امیر استکی : عرصه عمل سیاسی جایی است برای سنجش اندیشهها و مدعیات. اینکه در منبر بلند سخنپراکنی چه حرف و حدیثهایی از دهان سیاستورزان بیرون میآید یک مساله است و اینکه در میدان تنگ عمل سیاسی چه فعلی از آنها سر میزند حرف دیگری. میتوان سالها از ضرورت توسعه سیاسی سخن گفت و در کنار آن از مزایای زیست منافقانه در یک سیستم سیاسی ایدئولوژیک به مدد روابط دوستانه و خونی بهره برد ولی در هنگامه عمل و در موقعیتهای فشردگی زمینه و زمانه، عربدههای بدوی سر داد.
میشود نان تساهل و تسامح را خورد و از کانال بسته بودن تحرک سیاسی، رانت قدرت و ثروت دریافت کرد، از طرف دیگر اندیشههای عمیق دموکراسیخواهانه بلغور کرد. همه اینها در سرزمین ما ایران اتفاق میافتد. مهم فریب دلپذیری است که این روزها در پوست خوشرنگ اصلاحطلبی و تعادل و میانهروی، کامروایی امنیتیهای خانوادگی را فراهم کرده است. نگارنده افسوس عمیقی میخورد نه فقط از سر باخت یا برد یک جریان سیاسی بلکه از جهت همین فریب ملوّن.
از اینها که بگذریم و برگردیم به مساله توسعه سیاسی و پیشرفت دموکراتیک(!) در کشور، ناگزیر باید از جنبه رفتارشناسانه نیز به مساله بنگریم. در مقام ادعا تمام حکومتهای جهان نمونههای ناب و بیمثالی هستند و در پای میز سخنرانی و در کلاس درس همواره اندیشهها صیقلیافته و مسحورکننده به نظر میرسند. مانند این تز که در یک نظام مردمسالار قدرت پس از تعیین تکلیف آن توسط آرای مردم در حالتی مسالمتآمیز جابهجا میشود.
این مساله به ظاهر ساده در واقع یکی از بزرگترین مشکلات سیاسی سالهای اخیر ماست. شاهد مثال انتخابات 88؛ انتخاباتی که پایان آن آغاز یک سلسله اتفاقات ناگوار و بسیار زشت و پرهزینه برای مملکت بود. حافظه تاریخی خوانندگان آنقدر هست که نیاز به توصیف مجدد داستان 88 نداشته باشد اما تمام مساله این است که در آن سال بازنده تاب نیاورد. رفتار بازندگان حاکی از عدم تحمل شکست بود. عدم تحملی که همواره از سوی خود آنان یکی از مشکلات اساسی کشور در راه توسعه سیاسی عنوان شده است! اما همانطور که گفتیم عرصه ادعا با عرصه عمل تفاوتهای بسیاری دارد. به قول صاحبنظری فقط با خواندن چند ترجمه از متون کلاسیک غربی آدمی آزادیخواه و دموکراسیطلب نمیشود، هر چند بهراحتی خواهد توانست مدعی آن باشد و هیچ تضمینی نیست که در صورت باخت فروتنانه پذیرا باشد و به خانه بازگردد و بسیار محتمل است که مانند سال 88 عربدههای مستانه خیابانی سر داده شود. جالب اینجاست که کسانی که متهم به تندروی، افراط و واپسگرایی هستند در مقام عمل فروتنانه شکست را میپذیرند و به قواعد پذیرفته شده تن میدهند.
اگرچه این همه مساله عدم قبول نتیجه انتخابات 88 نیست و علاوه بر مساله یادشده قسمتی از آن نیز به نوعشناسی نخبگان سیاسیمحور این سالها نیز بازمیگردد. ذات و سرشت اصلاحطلبی در ایران الیگارشیک و خاندانی است. سرشتی مبتنی بر قبیلهگرایی و دوست و خودیمحوری. همین سرشت است که در قالب حرفهای عامهپسند و صد من یک غاز تبدیل به چیز رنگکنی بسیار پرزرق و برق شده است. و اینجاست که آه از نهاد برخواهد خاست. همین سیستم است که نوعی محافظهکاری خاص را به اسم اصلاحطلبی به پیش میبرد. اصلاحطلبیای که در آن مسائل اساسی پیش روی ملت به گونهای استحاله میشود که در سرجمع آن بقای یکپارچه بافت نخبگانی یادشده تضمین میشود. بهعنوان مثال میل شدید مردم به پیشرفت عمودی و پذیرفته شدن در لایههای بالاتر اجتماع که قاعدتا باید با گردش نخبگان همراه باشد، به یک تضاد منفعلانه نسبت به ساختارهای سیاسی کشور کشانده میشود، آن هم توسط همان نخبگانی که نمیچرخند! این نخبگان امروز لباس توسعه سیاسی و تعادل و اعتدال و... را بر تن دارند ولی پای در کفشی دارند که در این راه هیچ حرکت نخواهد کرد. کفشهای آهنی که هر آنکه را بخواهد بساط لفت و لیس متظاهرانه را بر هم بزند با لگدی سخت همراهی خواهد کرد، حتی اگر آن کسان قاطبه ملت باشند! اما اگر ملت مسحور رنگ و روی خوش اصحاب خیمهشببازی شوند اینجاست که لبخند رضایت بر لبان آنها مینشیند و پدرخوانده از ضرورت همکاری و تعاون همه برای پیشرفت کشور میگوید و هیچ به یاد نمیآورد که چند سال پیش و پس از شکست از فوران آتشفشان، توفان و غوغا دم میزده است!