printlogo


کد خبر: 154318تاریخ: 1394/12/8 00:00
یادداشتی درباره فیلم «ابد و یک‌ روز»
در ستایش نکبت!
گروه فرهنگ و هنر: فیلم «ابد و یک‌ روز» از جمله فیلم‌های مهم جشنواره سی‌و‌چهارم فیلم فجر بوده که در شبی سیمرغی توانست اختتامیه این دوره را با کسب 9 سیمرغ از آن خود کند و در ضمن فیلم برگزیده از نگاه تماشاگران شود. از این رو نیاز به تامل و نگاهی نقادانه به لحاظ فرم ساختاری و محتوای نهفته بر این فیلم است و با توجه به اینکه اثر فوق از جمله شانس‌های بالای اکران نوروزی است، در این مجال براساس یادداشت اختصاصی یکی از مخاطبان، نگاهی به «ابد و یک روز» ساخته سعید روستایی داشته‌ایم و آمادگی این وجود دارد که نقطه نظرات متفاوت اهالی نقد و نظر درباره این اثر و دیگر رویدادهای هنری در صفحه فرهنگ و هنر «وطن امروز» با توجه به نگاهی مبتنی بر نشانه‌هایی آگاهی‌مندانه و نه برداشتی سلیقه‌ای و سطحی و با در نظر گرفتن دایره ادب به انعکاس درآید.

میثم امیری: فیلم «ابد و یک‌روز» حامی فروختن شرافت است و طرفدار تسلیم تباهی شدن. خوشحالی محتوا و فرم‌زدگان «ابد و یک‌روز» این است که فیلم درباره نکبت است؛ غافل از اینکه فیلم هوادار نکبت است و سکانس آخر از محتوم بودن ابد و یک روزها خبر می‌دهد. سکانس آخر توهین‌آمیزترین سکانس به «اینجا»ست؛ اینجایی مالیخولیایی، شیره‌کش‌خانه، سگ‌پرور و...و از «اینجا» (بخوانید ایران) گریزی نیست. و بد بودنش هم جبری است؛ پس مورد پذیرش قرار می‌گیرد و جایزه هم می‌برد! سوال اینجاست که اگر «ابد و یک روز» فیلمی درباره اشمئزاز از پلیدی و سیاهی است، چرا در طول فیلم یک لحظه هم احساس اشمئزاز نمی‌کنیم؟ و از بدی، بدمان نمی‌آید؟ فیلم درباره بدی نیست، فیلم حامی بدی است، جوری این بدی را روایت می‌کند که لحظه‌ای از این بدی بدمان نیاید. یک بدی همیشگی. چه مادر، چه برادران و چه خواهر شوهرمرده وضعیت «اینجا» را یک منجلاب می‌داند که ادامه‌دار است و دوربین هم همدل با او این چرک را روایت می‌کند و داوران جشنواره هم برای این چرک کف می‌زنند و هورا می‌کشند! انگلیسی‌ها می‌گویند اگر به شما تجاوز شد و نمی‌توانید مقاومت کنید، از تجاوز استقبال کنید. این منطق اصلی فیلم در میزانسن است. به همین خاطر است وقتی نمی‌تواند راوی نکبت باشد، با آن همراه می‌شود. از این رو بنگی معتاد در فیلم یک انسان شریف و خانواده‌‌دوست است و دوربین صحنه رقص او با مواد و بنگ و شیشه را با موسیقی شادی روایت می‌کند تا ما هم بدانیم اگر نمی‌توانیم مقاومت کنیم، از بنگ و علف دل‌شاد باشیم و حظی ببریم از مواد! و فیلمساز با بستن قاب‌هایی صمیمی، احترام به متجاوز یا همان بنگی فیلم را طلب می‌کند. هنگامی هم که بنگی دستگیر می‌شود، اسلوموشن کارگردان حمایت ما را می‌خواهد و هواداری‌مان را. آن اسلوموشن دلسوز معتاد است و علیه دستگیری متجاوز. دوربین در این خانه، ناظر بیرونی یا همان فیلمساز است که در تمام نماها موادفروش را تحسین می‌کند و او را در همه میزانسن‌ها برتری داده است. سطح لذت از تجاوز آنقدر بالاست که حتی وقتی موادفروش بنگی به خواهر و مادر خودش هم فحش ناموسی می‌دهد، ناراحتی دست نمی‌دهد و وقتی همین انگل بی‌چاک‌ودهان موادفروش به کمپ برده می‌شود، این اشک، اشک تحمیل‌گر فیلمساز است برای محتوم بودن وضعیت ابد و یک روزمان. داستان حامی تجاوز است و از این تجاوز لذت می‌برد. بنابراین پا در هوا بودن قصه آن مهم نیست؛ نه برای کارگردان، نه برای آن داور حامی نکبت که به آن جایزه فیلمنامه می‌دهد. فیلمساز می‌گوید پسر 10 ساله شاگرد اول است و قرار است برود تیزهوشان، ولی فیلمساز، شاگرد اول بودن را نشان نمی‌دهد و لحظه‌ای هم از درس‌خواندن این پسر را روایت نمی‌کند. یا در جایی دیگر، چند دقیقه از وقت فیلم را برادر بنگی که راستگو و صادق هم هست می‌گیرد که پوشه قرمز کجاست؟ روشن نیست چرا او و فیلمساز این قصه را پیگیری نمی‌کنند؟ یا در موردی دیگر، داستان امیر هیچ ربطی به قصه و فیلمنامه ندارد و اضافه است؛ مگر آنکه فیلمساز طرف‌دارانه بگوید هیچ احترامی بین هیچ کس وجود ندارد که اتفاقا چنین هم می‌گوید. آنجایی که خواهرزاده، دایی را هل می‌دهد، دوربین از پایین اقتدار خواهرزاده را نشان می‌دهد و مخاطب هیچ حس بدی نسبت به خواهرزاده ندارد. حفره‌ اصلی فیلمنامه سکانس آخر است. اگر خواهر فروخته‌شده - نگاه فیلم به افغان‌ها شرم‌آور است- به برادر کوچک خانه قول می‌دهد که نمی‌رود، پس چرا خانه را ترک می‌کند و می‌رود؟ و بدتر از آن چرا بازمی‌گردد؟ چرا بازگشتن خواهر روایت نمی‌شود؟ یک کات «یکهو» کافی نیست برای توضیح چگونگی بازگشت خواهر؛ روایت این بازگشت تحمیلی و ریاکارانه فیلمساز در فیلم غایب است. سینه‌چاکان فرم فیلم به این پرسش پاسخ ‌دهند که خواهر فروخته شده چطور بازگشت؟ اگر افغان‌ها به برده شدنش به ولایت‌شان اصرار داشتند و همان شب می‌خواستند حرکت کنند، این خواهر با آن همه وسیله و چمدان، چگونه به بازگشت رسید؟ و باز فیلمنامه و کارگردان سیمرغی در این‌باره ساکتند. مورد دیگر این است که فیلمساز زمان برگزاری امتحانات ترم اول مدارس را در تاریخ 6 دی که همزمان با عاشورای 88 است بیان می‌کند تا متلکی به حکومت بیندازد و زرنگی خودش را ثابت کند. باز هم می‌توان از حفره‌های فیلمنامه حرف زد.  فیلم شخصیت مثلا مثبتی دارد به نام سمیه. ولی فیلمساز او را از سگ کمتر، ترحم‌خواه می‌داند که ادای آدم‌های
«جان‌ فدای خانواده» را درمی‌آورد. فیلمساز او را تحقیر می‌کند. خواهر گربه‌دوست در صحنه‌ای که حقیقت‌گویی می‌کند، در پرداخت قصه و میزانسن برنده و آن خواهر مثلا دلسوز بازنده است. این صحنه نشان می‌دهد که فیلمساز، طرف این دختر نیست؛ چون خواهرش به درستی او را زیر سوال برد و دلسوزی‌اش را. (صحنه‌ای که خواهر دلسوز دارد به نوید توصیه اخلاقی می‌کند، میزانسن ضدنور است. صورت سیاه سمیه، بهتر از نظر فیلمساز پرده برمی‌دارد تا آن حرف‌های مثلا اخلاقی و نیکو، ولی درواقع عام و غلط.) کسی از رفتنش هم ناراحت نیست؛ هیچ‌کس. بازی‌های لحظه‌های خداحافظی تصنعی است؛ مادر که منگل است. خواهرها هم بی‌حسند و آن خواهر بزرگ‌تر هم سعی می‌کند به زور قطره اشکی بریزد و از همه مهم‌تر دوربین است که از همه منگل‌تر است و حسی نمی‌سازد. مادر فیلم از همه جالب‌تر است. یک مادر مواد قایم‌کن و آشغال‌جمع‌کن حقیر. (این را دوربین فیلمساز و دیالوگ‌های فیلم می‌گوید.) این مادر «اینجا»ست. (تأکید من به اینجا به این خاطر است که این کلمه در توصیف وضعیت ابد و یک روز در فیلم آمده است. اشاره فیلمساز به «اینجا» در فیلم، فراتر از خانه است.) در صحنه‌ای از فیلم -که هیچ‌ربطی به خط قصه و ماجراهای آن ندارد- مادر جفنگ «اینجا» 500 تومانی کش می‌رود آن را زیر تشک پنهان می‌کند. این صحنه، توضیح نگاه فیلمساز است به مادر. یک مادر بی‌بخار که فرزند بزرگ‌تر به او و همسرش توهین می‌کند. یک مادر دروغگو، مفلوک و زمین‌گیر که حتی فیلمساز نمی‌تواند بیماری‌اش را توضیح دهد. دخترها می‌خواهند مادر زبان به کام بگیرد و نهایت احترام فرزندان خانه به مادر این است که برود به آگاهی و برای آزادی پسر بنگی‌اش همراه با قسم حضرت عباس(ع)، مقادیر زیادی اشک و ناله و عربده و جیغ بکشد. مادر حتی ترحم فرزندانش را هم برنمی‌انگیزد. البته من دارم از لفظ مادر استفاده می‌کنم، در فیلم مادری وجود ندارد (حتی به لحاظ بیولوژیک هم این مادر زیر سوال است؛ چطور چنین مادر پیری، فرزند 10 ساله دارد؟) خود پیرزن - که من دارم مادر خطابش می‌کنم- هم اعتراف می‌کند: «لعنت به خانه‌ای که بزرگ‌تر نداشته باشد.» درست می‌گوید. فیلم، این‌جای ابد و یک روزی را ترسیم می‌کند که بزرگ‌تر ندارد، شرف ندارد، انسانیت ندارد، مادر ندارد، پدر ندارد، خدا ندارد...


Page Generated in 0/0063 sec