فردین آریش: میثم امیری، نویسنده جوانی است که برگزیده جایزه داستان انقلاب شده و بهتازگی رمانش روی پیشخوان کتابفروشیها قرار گرفته است. رمان «تیلم» به زندگی جوان عدالتطلب و آرمانخواهی با نام کیومرث میپردازد. داستانی که مقدمات تحملناپذیری دیکتاتوری عصر پهلوی دوم و زمینههای به وجود آمدن انقلاب را نیز در بستر نقل داستان کیومرث به تصویر میکشد. با میثم امیری درباره چگونگی شکل گرفتن «تیلم» به گفتوگو نشستیم که در ادامه میآید.
فهرست کتاب را که میبینیم – کیومرث پنهانی راهی جهانی دیگر میشود- اینطور به نظر میرسد که طرحی ازپیشساخته برای رمان در نظر داشته و برای این طرح، قصه تعریف کردهاید. آیا اینطور بوده است؟
طرح از پیش آمادهای نداشتم. هیچ وقت نداشتهام تا به حال. اسم فصلها، فصل طغیان نوشتن درآمد. میدانستم که میخواهم درباره کیومرث بنویسم و سیر زندگیاش. سعی کردم این آدم را بشناسم و با او حرف بزنم. بعد جوابهایش را منهای سوالهای خودم، کنم خط قصه. همینی شد که میبینید. خیلی بد نشده. همین جمله هم کل قصه را تعریف میکند.
کیومرث شخصیتی حقیقی است و در دنیای بیرون وجود دارد؟ آیا آن را از قبل میشناختید؟
کیومرث شخصیت داستان من است. همانقدری که توانستم نقلش کنم و بیانش کنم میشناختمش. این شناختن به کمیت پرداخت در قصه ربطی ندارد، به کیفیت پرداخت ربط دارد. بنابراین شاید من قنبر یا ننهمار را بیشتر میشناختم، ولی کیومرث را آنقدری که دربارهاش نوشتم میشناختم. اینقدر هم «کم» و هم «کیف» است. اینکه کیومرث حقیقت دارد یا نه، خیلی مهم نیست. من داستان نوشتم که این پرسش مهم نباشد، مهم آن چیزی است که در داستان اتفاق میافتد. اگر دقت کنید روی جلد کتاب نوشته شده رمان. این کلمه معنایی دارد، یکی از معانیاش این است که ما با آدمها همان جور روبهرو شویم که داستان دربارهشان صحبت کرده. پس آدمها را همان جور ببین که من تصویر کردهام. برخیشان را کمتر، برخیشان را بیشتر. مهم نیست که تو چقدر این آدمها را میشناسی، مهم این است که در داستان چه رسم آشنایی درانداخته میشود.
چه جنبههایی از شخصیت کیومرث بود که شما را علاقهمند کرد او را شخصیت اصلی رمان «تیلم» قرار دهید؟
شما جوری صحبت میکنید که انگار کیومرث ما به ازای واقعی داشته است. من چنین پیشفرضی نداشتم. حتما شما برای پروراندن همه شخصیتها به واقعیت سرک میکشید و این سرک کشیدن اجتنابناپذیر است. چون دارم داستان مینویسم؛ نقل تاریخ نمیکنم. این جابهجایی هم البته طوری نبوده که کل تاریخ را قلب کرده باشد، ولی این جابهجایی اقتضای داستان من بوده است و من هم انجامش دادم.
با این حال حتی اگر بپذیریم که کیومرث ما به ازای واقعی نداشته سوال من باقی است. در واقع میخواهم بدانم انگیزه خلق این شخصیت از کجا آمد؟
باز هم پیشفرض شما این است که کیومرث یک شخصیت واقعی است. کار من داستان است، نه وقایعنگاری. اینکه کسی شبیه شخصیت داستان وجود داشته باشد، مساله من و شما نباید باشد، چون اهمیتی ندارد. انگیزه من این بوده و هست که درباره جوانانی بنویسم که در کوران حوادث میخواهند آرمانگرا بمانند. گویی میخواهند از چیزی دفاع کنند و برای چیزی بجنگند. آن چیز را من عدالت یافتهام.
در واقع با خودتان قرار گذاشتید که رمانی بنویسید درباره جوانی عدالتخواه. یعنی شما معتقدید فرآیند خلق هنر آگاهانه است و هنرمند اراده میکند درباره موضوعی اثری بیافریند و بعد میرود سراغ مصالحش؟ بعضیها برخلاف نظر شما میگویند هنر مبتنی بر حس است و حس از ناخودآگاه برمیخیزد.
اراده و آگاهی اجتنابناپذیر است. بعید میدانم کسی باشد که بدون اراده و بدون آگاهی چیزی بنویسد. اگر آنها ناخودآگاهی را به معنای ناآگاهی میگویند، اشتباه میکنند. ولی حس و ناخودآگاه یا همان طغیان نوشتن و جنونآفریدن، با آگاهی و با اراده صورت میگیرد. چون این طغیان بیتصمیم نویسنده از عدم به وجود نمیآید. تصمیمهای من در نوشتن و انتخاب مسیر داستان و مسیر تحول شخصیتها از یک شناخت سرچشمه میگیرد. ممکن است من جاهایی خودم نسبت به برخی تصمیمهایم آگاهی نداشته باشم، ولی آنچه در تخیل میگذرد، بیپایه نیست و حتما ریشه در واقعیت یا تجربههای آدمی دارد.
این طغیان و اراده فقط در آغاز است؟ یعنی اینکه شما تصمیم گرفتید تیلم را آغاز کنید و بعد جنونآفریدن شما را راه میبرد؟
نه. در همه مراحل هست. واقعا بود. یعنی این آگاهی و توجه به هندسه متن در تمام طول نوشتن رهایم نمیکرد. دستکمش این است که من ریاضی خواندهام. جالب است بدانید که طول فصلها یکاندازه از آب درآمده؛ به لحاظ تعداد واژه. این اندازه توجه به نوشتن، نشان میدهد که نوشتن برای من هم امری ذوقی و جنونآمیز است و هم بشدت امری عقلانی؛ این عقلانیت در همه مراحل نوشتن وجود دارد. خط زدن واژهها، حذف کردن برخی فصلها، همه اینها نشاندهنده همین تصمیمهای آگاهانه است. همان لحظه خود را از شر موضوعی راحت کردن، داستان میآفریند. به نظرم توی سنتز بین غریزه و خرد داستان آفریده میشود.
طول فصلها هم ناخودآگاه یک اندازه شد و بعدتر متوجه شدید یا آگاهانه این کار را کردید؟
تا جایی ناخودآگاه بود و بعد دیدم چه خوب و خودآگاه دنبالش کردم. منطق فصلبندی هم دقیقا شبیه همین بود. یعنی کیومرث را نوشتم. بعدش پنهانی شروع شد. بعد از اواسط خودآگاهش کردم. این سنتز برای من اتفاق افتاد. سنتزی بین آنچه از دل برمیآمد و همزمان مغز هم آن را پردازش میکرد. هر دوی اینها رها کارشان را انجام میدهند.
اینکه در فهرست ساختار و فرمول را لو دادهاید نگرانتان نمیکند؟ یعنی مخاطب از آغاز میداند که ته کتاب چه میشود: کیومرث پنهانی راهی جهانی دیگر میشود.
اینکه شما میگویید همان دعوای «چه» و «چگونگی» است انگار. جالب است من آن موقع نسبت به تعلیق آگاهی زیادی نداشتم. ولی تعلیق به معنای درست همانی بود که من سعی کردم پیادهاش کنم. یعنی شما فیالجمله میدانید چه خبر است، حال میخواهید از بالجملهاش سردر بیاورید. تو میدانی ته داستان چه میشود. اصلا ته داستان را من به تو میگویم؛ کیومرث میمیرد. داستان این چگونگی را نقل میکند. تعلیق همین است. تعلیق این است که مخاطب بداند ته قصه چه میشود. یا اصلا مخاطب به اینکه ته قصه چه میشود توجه ندارد، بلکه تعلیق این است که به چگونگی نقل روایت و آفرینش هنر نگاه دارد؛ به لحظهای که اثر هنری پخش میشود. مثلا فیلم پنجره پشتی هیچکاک پر از دلهره و تعلیق است؛ به حساب اینکه در هر لحظه نسبت به اتفاقات حساسی؛ مستقل از اینکه ته داستان، همسایه روبهرو قاتل است یا نه. در اثر هنری هر لحظه اهمیت دارد، اینطور نیست که ما یک مشت چرت و پرت را سر هم کنیم تا برسیم به آن نقطه اوج یا نقطه طلایی، بلکه هر لحظه جزئی از فرم و لحظه طلایی است.
کتاب بعدیتان در همین راستا خواهد بود؟ به طور کلی زمینههایی که مایلید بعد از تیلم در آن قلم بزنید چیست؟
هنوز یک کلمه هم ننوشتهام. باید ببینم چهکارهام؛ حتما درباره یک آدم آرمانخواه دیگر است. بعید است به انقلاب اسلامی برسم. باید دهه 50 را خوب نگاه کنم، این دهه خیلی حرف برای گفتن دارد.