقفی روی قبر ساخته و برای قبر سنگی تهیه شود. در اطراف مقبره هم اتاق‌هایی ساختند که مردمی که برای نذر و نیاز می‌آمدند، جایی برای اقامت داشته باشند. مردم می‌گفتند: ما هر وقت برای آقا نذر کردیم حاجت‌مان برآورده شد!می‌گفتند: ایشان بسیار سیاستمدار و هوشمند بودند. همیشه هم وسط اتاق می‌نشستند و قوری و سماور کنار دستشان بود. کسی هم حکمت این کار را نمی‌دانست! پدر می‌گفتند: افراد که می‌آمدند طبیعتاً دور اتاق می‌نشستند و کسی نمی‌توانست نزدیک ایشان بنشیند و بعد بیرون برود و بگوید پهلوی آقا یا کنار دست آقا نشستم!


Page Generated in 0/0047 sec